هدایت شده از مجتبی جعفری
حاتمیکیا: سید، جگرم سوخت
دلنوشته ابراهیم حاتمیکیا در پی شهادت سیدحسن نصرالله:
🔹سید، جگرم سوخت. باورش سخت است که لبنان بدون تو را تصور کنم.
🔹سید، بارها در لبنان به عشق دیدارت به انتظار نشستم و سهم دیدارت نصیبم نشد. سید، ارابه فرعون را به بازی گرفتهام و فریاد میکشم صدا، دوربین، حرکت ولی عالم مَجاز من کجا، عالم حقیقی تو و یارانت کجا. من مشغول قهرمان بازی مجاز بودم که خبر آمد سیدحسن نصرالله رفت.
🔹صدا و دوربین خاموش ولی حرکت تو تا بیتالمقدس ادامه خواهد داشت. اکنون من ماندهام و چشمان گریان آسیه سلام الله که مقابل شکنجه فرعون برای دست کشیدن از حق منتظر است و او جز همنشینی خدا چیزی نمیبیند.
🔹سید، این قوم فرعونی به گواه تاریخ رفتنیاند ولی راه تو و مرام و نگاه مقاومت همچنان ماندنی خواهد بود.
🔹من که حاضر نیستم تصویر انگشت اشارهات که به سمت اسرائیل نشانه میرفتی را، لحظهای از نظرم پاک کنم و بر پیکر پاره پارهات نظر کنم. سید زنده است. راه مقاومت زنده است.
tn.ai/3167306
@TasnimNews
🔴 ترامپ در خاطراتش میگوید که وقتی بحث ترور قاسم سلیمانی را مطرح کردیم نتانیاهو بسیار ترسید و گفت نباید اسم اسرائیل باشد.
🔹اسرائیل از مشارکت در ترور سردار سلیمانی انصراف داد، چون از هزینه ترور حاج قاسم بسیار ترس داشت که ایران چها میکند!
🔸اما پاسخ ضعیف و بی رمق جبهه مقاومت به ترور حاج قاسم نشان داد که ترور کردن و زدن سازمان رزم جبهه مقاومت هزینهای برای اسرائیل ندارد! پس یک به یک جلو آمد و ادامه داد...
🔻هنوز که هنوز است داریم تاوان عدم واکنش به ترور سردار سلیمانی رو میدهیم؛ اما هنوز هم خیلی از ما نفهمیدیم و نخواهیم فهمید!
هدایت شده از حوزه علمیه آیتالله حقشناس(ره)
💠حوزه علمیه آیتالله حقشناس(ره)
(امین الدوله_فیلسوف الدوله)
@hhaghshenas
۱/ مرا به سینهاش فشرد، بعد دور ترم کرد و درحالی که هر دو بازوی مرا در دست داشت ایستاده خاطرهای عجیب تعریف کرد.
"در شکاف درهی جنتا برای دورههای آموزشی مخفی شده بودیم و برای دستگیری و شکست ما هر کاری میکردند، وضعیت بسیار سخت بود و تمامی ما پنجاه نفر تنها دو کلاشینکف داشتیم. باورکردنی نیست اما همین کلاشینکفها تنها سلاح تشکیلات ما در آن دره سخت بود که یکی را از برادران جنبش امل گرفته و دیگری را با هزینه شخصی تهیه کرده بودیم."
حرف های سید را خوب به خاطر دارم، میگفت:" اولین بارقه امید ما چشمان مردی بود که در تاریکی دره میدرخشید، آمد و درست همینطور که تو را در آغوش کشیدم مرا به سینهاش چسباند. او محمدابراهیم همت بود و این دیدار آغاز راهی بود که ما را از آن دره به جایی رساند که در جنگ سی و سه روزه دنیا را انگشت به دهان گذاشتیم."
پدرم آن روز سلاحی نبرده بود، گفت من و دو یار همراهم از طرف امام آمدهایم شما را آموزش بدهیم. حسی با من میگويد که سید در دل گفته بود تو آموزش بده و من خودم پرورش میدهم، من خودم نیرو میسازم... و ساخت! از دو تا اسلحه انفرادی شروع کرد و یک ارتش ساخت.
حالا که شهید شده روشن است که تربیت شدگان او ایستاده و مقاوم خواهند بود و خدشهای به ایستادگی آنها نخواهد افتاد.
سیدالشهدای مقاومت اینقدر تکثیر شده است که نگران آینده او و حزباش نباشیم، تنها تلخی این ایام ماجرای آغوشی است که دیگر تکرار نخواهد شد و انگشت اشارهای که دیگر بالا نخواهد رفت.