۱/ مرا به سینهاش فشرد، بعد دور ترم کرد و درحالی که هر دو بازوی مرا در دست داشت ایستاده خاطرهای عجیب تعریف کرد.
"در شکاف درهی جنتا برای دورههای آموزشی مخفی شده بودیم و برای دستگیری و شکست ما هر کاری میکردند، وضعیت بسیار سخت بود و تمامی ما پنجاه نفر تنها دو کلاشینکف داشتیم. باورکردنی نیست اما همین کلاشینکفها تنها سلاح تشکیلات ما در آن دره سخت بود که یکی را از برادران جنبش امل گرفته و دیگری را با هزینه شخصی تهیه کرده بودیم."
حرف های سید را خوب به خاطر دارم، میگفت:" اولین بارقه امید ما چشمان مردی بود که در تاریکی دره میدرخشید، آمد و درست همینطور که تو را در آغوش کشیدم مرا به سینهاش چسباند. او محمدابراهیم همت بود و این دیدار آغاز راهی بود که ما را از آن دره به جایی رساند که در جنگ سی و سه روزه دنیا را انگشت به دهان گذاشتیم."
پدرم آن روز سلاحی نبرده بود، گفت من و دو یار همراهم از طرف امام آمدهایم شما را آموزش بدهیم. حسی با من میگويد که سید در دل گفته بود تو آموزش بده و من خودم پرورش میدهم، من خودم نیرو میسازم... و ساخت! از دو تا اسلحه انفرادی شروع کرد و یک ارتش ساخت.
حالا که شهید شده روشن است که تربیت شدگان او ایستاده و مقاوم خواهند بود و خدشهای به ایستادگی آنها نخواهد افتاد.
سیدالشهدای مقاومت اینقدر تکثیر شده است که نگران آینده او و حزباش نباشیم، تنها تلخی این ایام ماجرای آغوشی است که دیگر تکرار نخواهد شد و انگشت اشارهای که دیگر بالا نخواهد رفت.
🔻روزی که امام جام زهر را نوشید، باورمان نمی شد چند سال بعد اعدام صدام را جشن بگیریم
🔻روزی که جنازه امام را در حیرت تشییع می کردیم، باورمان نمی شد نایب او ۳۵ سال کشور را در دل آتش حفظ کند
🔻روزی که طالبان دیپلماتهایمان را در مزارشریف شهید کرد، باورمان نمی شد سالها بعد طالبان در همان شهر بدون آمریکاییها امنیت هیاتهای شیعیان را تضمین کند.
🔻روزی که عربستان به یمن حمله کرد باورمان نمی شد ۱۰سال بعد انصار الله بعنوان قدرت مستقل موشکی ناوهای آمریکا و شهرهای اسرائیل را بزند
🔻روزی که با اشک نماز حاج قاسم را خواندیم، باورمان نمی شد جبهه مقاومت به جای جنگ داخلی در عراق و سوریه، در قلب اسرائیل عملیات مشترک کنند
🔻امروز هم سیدحسن نصرالله را با بغض تشییع می کنیم، اما امید نابودی اسرائیل در قلب همه مان از همیشه جدی تر شده است
🔻و انشاالله بزودی در قدس نماز خواهیم خواند...
امروز در فیضیه جمله ای از آقای خاتمی شنیدم که خیلی شرمنده شدم، ایشان میگفت: وقتی سید حسن نصرالله به دیدار رهبری می آمد از میدان پاستور کفشهایش را در می آورد.( فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى ) ذوب در رهبری بود یعنی جایگاه نایب امام زمان را میشناخت، شناخت حقیقی، نه شعاری مثل امثال من خیلی خجالت کشیدم، خیلی ...