هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
حسین طاهریba2155cd-8603-4b51-8cce-36e972fe4453.mp3
زمان:
حجم:
12.08M
#حسین_طاهری
وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد
#حجاب
#امام_زمان
#اربعین
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅⏰📺⏰❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
4.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همدردی و آرامش از جنس نور❤️
#فدایی_رهبر
#حجاب
#امام_زمان
#اربعین
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅⏰📺⏰❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
به کوری چشم دشمنان همه میاییم
میجنگیم
میمیریم
ذلت نمیپذیریم✊👊
#حجاب
#امام_زمان
#اربعین
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅⏰📺⏰❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
#انتظار_از_همسر_به_اندازه_ظرفیت_او
سلام دختری ۳۴ ساله هستم با آقای ۳۲ ساله عقد کردم و در دوره عقد هستیم از بعضی رفتارهای نامزدم واقعا اذیت میشم مثل آداب غذا خوردنش و طرز نشستن که بعضی مواقع مودبانه نیست و هرچقدر به ایشون تذکر میدم تاثیر نداره و اینکه ادبیات صحبت کردنش دوست ندارم واینکه در موقع رانندگی کمی عصبی میشه و فش میده و بین خانوادشون به شوخی فش میده و میگم که تغییر بده ولی میگن که عادت کردم نمیشه تغییرش بدم بعضی مواقع ام پاشُ زیاد تکان میده واین رو هم میگه عادت کردم و اینکه سطح اطلاعات عمومی پایینی دارن و بعضی مواقع بیش اندازه ساده و رفتار بچه گانه دارن نمیدونم آدم چشم چرانی هست یا نه ولی طرز نگاهش به خانم های نامحرم دوست ندارم ، و خیلی وابسته من شدن،
ولی من علاقه م بهشون کم شده و نمیدونم این رابطه ادامه بدم یا نه ؟؟؟؟
خیلی نگران و دلهره دارم لطفا راهنمایی بفرمایید ممنون
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob
4e.mp3
زمان:
حجم:
5.55M
#انتظار_از_همسر_به_اندازه_ظرفیت_او
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob
ستارخان در خاطراتش می گوید:
من هیچوقت گریه نکردم،
چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد
و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد.
اما در زمان مشروطه یک بار گریستم.
و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا.
از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان.
اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت:
"اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم."
آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد ...
زنده و جاویدان باد نام کسانی که بخاطر عزت این مملکت و آب و خاک، جانانه ایستادند ...
#حجاب #اربعین #ایران_قوی
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
سلامستایش عزیز میخوام این پیام من تو کانال بزارید((خواهرای عزیزم اگه در شرف ازدواج هستین حتما حتما حتما با هم شان خانوادتون ازدواج کنید تا مثل من تو آینده خجالت زده نشید)))من زود تصمیم گرفتم و ۱۰سال پشیمونم که هیچ سودی نداره خانواده همسرم اصلا هم شان من نبودن تو همه زمینه ها ؛؛؛و الان خیلی دارم اذیت میشم))
قربانی هر گونه اعتماد زدایی از نیروهای مسلح خود ما خواهیم بود.
#مقام_معظم_رهبری
تحریم صداوسیما توسط مهران مدیری😡👇
http://eitaa.com/joinchat/10289168Cbe4b57f340
سلام.
من ۱۷ سالمه تا الان سعی کردم خوب باشم و خوب بمونم.
حدود یکی دوماه پیش توی تلگرام به اصرار و تعریف دوستم توی ناشناس به نامحرم وصل میشدم ولی فقط حرف عادی میزدم
کم کم برام تبدیل به یه عادت شد و از خودم متنفر میشدم:)
ادامه دار شد و من از وضعیتم خسته شدم
تصمیم گرفتم برنامه اشو پاک کنم برای همیشه
و الان دو هفته ای میشه که اون کار و نکردم.
ولی برای چندتا از دوستام عین درددل گفتم براشون
همش میترسم و استرس دارم که بعدا که ازدواج کردم بیان و من و جلوی خانواده ام خراب کنن
این اولین باری بود که این کار و انجام میدادم
و واقعا پشیمونم همش افکار و حس گناه میاد سراغم
یا برای مثال حس میکنم پسرایی که باهاشون حرف زدم میان و من و پیدا کنن
در حالی که اینا همش فکر باطل خودمه
ولی واقعا حالم بده و نمیتونم بروز بدم
با خودم عهد کردم دیگه سمت اینطور گناها نرم
ولی همش حس بدی دارم فکر بد
همشحس میکنم میخواد آبروم بره
شبا خواب بد میبینم و نمیتونم به کسی بگم چون فقط سرزنش و نصیحت میکنن
من میدونم اشتباه کردم و قبول دارم ولی میخوام جبران کنم.
از شما میخوام اگه راهی دارین جلوی پام بزارید تا عین قبل به آرامش برسم.
خداخیرتونبده
(نکته ای که وجود داره اینه که ا کسایی که باهاشون حرف زدم هیچی مثل شماره یا ... از من نداشتن ولی چون خیلی وقت بود احساس تنهایی میکردم و با اون ادما درددل میکردم🚶♀💔 حس میکنم از اون اطلاعات میان و من و پیدام میکنن
چند روز پیش یه شماره ناشناس از یه شهر دیگه بهم زنگ زده بود و من از ترس اصلا جواب ندادم و شماره هه رو بلاک کردم و پاکش کردم به کل
من حقیقتا هیچ حرف خاصی نمیزدم ولی خیلی میترسم)
قربانی هر گونه اعتماد زدایی از نیروهای مسلح خود ما خواهیم بود.
#مقام_معظم_رهبری
تحریم صداوسیما توسط مهران مدیری😡👇
http://eitaa.com/joinchat/10289168Cbe4b57f340
هدایت شده از تجربیات ،زندگی بانوی بهشتی
#تجربه_من
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#قسمت_اول
سال ۷۴ ازدواج کردم با پسر خاله مادرم، من از یه خانواده پرجمعیت ۴ خواهر و ۳ برادر اما ایشون فقط یک خواهر داشتن... ایشون اون موقع دانشجو بودن و وضعیت مالی خوبی نداشتن...
چون یه دونه پسر خانواده بود پدر و مادرش خیلی اصرار داشتن ما زود بچه دار بشیم اما چون ما تو یکی از اتاقهای پدر و مادر خودم، زندگی میکردیم به شوهرم میگفتم اول یه جا اجاره کنیم بعد بچه دار بشیم که با حالت تهوع های گاه و بیگاه من مادرم فهمید باردارم و نذاشت ما بریم و همونجا موندگار شدیم تا بچه اولم آقا محمد به دنیا اومد و شد نوه اول و عزیز دل هر دو خانواده ...
بعد از دو ماه یه جای خیلی کوچک و جمع و جور پیدا کردیم و اولین طعم مستاجری رو چشیدیم محمدم چهار ماهه بود که دوباره اون حالت تهوع ها به سراغم اومد و من که یک درصد هم احتمال حاملگی نمیدادم، رفتم دکتر و گفت بارداری... یعنی باورم نمیشدبا یه بچه چهار ماهه که شیر خودم رو میخورد دوباره بارداری...
واقعا خیلی سخت بود و از اون سختتر گفتنش به دیگران، که خدارو شکر همه مراحل به هر سختی بود طی شد گفتنش به دیگران، شیر خشکی شدن بچه، نه ماه بارداری و بدنیا اومدن پسر دومم علی اقا. یعنی یکماه بعد از جشن تولد یکسالگی پسر اولم. پسر دوم بدنیا اومد و اینو هم بگم آقامون همون جا بهم گوشزد کرد که همین دوتا کافیه ها دختر و پسر نداره، بچه فقط دوتا ، ما هم چشمی گفتیم و...
چون کمک داشتم، مادرم، خواهرامو مادرشوهرم که دوره ای به کمکم میومدن خیلی سخت نبود تا اینکه بعد از شش ماه شوهرم که آزمون استخدامی داده بود تو یه شهر دیگه و استان دیگه قبول شد، مصیبت من از همون موقع شروع شد چون شوهرم نه میتونست تنها بره و هم اینکه برای من خیلی سخت بود با دوتا بچه کوچک و دوری از خانواده، ولی به هرحال مجبور شدیم بریم یه خونه کوچک یک خوابه تو حومه شهر اجاره کردیم و زندگی در غربت رو بدون هیچ پشتوانه مالی شروع کردیم. بماند که هر دو خانواده چقدر پشت سر ما گریه کردند و ناراحتی کشیدن و خودم هم با دو بچه کوچک بدون هیچ کمکی واقعا روزگار سختی رو گذروندیم اما شیرینیش اون موقع بود که باهم بزرگ شدن، هوای همدیگه رو داشتن و همبازی بودن و زیاد احساس تنهایی نمیکردن.
بعداز پنج سال نی نی کوچولوها رو که میدیدم دلم ضعف میرفت براشون، اولش با ترس و لرز به آقامون گفتم خوبه یه بچه دیگه داشته باشیم حالا یا دختر یا پسر، بچه کوچک شیرینه و از این حرفا اما ایشون گفتن قولت یادت رفته فقط دوتا، روزها میگذشت و از من اصرار و از ایشون انکار، دیدم حریفش نمیشم اول مادرش و بعدهم پدرش رو واسطه کردم باهاش صحبت کنن اما ایشون، اون بنده های خدارو هم قانع کرد... منم دیدم راضی نمیشه بهونه آوردم گفتم یا بچه یا رفتن به شهر خودمون. که دومی رو انتخاب کرد و افتاد دنبال انتقالی با وجود که خیلی سخت بود یکی دو سال طول کشید تا موافقت کردن و ما به شهر خودمون برگشتیم. و چقدر همه خوشحال شدن و بچه هام واقعا روحیه گرفتن و همه شاد و خوشحال...
اما این شادیها دوام نیاورد چون یکسال از اومدنمون میگذشت که دچار یکنوع بیماری ناشناخته شدم. هرشب طی ساعت خاصی تب و لرز و بدن درد شدید و حالت تهوع و بعد هم بیهوشی...
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1