عاشق علی بود. روز و شب دق الباب میکرد که یاعلی دوستت دارم...
میگفت: والله محبت تو مرا به اینجا میکشاند.
علی هم بعدها گفت:
يَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي...
ای که گفتی فَمَن یَمُت یَرَنی
جان فدای کلام دلجویت
کاش روزی هزار مرتبه من
مُردمی تا بدیدمی رویت
التماس دعا
https://eitaa.com/talabenegasht
آخر وقت بود، ایتا را باز کردم. حدود سیصد پیام خوانده نشده توی "گروه اعضای خانه طلاب جوان" بود.
بحث از اینجا شروع شده بود که علی گفته بود "من پایهام برم خونه طلبهای که مجروح شده و اونجا معمم شم"
حاج علی هم گفته بود "پیشنهاد خوبیه ولی بیاید بیمارستان فرقانی مراسم عمامه گذاری بگیریم. چون شروع حضور جهادیمون تو کرونا از اونجا بود و از اونجا طلبهها را آنتریک کردیم که وارد بیمارستانها بشن و از اونجا این جریان راه افتاد."
ممدرضا هم اسم بچههای غیر معمم را لیست کرده بود که شماهام بیاید معمم شوید، که یعنی بچههارا توی عمل انجام شده قرار بده و اسم رضا را هم آورده بود.
رضا هم گفته بود "هرچی به نفع انقلاب باشه من پایهام" که یعنی مرغابی را از چی میترسانی!
دیشب شاید آن پیامها تا پانصد هم کنتور انداخت و حالا بچهها قرارِ مزار حاج آقای سلیمانی را گذاشتهاند که چند روز پیش خونش را بیگناه زمین ریختند و بعد گفتند که قاتل، خون شیخ روحانی را قبل از دنیای حقیقی در مجازی برای خودش حلال کرده.
نمیدانم اما حتما آن روز که شعر "برخیزید ای شهیدان راه خدا" را جوانان وطن در مقابل امام و در فرودگاه میخواندند خود حمید سبزواری هم فکرش را نمیکرد که اینطور "زندگی روید از خاک هر شهید" که:
"چون شهادت سر آغاز زندگیست
مرگ سرخ رمز آزادی و راز زندگیست"
حالا و تا جایی که من خبر دارم، بیستو پنج نفر قرار تلبس به لباس خدمت را گذاشتهاند. لباس نوکری. لباس سربازی. لباس کار...
شما هم تشریف بیاورید...
#لباس_خدمت
آدرس کانال خانه طلاب جوان:
https://eitaa.com/khanetolab
https://eitaa.com/talabenegasht
بسم الله الرحمن الرحیم
▪️ دوره داریم. می خواهیم از ضرورت تشکیلات بگوییم. از صبح ذهنم درگیر رابطه اسلام و تشکیلات است. هنوز راه نیوفتاده ام. اما می دانم آنجا اذیت می شوم. خیلی وقت است می خواهم راه بیوفتم اما انگار ته دلم یک چیزی مضطربم می کند. حاج حسین تماس می گیرد. دکمه کنار گوشی را فشار می دهم. صدای گوشی میافتد. گوشی را سرجایش می گذارم. یک مقدار این پا، اون پا می کنم. بلند می شوم و آماده می شوم. خیلی وقت است با خودم یک دله کردهام که وقتی جمعمان تصمیمی گرفت با آن همراه شوم. حتی اگر پایه آن تصمیم نباشم. حتی اگر شده با یک همراهی کوچک خودم را آویزان جمع کنم، این کار را می کنم. حتی شده سیاهیِ لشکرِ جمع باشم. اینکه از کی این قرار را با خودم گذاشتم را یادم نیست اما حتما تصمیمم نتیجه تجربه ام است. یعنی حتما شده که جمعمان را همراهی نکرده ام و بعد پشیمان شدهام و لابد چند بار هم تکرار شده که به این تصمیم رسیده ام.
▪️ وارد خانه طلاب می شوم. جای همه چیز عوض شده. گوشی را برمیدارم و عکس می گیرم؛ از میز شلوغ رسانه، از فلاکس ها که انگار یک گوشه جمع شده اند و هم را بغل کرده اند، هندوانه ها که ریخته شده اند روی کله هم توی دیگ پر از یخ. تقریبا همه چیز به هم ریخته. وارد اتاق رسانه می شوم لب تابم را باز می کنم و شروع به کار می کنم. علی می گوید برو پایین پیش بچه ها. سرم را بالا می کنم.
_ تو نیستی؟
جواب علی منفی است. مسافر همدان است. میپرسد تا کی توی دوره هستی؟! می گویم « من فقط می دونم باید تو جمع باشم»
▪️ می نشیند کنارم. می پرسد می خواهم از بچه های دوره سوال بپرسم، به نظرت چی بپرسم؟! سوالهای خودم را میگویم؛ اینکه قاعدتا باید بین قدرت ایمان و تشکیلات ربطهی باشد. قاعدتا هم ایمان قویمان می کند و هم جمع. قاعدتا ما یا باید خودمان جمع بزنیم یا باید خودمان را وارد یک جمعی بکنیم. قاعدتا باید تشکیلات در اسلام خیلی پررنگ باشد. و چندتا قاعدتا دیگر...
اوهومی می گوید. سرش را تکان می دهد و می رود...
#نحن_انصار_الله
#مثل_خمینی
https://eitaa.com/talabenegasht
یازده شب است. سوار موتور خودم را میرسانم به بچهها. خشکم میزند.
چه کسی فکرش را میکند این وقت از شب حدود ۲۰۰ تا طلبه و هرکدام که انگار از گوشهای گلچین شده باشند. جمع شدهاند و این گوشه شهر را گلخانه کرده باشند؟!
#نحن_انصار_الله
#مثل_خمینی
https://eitaa.com/talabenegasht
یک عده زندگی و بیداریشان هم خواب است و یک عده خوابشان هم نشانه خداست و جبهه حق را یاری میدهد.
مانند اصحاب کهف که: كانُوا مِن آياتِنا عَجَباً...
#نحن_انصار_الله
#مثل_خمینی
https://eitaa.com/talabenegasht
بسم الله الرحمن الرحیم
▪️ کلاس حاج آقا فلاح دارد تمام میشود. یک سوال روشن دارد. می گوید ما طلبهها اصلا کجاییم؟! چرا هیچ اثری از ما توی شهر نیست؟! این را به عنوان یک استفهام حقیقی مطرح می کند. اینکه چرا اثر ما طلبهها اینقدر در شهر کم است. حاج آقا را دوست دارم. لاتیش پر است. از آنهایی است که اگر طلبه نمیشد لات خوبی میشد.
▪️پنجشنبه است. لب تاب را میبندم و راه میافتم سمت گلزار. احتمالا هر کسی بهشتی دارد و بهشت من آنجاست. یک بطری کوچک آب معدنی پیدا می کنم تا سنگ مزار ابوی را بشورم. یک فاتحه میخوانم و دوازده تا انا انزلنا. بعد طوری که از کنار مزار شهدا رد شوم از گلزار خارج میشوم و دوباره بر میگردم پیش بچهها. شیشه ماشین را میدهم پایین. هوای بهار میخورد توی صورتم. حاج آقا توی سخنرانیاش گفت: این "واو" در "اَن تَقوموا للّه مثنی و فرادی" یعنی هم جمع هم فرد. توی مسیر به همین فکر میکنم. انسان باید قیام کند و تا حالا به این قسمتش فکر نکرده بودم به قیام همزمان علیه خودش. انگار انسان با ایمان دو جور باید حرکت کند. قیام در ساحت اجتماع میشود حرکت به سمت جمع و حرکت در ساحت فردیاش میشود قیام علیه خودش، میشود تزکیه.
▪️ماشین را پارک می کنم. یک راست میروم طبقه بالا و پیش بچههای تدارکات. دور هم نشستهاند و سیب زمینی پوست میکنند. احمد هم آب جوش میریزد توی تیریموس تا چای درست کند. توی دلم میگویم اینجا هم بچه ها دارند "رشد جامع" می کنند! معمولا رشد جامع جوابی است در پاسخ اینکه چرا ما طلبهها باید این کارها را بکنیم.
امام جامع بود و ما در خانه طلاب میخواهیم امام شویم. میخواهیم "مثل_خمینی" شویم. ما خودمان هم میدانیم که امام نمیشویم. ما هرکدام پر از ضعفیم، پر از نداشتههایی که باید میداشتیم. اما این را هم میدانیم که جمع ضعفهایمان را جبران میکند. ما در جمع داشتههایمان را به هم میدهیم و نداشتههایمان را با جمع جبران میکنیم.
▪️هیئت شروع می شود. لامپها را خاموش میکنند. میخزم یک گوشه و یک خلوتی برای خودم دست و پا میکنم. گوشی را از جیبم در میآورم. نور گوشی را کم میکنم تا توی تاریکی نورش چشمی را نزند. توی فضای ذخیره سازی ایتا می نویسم: "زندگی ما طلبهها باید خیلی جذاب باشد. اینطور هم خودمان کیف میکنیم هم به چشم میآییم که لازمه زندگی امروز جامعهست." این را آقا فلاح توی سخنرانیاش گفت. بعد مینویسم: "کلید واژه ذکر در صحبتهای امام" این را هم حاج آقا مهدیان در جمع گعدهای که با بچه ها گرفته بود گفت.
مداح مهتی تدینی است. دوستش دارم خوش صدا و بامعرفت است. آرام زمزمه میکند: آبروی دو عالم. بعد طولانی مکث میکند. دوباره زمزمه می کند: آبروی دو عالم... از هر گوشه مجلس هق هق و ناله گریهای بلند میشود و بعد آرام میگیرد. دلم گرم میشود. لرزهای به لب و چشمم میافتد. یاد سوال خودم میافتم. اگر از من بپرسند که چرا ما یا باید جمع بزنیم یا توی یک جمعی باشیم؟! من اینطور پاسخ می دهم که شما تنها راحتتر اشک میریزید یا با جمع؟!!
#نحن_انصار_الله
#مثل_خمینی
https://eitaa.com/talabenegasht