شرح حال مختصری از عارف بالله حاج محمد صادق تخت پولادی
حاج محمّد صادق تخت فولادي از عرفاي بزرگ قرن سيزدهم هجري است.
گويند: وي در اوايل جواني بـه كـار رنگرزي اشتغال داشت. پس از برخورد با پيري روش ضمير كه نامش بابا رستم بختياري بود، شيفته او شد و قدم به وادي سير و سلوك نهاد. در آغاز به دستور استاد روزها به كسب خود ادامه داده، شبها به نزد او در تخت فولاد مي رفت و به تهجد و عبادت مي پرداخت.
پس از يك سال، استاد به او گفت: ديگر رفتن شما به دكان رنگرزي ضروري نيست، همين جا بمانيد. محمد صادق به مدت يك سال در آن مكان ماند و تمام شبها را به تهجد و روزها را به رياضت گذراند. پس از يك سال استاد او را به شهر فرستاد و دستوراتي به او داد كه بر خلاف هواي نفس او بود ولي در تهذيب نفس او مؤثر بود؛ اما او طبق دستور استاد رفتار نكرد. پس از بازگشت، استاد به او خبر داد كه هنوز اسير هوا و هوس است و دستورات را انجام نداده و بايد سالي ديگر نيز به عبادت و رياضت بگذراند. پس از يك سال، روزي براي انجام حاجتي به شهر رفت، ولي پس از مراجعت، استاد او را باز هم گرفتار هواي نفس ديد. بدين منوال چند سال ديگر در خدمت استاد به رياضت ادامه داد و شبها را تا صبح به همراه او بيدار و به عبادت مشغول بود.ايشان فرموده اند: هر زمان كه خواب بر من غلبه مي كرد استاد مي فرمود: «صادق، اينجا محل خواب نيست، اگر مي خواهي بخوابي به خانه خود برگرد!»
🔷یک روز مرحوم بابا رستم به مرحوم شبخ محمدصادق تخت پولادی(استاد مرحوم نخودکی) می فرمایند: بروید شهر مقداری ماست بخرید و بیاورید، مرحوم حاجی طبق دستور عمل می کنند. در مراجعت با یکی از سوارهای حکومتی برخورد می کنند. سوار از ایشان می خواهد که لباسها و اسبش را نگهداری کنند تا او در رودخانه شنا کند، مرحوم حاجی می فرمایند وقت ندارم و باید بروم آن مرد جاهل با دسته تازیانه به سر حاجی می زند طوری که سر ایشان می شکند و ماستها می ریزد مرحوم حاجی با سکوت در کنار رودخانه خود را تمیز می کنند. مجددا ماست می خرند و مراجعت می نمایند. مرحوم بابا رستم علت تأخیر را جویا می شوند شیخ محمدصادق قضیه را شرح می دهند. مرحوم بابا سؤال می کنند شما چه عکس العملی نشان دادی؟ می گویند: هیچ نگفتم و جزای عمل او را به خدا واگذار نمودم. می فرمایند: کار خوبی نکردی، برای اینکه او سر شما را شکسته به خدا واگذارش نمودی. فورا با عجله برگرد و با او تغیر و تشدد نما. شیخ محمد صادق فورا برمی گردند. ولی هنگامی که کار از کار گذشته و جنازه او بیرون اب افتاده است.
بابا رستم به او میگوید شیخ محمد صادق تو عزیز خدا شده ای. خدا نسبت به دوستانش حساس است.
✅کانال طریق عرفان
🌷 @tareagheerfan👈
✍مرحوم حاجي تا پايان عمر استاد در خدمت او به سربرد و پس از فوت او در همين تكيه، بي علاقه زن و فرزند منزل نمود و با معدودي از خواص عرفا و ارباب حال معاشرت مي نمود .
🔴حاج محمد صادق بـا اينكه فـردي عـامـي بـود، ارادتمندان و معتقدان بسياري از علما و رجال بزرگ داشت. عامه اهالي شهر و دهات نيز به او اعتقاد و اخلاص قلبي داشتند و نفس و دعاي او را براي شفاي مريض و دفع بليّات ديگر مؤثر مي دانستند .
🔷بـزرگان ايـران، بـويژه بـزرگان اصفهـان بـه آن بزرگمرد ارادت داشتند، چنان كه گويند: آيت الله حاج شيخ محمّدباقر نجفي نيز از مريدان او بود كه هر شب جمعه خدمت او رسيده، استفاده معنوي مي برد.
⚪️مرحوم ملا علي اكبر مقدادي، پدر حاج شيخ حسنعلي اصفهاني نيز از مريدان خاص او بود كه مدت ۲۲ سال خدمت او را به عهده گرفته، شب هاي دوشنبه و جمعه تا صبح در خدمت او بود
به نوشته استاد حجت هاشمي: مرحوم حاجي نام حسنعلي را براي شيخ انتخاب كرده؛ چنانكه برادر او را (كه پيش از حاج شيخ در سال ۱۳۳۲ش در اصفهان وفات نموده ) حسين علي نام نهاده است).
گفتني است كه مزار حسينعلي در جوار قبر حاج صادق قرار گرفته است. مرحوم حاجي قريب ۶۳ سال عمر كرد و در شب دوشنبه نيمه ذي القعده ۱۲۹۰ق داعي حق را لبيك گفت و در قبري كه خود مشخص نموده بود، دفن گرديد. بنا بر وصيت او آيت الله حاج شيخ محمّد باقر نجفي مراسم غسل و كفن و دفن او را انجام داد.
گويند: مرحوم حاج شيخ پس از دفن مراد خود، رو به جمعيت كرد و گفت: سالها بايد بگذرد تا درويش واصل و مرد كاملي مثل حاجي پيدا شود كه تمام افعال و حركات و سكنات او مطابق شرع مطهّر باشد.
دانشنامه تخت فولاد/جلد اول
/ رحيم قاسمي
قبر مرحوم حاج محمد صادق تخت پولادی استاد شیخ حسنعلی و مرحوم شیخ علی اکبر مقدادی پدر مرحوم شیخ حسنعلی پائین پای قبر ایشان واقع در تخت فولاد اصفهان
@tareagheerfan
از صبر و حوصله شما سپاسگزاریم🌷
🌷با انتشار مطالب کانال و دعوت از دوستانتان در ترویج معارف اهل بیت علیهم السلام شریک باشید.🌷
✅با ارائه پیشنهادات و انتقادات خود ما را در ارائه بهتر مطالب یاری کنید👇
@Mahdizolfaghary1371
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
امروز پنجشنبه بیست و هشتم شوال ۱۴۳۹
موضوع امروز:
آشنایی با عارف بالله آخوند کاشی رحمت الله علیه
آخوند کاشی رحمت الله علیه
ملا محمد آخوند کاشی از بزرگترین دانشمندان و مدرسان شهر اصفهان است. . براي ايشان حالات غريب و مكاشفاتي نقل شده كه همگي دلالت بر عظمت روحي آن بزرگوار دارد. نقل است وقتی آخوند کاشی با خدا مناجات مي كرد گويي تمام درختان با او همنوا شده و مي خوانند: «سبوح قدوس رب الملائكه و الروح».
@tareagheerfan
✅براي اين حكيم رباني بيش از صد شاگرد برشمرده اند كه همگي از علماي بزرگ روزگار خويش بودند. ازجمله شاگردان او حاج آقا رحيم ارباب ، سيدحسين بروجردي، شيخ محمد حكيم خراساني، سيد محمدرضا خراساني، آقا ضياءالدين عراقي، طَرَب اصفهاني، آقا نجفي قوچاني، شيخ هاشم قزويني و ميرزا ابوالقاسم محمد نصير شيرازي ، شهيد بزرگوار سيد حسن مدرس، حاج ميرزا علي آقاي شيرازي را مي توان نام برد. سخنان وي در شاگردانش چنان مؤثر بود كه اكثر آنان را از تعلقات دنيوي دور و متوجه آخرت مي نمود.
چنانكه اكثر آنان را متمايل به شب زنده داري و تهجد مي نمود
@tareagheerfan
🌷🌻
حاج آقا رحيم ارباب كه پيوسته ملازم محضر درس و خدمت آخوند كاشي بود نقل مي كنند كه :«يك روز عصر آخوند به من فرمود :آقا رحيم ،امشب براي غذا بي ميل نيستم كه بادمجان بخورم،و اين از نوادر بود كه آخوند ميل به غذاي پختني كرده بود،چون معمولا به غذاي ساده اكتفا مي نمود. من رفتم مقداري بادمجان خريدم و آنها را آماده كردم كه در پستوي حجره آنها را سرخ و مهيا نمايم. كم كم مغرب شد و آخوند به نماز ايستاد،حالتي پيدا كرد كه گفتني نيست.آنچنان با خدا مناجات مي كرد كه گويي تمام درختان مدرسه با او همنوا شده و مي خوانند:«سبوح قدوس رب الملائكه و الروح». غرق در عوالمي بود كه گويا در زمين نبود و حضور مرا در آن مكان به كلي از ياد برده بود.من مات و متحير و مبهوت آن صحنه ملكوتي بودم كه ناگاه به خود آمد و من هم به خود آمدم در حالي كه دودي غليظ تمام حجره را فرا گرفته بود و در آن عالم حيرت بادمجانها همه در تابه سوخته و ذغال شده بود. آخوند هم بدون آنكه چيزي از آن حال و جذبه به روي خود بياورد فرمود:آقا رحيم بادمجان سوخت؟طوري نيست امشب هم حاضري خودمان را مي خوريم.»
@tareagheerfan
⚪️مرحوم آيت الله شهيد دستغيب نقل مي كنند كه يك روز مرحوم آخوند كاشي وسط مدرسة صدر در كنار حوض مشغول وضو گرفتن بودند كه ناگهان مي بينند خرسي دارد به طرفشان مي آيد. ايشان دوان دوان خودشان را به حجره مي رسانند و در حجره را مي بندند و از حال مي روند. چند روز بعد يكي از حاجي هاي بازار مي رود نزد آخوند و از ايشان گله مي كند كه: حاج آقا حالا ما را كه مي بينيد فرار مي كنيد؟ مرحوم آخوند، آن وقت متوجه مي شوند كه آن خرسي كه آن روز ديده اند همين حاجي بازاري بوده است.
✅ @tareagheerfan