🔆 #پندانه
✍️ از رحمانیت خدا سوءاستفاده نکنیم
🔹مرد رباخوار و عیاشی بود که هرگاه گناه میکرد، به او میگفتند:
گناه نکن!
🔸در جواب میگفت:
خداوند أَرْحَمُ الرَّاحِمِين است، نترسید! او هرگز بندۀ خود را هر چقدر هم که بد باشد، نمیسوزاند. من باورم نمیشود، او از مادر مهربانتر است، چگونه مرا بسوزاند در حالی که این همه در خلقت من زحمت کشیده است!
🔹روزگار گذشت و سزای عمل این مرد رباخوار، پسر جوانی شد که در معصیت خدا، پدر را در جیب گذاشت و به ستوه آورد، تا آنجا که پدر آرزوی مرگ پسر خویش میکرد.
🔸گفتند:
واقعا آرزوی مرگش را داری؟
🔹گفت:
والله کسی او را بکشد نه شکایت میکنم، نه بر مردنش گریه خواهم کرد.
🔸گفتند:
امکان ندارد پدری با این همه حب فرزند که زحمت بر او کشیده است، حاضر به مرگ فرزندش باشد.
🔹گفت:
والله من حاضرم، چون مرا به ستوه آورده و به هیچ صراط مستقیمی سربهراه نمیشود.
🔸گفتند:
پس بدان، بنده هم اگر در معصیت خدا بسیار گستاخ شود، خداوند أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ از او به ستوه میآید و بر سوزاندن او هم راضی میشود.
💠 قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ؛
مرگ بر اين انسان، چقدر كافر و ناسپاس است. (عبس:۱۷)
🔆 #پندانه
✍️ آسونا رو خودت حل كن، واسه سختاش هم خدا هست
🔹يه فلج قطع نخاعى، از خواب كه بيدار میشه منتظره يه نفر بيدار بشه، سرش منت بذاره و اونو ببره دستشويى و حمام و كاراى ديگهاش رو انجام بده. میدونى آرزوش چيه؟ اینکه فقط يه بار ديگه خودش بتونه راه بره و كاراشو انجام بده.
🔸يه نابينا، از خواب كه بيدار میشه، روشنايى رو نمیبينه، خورشيد رو نمیبينه، صبح رو نمیبينه. میدونى آرزوش چيه؟ اینکه فقط يه بار، فقط يه روز بتونه با چشماش نزديكاش و عزيزاش و آسمون و زندگى رو ببينه.
🔹يه بيمار سرطانى، دلش میخواد خوب بشه و بدون شيمىدرمانى و مسكنهاى قوى زندگى كنه و درد نكشه.
🔸يه ناشنوا، آرزوشه بشنوه و بتونه با زبونش حرف بزنه.
🔹يه بيمار تنفسى، دلش میخواد امروز رو بتونه بدون كپسول اكسيژن نفس بكشه.
🔸يه معتاد، توی عذابه و آرزوى ۲۴ ساعت پاكى رو داره.
🔹الآن مشكلت چيه دوست من؟ دستتو ببر بالا و از ته قلبت شكرگزارى كن و از نعمتايى كه خدا بهت داده، استفاده كن، که از قدیم گفتن:
▫️شکر نعمت، نعمتت افزون کند
▫️کفر، نعمت از کفت بیرون کند
🔆 #پندانه
نیکی به کسی کن که به کار تو نیاید
مردی در نیمههای شب دلش گرفت و از نداری گریه کرد. دفتر و قلم بهدست گرفت و شمع را روشن کرد و برای خدا نامهای نوشت:
«به نام خدا
نامهای به خدا، از فلانی
خدایا! در بازار یک باب مغازه میخواهم، یک باب خانه در بالاشهر، یک زن خوب، زیبا، مؤمن و پولدار و یک باغ بزرگ در فلان جا.»
دوستش که این نامه را دید، گفت:
دیوانه! این نامه را به خدا نوشتی، چگونه میخواهی به او برسانی؟
گفت:
خدا آدرس دارد و آدرسش مسجد است.
نامه را برد و لای جدار چوبی مسجد گذاشت و گفت:
خدایا! با توکل بر تو نوشتم، نامهات را بردار!
نامه را رها کرد و برگشت.
صبح روز بعد شاه به شکار میرفت که تندباد عظیمی برخاست. طوری که بیابان را گردوخاک گرفت و شاه در میان گردوخاک گم شد.
ملازمان شاه گفتند:
اعلیحضرت! برگردیم، شکار امروز ممکن نیست.
شاه هم برگشت. چون به منزل رسید، میان جلیقه خود کاغذی دید. آن را باز کرد و دید همان نامه مرد فقیر است که باد آن را در آسمان رها کرده و در لباس شاه فرود آورده است.
شاه نامه را خواند و اشک ریخت. پس گفت:
بروید این مرد را بیاورید.
کاتب نامه را آوردند. کاتب که از ترس میلرزید، وقتی تبسم شاه را دید، اندکی آرام شد.
شاه پرسید:
این نامه توست؟
فقیر گفت:
بله، ولی من به شاه ننوشتهام، به خدایم نوشتهام.
شاه گفت:
خدایت حکمتی داشته که در آغوش من رهایش کرده و مرا مأمور کرده تا تمام خواستههایت را به جای آورم.
شاه، وزرا و تجار و بازاریان را جمع کرد و هرچه در نامه بود، بهجا آورد.
در پایان فقیر گفت:
شکر خدا.
شاه گفت:
من دادم، شکر خدا میکنی؟
فقیر گفت:
اگر خدا نمیخواست تو یک ریال هم به کسی نمیدادی؛ اگر اهل بخششی به دیگرانی بده که نامه نداشتند.
🔆 #پندانه
✍️ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي
🔹روزی شاگرد یک راهب پیر هندو از راهب خواست که به او درسی بهیادماندنی دهد.
🔸راهب از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمهپری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد.
🔹شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی.
🔸استاد پرسید:
مزهاش چطور بود؟
🔹شاگرد پاسخ داد:
خیلی شور و تند است، اصلاً نمیشود آن را خورد.
🔸پیر هندو از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه.
🔹استاد از او خواست تا نمکها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد.
🔸شاگرد بهراحتی تمام آب داخل لیوان را سر کشید. استاد این بار هم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید.
🔹شاگرد پاسخ داد:
کاملا معمولی بود.
🔸پیر هندو گفت:
رنجها و سختیهایی که انسان در طول زندگی با آنها روبهرو میشود همچون مشتی نمک است.
🔹اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هرچه بزرگتر و وسیعتر میشود، میتواند بار آن همه رنج و اندوه را بهراحتی تحمل کند.
🔸بنابراین سعی کن یک دریا باشی، نه یک لیوان آب.
🔆 #پندانه
✍️ هرچه کنی به خود کنی
گر همه نیک و بد کنی
🔹شبی سوار خودروی یکی از دوستان اهل معرفت بودیم و در جاده حرکت میکردیم.
🔸ناگهان سگی جلوی ماشین پرید و او نتوانست ماشین را کنترل کند و به سگ خورد.
🔹سپر ماشین بهکلی از بین رفت. مدتی درنگ کردیم و بعد ادامه مسیر دادیم.
🔸گفتم:
ناراحت نباش! اتفاقی است که افتاده و حیوان است، تقصیر تو چیست؟!
🔹آه سردی کشید و حقیقت زیبایی را بیان کرد.
🔸او گفت:
هیچ اتفاقی، تصادفی و شانسی نیست. بهفرض قبول کنیم که اجل آن سگ رسیده بود و باید میمرد، و سرنوشت او زیر چرخ ماشینی ماندن، امشب در جاده بود.
🔹حال سؤالی که برای من باید پاسخ داده شود این است که چرا من برای این امر شر و مصیبت انتخاب شدم؟!
🔸تو نمیدانی ولی خودم بهتر میدانم. اتفاق امشب ناشی از گناهی بود که من امروز انجام دادم و خودم میدانم که آن گناه چه بود.
💠 خداوند عزّوجلّ مىفرمايد:
وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ؛ و هر مصيبتى كه به شما رسد، بهخاطر كارهايى است كه مىكنيد. (شوری:۳٠)
✨﷽✨
#پندانه
✅خلاصه دانشها
✍️دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت:
چرا به جای تحصیل علم، چوپانی میکنی؟
چوپان در جواب گفت:
آنچه خلاصه دانشهاست را یاد گرفتهام.
دانشمند گفت:
خلاصه دانشها چیست؟
چوپان گفت: پنج چیز است؛
۱. تا راست تمام نشده، دروغ نگویم؛
۲. تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم؛
۳. تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم؛
۴. تا روزی خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم؛
۵. تا قدم به بهشت نگذاشتهام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم.
دانشمند گفت:
حقاً که تمام علوم را دریافتهای. هرکس این پنج خصلت را داشته باشد، از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده است.
🔆 #پندانه
✍️ دفتر زندگیات را تمیز نگه دار
🔹پدری فرزند خود را خواند.
🔸دفتر مشق او را كه بسيار تميز و مرتب بود، نگاه كرد و گفت:
فرزندم! چرا در اين دفتر كلمات زشت و ناپسند ننوشتی و آن را كثيف نكردی؟
🔹پسر با تعجب پاسخ داد:
چون معلم هر روز آن را نگاه میكند و نمره میدهد.
🔸پدر گفت:
درست است. پس دفتر زندگی خود را نيز پاک نگاه دار، چون معلمِ هستی، هر لحظه آن را مینگرد و به تو نمره میدهد.
💠 ألَم يَعلَم بأنَّ اللهَ يَري؛
آيا انسان نمیداند كه خدا او را میبيند.(علق:۱۴)
🔆 #پندانه
✍️ گاهی با یک...
🔹گاهی با یک قطره، لیوانی لبریز میشود.
🔸گاهی با یک کلام، قلبی آسوده و آرام میشود.
🔹گاهی با یک کلمه، انسانی نابود میشود.
🔸گاهی با یک بیمهری، دلی میشکند.
🔹مراقب این یکها باشیم. در حالی که ناچیزند ولی
خیلی اثرگذارند.
🔸گاهی هم با یک یا حسین، ...
🔹بقیه اش با خودتون....💔
🔆 #پندانه
✍️ انتخاب با توست؛ مرگ یا تولد دوباره؟
🔹عمر عقاب ۷۰ سال است ولی به ۴۰ که رسید چنگالهایش بلند شده و انعطاف گرفتن طعمه را دیگر ندارد.
🔸نوک تیزش کند و بلند و خمیده میشود و شهبالهای کهنسال بر اثر کلفتی پر به سینه میچسبد و پرواز برایش دشوار است.
🔹آنگاه عقاب است و دوراهی:
بمـیرد یا دوباره متولد شود. ولی چگونه؟؟
🔸عقاب به قلهای بلند میرود. نوک خود را آنقدر بر صخرهها میکوبد تا کنده شود و منتظر میماند تا نوکی جدید بروید.
🔹با نوک جدید تکتک چنگالهایش را از جای میکند تا چنگال نو درآید. بعد شروع به کندن پرهای کهنه میکند.
🔸این روند دردناک ۱۵۰ روز طول میکشد ولی پس از پنج ماه عقاب تازهای متولد میشود که میتواند ۳۰ سال دیگر زندگی کند.
🔹باید برای زیستن تغییر کنیم. درد و سختی بکشیم و تحمل داشته باشیم. نباید ناامید شویم.
🔸گاهی وقتها باید از آنچه دوست داشتیم، بگذریم. عادات و خاطرات بد را هرس کنیم تا دوباره متولد شویم.
🔆 #پندانه
✍️ از جر و بحث با فرد نادان بپرهیز
🔹روزی عالمی، شاگرد خود را در حال دست به یقه شدن با یک نادان دید.
🔸به او گفت:
مدتها بهدنبال این سؤال بودم که چرا خداوند به هیچ پرندهای شاخ نداده است؟
🔹سرانجام فهمیدم، چون پرنده در زمان برخورد با خطر میتواند پَر بکشد و پرواز کند، پس نیازی به شاخ در آفرینش او نبوده است.
🔸انسان نیز، زمانی که میتواند از جر و بحث با یک فرد نادان پَر بکشد و فرار کند، نباید بایستد و با او جر و بحث کند.
🔺بدان زمانی که پَر پرواز داری، نیازی به شاخ گاو نداری. این پَر پرواز را فقط علم به انسان میدهد و شاخ گاو را جهالت.
🔆 #پندانه
✍️ کلید زندان زبانت را به عقلت بسپار
🔹یکی از دوستان نقل میکرد، در ایام نوجوانی از سرِ نادانی سخنی را در جمعی گفتم که نباید میگفتم. مرحوم پدرم با هزار مصیبت حرف مرا ترمیم و توجیه و مثبتسازی کرد.
🔸مجلس که تمام شد، پدرم مرا کنار خود نشاند و گفت:
فرزندم! در خلقت گوش و زبان خود دقت کن، آنها یک تفاوت بزرگ باهم دارند.
🔹گوشهای انسان بیرون و آزاد آفریده شدهاند، پس هر سخنی که میخواهی، میتوانی گوش کنی و اگر چیزی بگویند، دست تو نیست که آن سخن را نشنوی.
🔸خداوند هم شنیدن (غالب) سخنان را حرام نکرده است و خودش فرموده است:
یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ؛ سخنان را میشنوند اما بهترین را انتخاب و تبعیت میکنند.(زمر:۱۸)
🔹اما زبانِ تو، در کام دهانت پشت میلههای دندانهایت، زندانی توست. زبانِ تو، برعکس گوشِ تو که برای شنیدن در اختیار و تحت فرمان تو نیست، زندانی توست.
🔸هر زندان کلیدی دارد و خوشا به حال کسی که کلید زندانِ دهانش را به عقل خود سپرده باشد و بدا به حال کسی که کلید زندان دهان خود را به نادانی خود داده باشد.
🔹بهترین زندانبانِ دهان، عقل توست و بدترین زندانبان، نادانی توست.
🔸نبی مکرم اسلام (صلیالله علیه وآله وسلم) میفرمایند:
در جهان هیچچیز بیش از زبان، شایسته زندانرفتن نیست.