eitaa logo
دانشگاه فرهنگیان استان تهران
6.9هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
254 ویدیو
17 فایل
کانال رسمی اخبار دانشگاه فرهنگیان استان تهران روابط عمومی استان ارتباط با مدیر کانال @zare0837
مشاهده در ایتا
دانلود
"دعوت نامه" قسمت هفتم قلبش تقریبا شکافته شد. مامان همیشه مامان بود... حتی با وجود تمام کشمکش ها و اختلاف هایی که از بعد از ازدواج مجدد مادر و مرگ پدر پیش آمده بود. به غرور امیرمهدی فکر کرده بود و تنها چیزی که پولش را امیرمهدی داده بود و نه همسرش به او داده بود؛ برای اینکه او را نشکند... کل شب انگشتر را توی مشتش فشرده بود و بغض چسبیده بود بیخ گلویش. مثل پسربچه ای کوچک که دلش تنگ پدر شده و با مادر قهر کرده، خودش را توی اتاق دوران بچگی تصور می کرد و با رویای رسیدن به پدر و آشتی با مادر شب را به صبح رساند. صبح از خواب برخاست و خودش را توی آینه دید. چشمان قرمزش خبر از حال درونش می دادند. چند مشت آب به صورتش پاشید و از سرویس بیرون آمد. به سمت آشپزخانه رفت و کتری را آب کرد و روی گاز گذاشت‌. مغزش خالی شده بود. دیگر به هیچ چیز نمی اندیشید. انگار از دیشب و بعد آمدن مادر خیالش آسوده شده بود که خدا هنوز هم نگاهش می کند. دستش را روی سینه گذاشت و چند لحظه ای را به سکوت گذراند... احتیاجی به گفتن هیچ چیز نداشت. خدا به او از او آگاه تر بود؛ حائلی بود بین خود او و احوالات قلبش. چندی که گذشت و کمی آرام تر شد، صبحانه ای خورد و خود را به بازار رساند. وارد پاساژ جواهری شد. شلوغ بود. حتی با این اوضاع قیمت ها خیلی ها برای خرید طلا آمده بودند. به زوج جوانی که در حال انتخاب حلقه بودند، نگاه کرد و با خود اندیشید اگر روند کنونی زندگی اش ادامه دار باشد، شاید در شصت سالگی بتواند با یک حلقه نقره ازدواج کند. از تصورات خود خنده اش گرفت و کمی جلوتر رفت. به انگشتر مادر که توی انگشت کوچکش انداخته بود و تا نصفه ی انگشت بالا رفته بود اشاره کرد و گفت: "_یه زنجیر خیلی نازک نقره می خوام این انگشتر رو بندازم داخلش!" ادامه دارد... نقد و نظرات https://eitaa.com/HASTI_kaf به قلم هستی کلوندی دانشجو معلم پردیس زینبیه دانشگاه فرهنگیان تهران 🌐 روابط عمومی دانشگاه فرهنگیان استان تهران https://tehran.cfu.ac.ir/ https://eitaa.com/tehran_cfu_ac_ir https://ble.ir/tehran_cfu_ac_ir https://rubika.ir/tehran_cfu_ac_ir
بهبهانی مدیر امور مالی دانشگاه فرهنگیان استان تهران دانشگاه در زمینه تجهیز انبار و اقلام خوراکی در وضعیت خوبی قرار دارد آقای بهبهانی مدیر امور مالی استان گفت جلسات تخصصی با حضور رئیس دانشگاه و روسای پردیس ها و مراکز در یکماه گذشته برگزارشد که پس از نیاز سنجی اغلب مواد خوراکی مراکز و پردیس ها را از طریق سامانه تدارکات دولت خریداری و توسط شرکت ها به انبار داران در مراکز و پردیس ها تحویل شده است. ایشان گفت سیاست ما تهیه اقلام مرغوب با توجه به نیاز و اعتبارات در اختیار بوده و امیدوارم روسای مراکز از این پس نگرانی در خصوص تامین اقلام خوراکی و تجهیزات نداشته باشند و تمام وقت خود را صرف کیفیت بخشی به امور آموزشی و پژوهشی معطوف دارند. آقای بهبهانی گفت استان تهران در مسیر تحول در حوزه امور مالی قرار دارد وطی دو ماه گذشته سعی کرده ایم پرداختی های همکاران استان خصوصا اساتید بدلیل حجم زیاد با تاخیر انجام نشود. ایشان ضمن تشکر از همکاری روسای پردیس ها و مراکز و همکاران حوزه مالی گفت آینده دانشگاه فرهنگیان استان تهران باساختار جدید شرایط بهتری را تجربه خواهد کرد. 🌐 روابط عمومی دانشگاه فرهنگیان استان تهران https://tehran.cfu.ac.ir/ https://eitaa.com/tehran_cfu_ac_ir https://ble.ir/tehran_cfu_ac_ir https://rubika.ir/tehran_cfu_ac_ir
"دعوت نامه" قسمت هشتم با راهنمایی فروشنده، زنجیری خرید و انگشتر را به گردنش آویخت. آن را میان دو انگشتش گرفت و چشمانش را بست. لبخندش حالا نه از سر تمسخر یا پوزخند، واقعیِ واقعی بود. آرامش داشت و این را مدیون کدام اتفاق عجیب این روزهایش بود؟ نمی دانست... موتورش را به کارواش برد و تر و تمیزش کرد. نه از سایتی که موتورش را آگهی کرده بود خبری شده بود و نه دوستانش خریداری یافته بودند. ذهنش درگیر بود اما قلبش امید داشت و او دیگر پای در مسیر نهاده بود. نه با جسم که با دل و برگشت دیگر میسر نبود... نشست لبه ی جدول و به موتورش که حالا خوب برق می زد، نگریست. یک جایی آن انتهای دلش گرفته بود، ولی حاضر بود هر کاری بکند تا همین الان خریداری برایش پیدا شود. سنگ ریزه ای که جلوی پایش بود را شوت کرد و زیرلب زمزمه کرد: "اینم با خودت حاجی... تو که‌ من رو تا اینجا کشوندی؛ بقیه اش هم دست خودت رو می‌بوسه!" و خیالش آسوده شد. هر بار در زندگی چیزی را به بابا سپرده بود، دیگر نگرانی اش را نداشت. دستی به عرق پیشانی اش کشید و سر به آسمان بلند کرد. نور تیز آفتاب چشمانش را بست. یعنی می توانست چند روز دیگر زیر آفتاب طریق الحسین بنشیند و خستگی در کند؟ یاد مادر افتاد... دست برد و گوشی را از جیبش بیرون کشید. کلمات پشت هم می آمدند و پاک می شدند. نمی توانست هیچ کدام از جمله هایی که می نوشت را ارسال کند. نامه ای بلند و بالا نوشت و در نوت گوشی ذخیره کرد. وارد صفحه ی مادر شد و تنها یک کلمه نوشت. "نوکرتم." هر چند برای ارسال آن هم مردد بود و خجالت می کشید؛ اما درنهایت چشمانش را بست و در چشم به هم زدنی آن پیام تک کلمه ای اما پرمفهوم را ارسال کرد و گوشی را توی جیبش انداخت. ترک موتورش نشست و در دل آرزو کرد کاش این بار، آخرین بار نشستن پشت موتورش باشد و خریداری برای آن پیدا شود. گاز داد و از کنار ماشین رو به رویی لایی کشید و کج خندی تلخ به اندیشه اش زد. به کجا رسیده بود؟ نمی دانست ولی به یقین جای خوبی بود... ادامه دارد... نقد و نظرات https://eitaa.com/HASTI_kaf به قلم هستی کلوندی دانشجو معلم پردیس زینبیه دانشگاه فرهنگیان تهران 🌐 روابط عمومی دانشگاه فرهنگیان استان تهران https://tehran.cfu.ac.ir/ https://eitaa.com/tehran_cfu_ac_ir https://ble.ir/tehran_cfu_ac_ir https://rubika.ir/tehran_cfu_ac_ir
«آمادگی کامل مرکز شهید بهشتی برای استقبال از دانشجو معلمان» ✔️ به گزارش روابط عمومی مرکز آموزش عالی شهید بهشتی، به همت مسئولان مرکز و حضور تمامی همکاران محترم حوزه آموزش، تاسیسات، خدمات و آشپزخانه، مرکز آموزش عالی شهید بهشتی، آماده و پذیرای دانشجو معلمان در ایام امتحانات می باشد. 📢 روابط عمومی مرکز آموزش عالی شهید بهشتی تهران 🌐 روابط عمومی دانشگاه فرهنگیان استان تهران https://tehran.cfu.ac.ir/ https://eitaa.com/tehran_cfu_ac_ir https://ble.ir/tehran_cfu_ac_ir https://rubika.ir/tehran_cfu_ac_ir
1.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا امام رضا سلام❤️ شهادت امام مهربانی ها، امام رضا علیه السلام تسلیت باد 🖤 🌐 روابط عمومی دانشگاه فرهنگیان استان تهران https://tehran.cfu.ac.ir/ https://eitaa.com/tehran_cfu_ac_ir https://ble.ir/tehran_cfu_ac_ir https://rubika.ir/tehran_cfu_ac_ir
"دعوت نامه" قسمت نهم به خانه که رسید، علیرضا را خندان وسط حال دید. متعجب شد و سوالی به او نگریست. او هیچ گاه این وقت روز خانه نبود. "_داداش مشتلق بده!" جمله ی او لبخندی عمیق روی لبش نشاند. تا ته قضیه را گرفته بود. "_پیدا شد؟" علیرضا مشت نسبتا محکمی به شانه اش زد و گفت: "_به من سپردی مگه میشه پیدا نکنم برات؟ طرف پول رو ریخت. چند وقت دیگه هم میاد موتور رو می‌بره." نگاهش کرد و با تردید پرسید: "_نمیاد اول موتور رو ببینه؟ چطور اعتماد کرده؟" علیرضا چشم از او گرفت و داخل اتاق رفت. صدایش را بلند کرد تا به او برسد: "_از آشناهامه. تو کارت نباشه برو توشه ی سفر ببند." ذهنش درگیر شده بود اما جمله ی آخر علیرضا باز سر وجدش آورد و لبخندش را عمق بخشید. آخرین باری که از ته دل خندیده بود را سخت به یاد می آورد. داخل اتاق شد و چند لحظه ای سر پا ایستاد. نمی دانست خوشحالی اش را چگونه بروز دهد که از سر هیجان فوران نکند. چند نفس عمیق کشید و از میان وسیله هایش که به زور زیر تخت چپانده بود کوله مشکی اش را پیدا کرد. هر چه دم دستش آمد تویش ریخت و حوله را برداشت و به حمام رفت. شب راه می افتاد و فقط چند روز تا بابا فاصله داشت... * دستی بین موهای نمدارش کشید و کوله اش را از اتاق بیرون برد و توی راهرو گذاشت. صدای پچ پچ آرامی توجهش را جلب کرد. خوب که دقت کرد صدای علیرضا و محمد بود که خیلی آرام درحال صحبت بودند. "_شک نکرد؟" ابروهایش به سرعت گره کوری خوردند. از چه چیز صحبت می کردند؟ "_نمی دونم، فکر کنم از خوشحالی پی اش رو نگرفت." "_پولا رو چجوری جور کردی حالا؟" آرام آرام همه‌چیز برایش روشن می شد. به دیوار تکیه زد و روی زمین نشست. ادامه مکالماتشان را گوش سپرد: "_اونش مهم نیست. بعد از برگشت بیاد موتور رو ببینه، بفهمه دروغ گفتیم بهش چجوری جمعش کنیم؟" چشمانش را بست و با انگشت فشارشان داد. غروری هم برایش مانده بود؟ خوب از وضع علیرضا خبر داشت. حتما خودش را تا خرخره زیر قرض برده بود تا موتور رفیقش را حفظ کند. دیگر نمی خواست ادامه مکالماتشان را بشنود. بلند شد و بی سر و صدا به اتاق برگشت. روی تخت دراز کشید و به سقف نگریست. از خودش شرمش می آمد اما تصمیم گرفت، چیزی به روی خودش نیاورد. فشار سهمگینی رویش بود و احساس سنگینی روی گلویش داشت. آن بغض را قورت داد و خوابید. مثل همیشه از غم ها و دردها و مشکلات به خواب پناه برد... تا ابد مدیون رفیقش بود... ادامه دارد... نقد و نظرات https://eitaa.com/HASTI_kaf به قلم هستی کلوندی دانشجو معلم پردیس زینبیه دانشگاه فرهنگیان تهران 🌐 روابط عمومی دانشگاه فرهنگیان استان تهران https://tehran.cfu.ac.ir/ https://eitaa.com/tehran_cfu_ac_ir https://ble.ir/tehran_cfu_ac_ir https://rubika.ir/tehran_cfu_ac_ir
در مسیر وحدت همراه با ولایت مقام معظم رهبری: سپر پولادین اتحاد «مردم، مسئولان و نیروهای مسلح» نباید خدشه دار شود. همه باید از خدمتگزاران کشور، بویژه رئیس جمهور پر تلاش حمایت کنند. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر معظم انقلاب اسلامی، صبح امروز (دوم شهریور)در سالروز شهادت امام‌ رئوف حضرت علی‌بن‌ موسی‌الرضا(ع) در دیدار هزاران نفر از قشرهای مختلف مردم، مطالب مهمی ایراد فرمودند که بخش هایی از فرمایشات معظم‌له تقدیم می گردد.👇 🔸دشمنان ایران از «ایستادگی و اتحاد مقتدرانه ملت، مسئولان و نیروهای مسلح» و «تحمل شکست سخت در حملات نظامی» فهمیده‌اند که ملت ایران و نظام اسلامی را نمی‌توان با جنگ به زانو درآورد و گوش به‌فرمان کرد، بنابراین، اکنون این هدف را با «ایجاد اختلاف در کشور» دنبال می‌کنند که در مقابل، همه مردم و مسئولان و صاحبان حرف و قلم باید با همه وجود سپر پولادین اتحاد مقدس و عظیم ملی را حفظ و تقویت کنند 🔹آمریکا می خواهد ایران گوش به فرمان او باشد. ملت ایران از چنین اهانت بزرگی به‌شدت رنجیده می‌شود و در مقابل آن کسانی که چنین توقع غلطی از ملت ایران دارند، با همه‌ی قدرت می‌ایستد. ♦️کسانی که می‌گویند چرا با آمریکا مذاکره مستقیم انجام نمی‌دهید و مسائل را حل نمی‌کنید، ظاهربین هستند. ✅ سپر پولادین اتحاد «مردم، مسئولان و نیروهای مسلح» نباید خدشه دار شود. همه باید از خدمتگزاران کشور، بویژه رئیس جمهور پر تلاش حمایت کنند. 🌐 روابط عمومی دانشگاه فرهنگیان استان تهران https://eitaa.com/tehran_cfu_ac_ir https://ble.ir/tehran_cfu_ac_ir https://rubika.ir/tehran_cfu_ac_ir