هدایت شده از شبکه امامت شهرستان مرند
#گزارش_تصویری
دیدار امام جمعه مرند و اعضای شورای تامین شهرستان با مادر شهید به مناسبت هفته دفاع مقدس
۹۹/۰۶/۲
@n_j_marand
هدایت شده از شبکه امامت شهرستان مرند
#گزارش_تصویری
🔸دیدار امام جمعه مرند و اعضای شورای تامین شهرستان با خانواده شهید به مناسبت هفته دفاع مقدس
۹۹/۰۶/۰۲
@n_j_marand
هدایت شده از شبکه امامت شهرستان مرند
#گزارش_تصویری
🔸دیدار امام جمعه مرند و اعضای شورای تامین شهرستان با خانواده شهید کرامت به مناسبت هفته دفاع مقدس
۹۹/۰۶/۰۲
@n_j_marand
هدایت شده از شبکه امامت شهرستان مرند
#گزارش_تصویری
سخنرانی امام جمعه محترم مرند در مراسم مواسات و کمک مومنانه
در هفته دفاع مقدس
۹۹/۰۶/۲
@n_j_marand
هدایت شده از شبکه امامت شهرستان مرند
#گزارش_تصویری
🔸کوه پیمایی تپه شهدا توسط طلاب حوزه و اعضا و نوجوانان ستاد برگزاری نمازجمعه شهرستان مرند با حضور امام جمعه محترم
🔹زیارت قبور مطهر شهدای گمنام همراه با قرائت زیارت عاشورا در ایام حزن و اندوه اهل بیت علیهم السلام و هفته دفاع مقدس
۹۹/۰۶/۰۳
@n_j_marand
احمد مبهوتی:
M:
معرفت پشهها
برای دیدن یکی از دوست های جانبازم،
رفته بودم آسایشگاه امام خمینی (ره) که در شمالی ترین نقطه تهران است.
فکر می کردم از مجهزترین آسایشگاه های کشور باشد، که نبود. بیشتر به خانه ای بزرگ شبیه بود. دوستم نبود، فرصتی شد به اتاق های دیگر سری بزنم.
اکثر جانبازها آنجا قطع نخاع بودند، برخی قطع نخاع گردنی، یعنی از گردن به پایین حرکت نداشتند، بسیاری از کمر، بعضی نابینا بودند، بعضی جانباز از هر دو دست.
و من چه می دانستم جانبازی چیست، و چه دنیایی دارند آن ها...
جانبازی که ۳۵ سال بود از تخت بلند نشده بود پرسید؛ "کاندیدا شده ای! آمده ای با ما عکس بگیری؟" گفتم نه!
ولی چقدر خجالت کشیدم. حتی با دوربین موبایلم هم تا آخر نتوانستم عکسی بگیرم.
می گفت اینجا گاه مسئولی هم می آید، البته خیلی دیر به دیر، و معمولا نزدیک انتخابات!
همه اینها را با لبخند و شوخی می گفت. هم صحبتی گیر آورده بود، من هم از خدا خواسته!
نگاه مهربان و آرام اش به من تسلی می داد.
وقتی فهمید در همان عملیاتی که او ترکش خورده من هم بوده ام، خیلی زود با من رفیق شد.
پرسیدم خانه هم می روی؟ گفت هفته ای دو هفته ای یک روز، نمی خواست باعث مزاحمت خانواده اش باشد!
توضیح می داد خانواده های همه جانبازهای قطع نخاع خودشان بیمار شده اند، هیچکدام نیست دیسک کمر نگرفته باشند. پرسیدم اینجا چطور است؟
شکر خدا را می کرد، بخصوص از پرسنلی که با حقوق ناچیز کارهای سختی دارند. یک جور خودش را بدهکار پرسنل می دانست.
گفتم: بی حرکتی دست و پا خیلی سخت است، نه؟
با خنده می گفت نه! نکته تکاندهنده و جالبی برایم تعریف کرد، او که نمی توانست پشه ها را نیمه شب از خودش دور کند، می گفت با پشه های آنجا دیگر دوست شده است...
می گفت "نیمه شب ها که می نشینند روی صورتم، و شروع می کنند خون مکیدن، بهشان می گویم کافیست است دیگر!" می گفت خودشان رعایت می کنند و بلند می شوند، نگاهم را که می بینند، می روند. شانس آوردم اشک هایم را ندید که سرازیر شده بودند.
نوجوان بوده، ۱۶ ساله که ترکش به پشت سرش خورده و الان نزدیک ۵۰ سالش شده بود.
و سال ها بود که فقط سقف بی رنگ و روی آسایشگاه را می دید. آخر من چه می دانستم جانبازی چیست! صدای رعد و برق و باران از بیرون آمد، کمک کردم تختش را تا بیرون سالن بیاوریم، تا باران نرمی که باریدن گرفته بود را ببیند.
چقدر پله داشت مسیر! پرسیدم آسایشگاه جانبازهای قطع نخاع که نباید پله داشته باشد. خندید و گفت اینجا ساختمانش مصادره ای است و اصلا برای جانبازها درست نشده است.
خیلی خجالت کشیدم. دیوارهای رنگ و رو رفته آسایشگاه، تخت های کهنه، بوی نم و خفگی داخل اتاق ها... هر دقیقه اش مثل چند ساعت برایم می گذشت.
به حیاط که رسیدیم ساختمان های بسیار شیک روبرو را نشانم داد. ساختمان هایی که انگار اروپایی بودند. می گفت اینها دیگر مصادره ای نیستند، بسیاری از این ساختمان ها بعد از جنگ ساخته شده، و امکاناتش خیلی بیشتر از آسایشگاه های جانبازهاست.
نمی دانستم چه جوابش را بدهم. تنها سکوت کردم.
می گفت فکر می کنی چند سال دیگر ما جانبازها زنده باشیم؟ یکه خوردم. چه سئوالی بود! گفتم چه حرفی می زنی عزیزم، شما سرورِ مایید، شما افتخار مایید، شما برکت ایرانید، همه دوستتان دارند، همه قدر شما را می دانند، فقط اوضاع کشور این سال ها خاص است، مشکلات کم شوند حتما به شما بهتر می رسند.
خودم هم می دانستم دروغ می گویم. کِی اوضاع استثنایی و ویژه نبوده؟ کِی گرفتاری نبوده. کِی برهه خاص نبوده اوضاع کشور... چند دقیقه می گذشت که ساکت شده بود، و آن شوخ طبعی سابقش را نداشت. بعد از اینکه حرف مرگ را زد.
انگار یاد دوستانش افتاده باشد. نگاهش قفل شده بود به قطره های ریز باران و به فکر فرو رفته بود.
کاش شکایتی می کرد!
کاش فریادی می کشید و سبک می شد!
و مرا هم سبک می کرد!
یک ساعت بعد بیرون آسایشگاه بی هدف قدم می زدم. دیگر از خودم بدم می آمد. از تظاهر بدم می آمد. از فراموش کاری ها بدم می آمد. از جانباز جانباز گفتن های عده ای و تبریک های بی معنای پشتِ سر هم. از کسانی که می گویند ترسی از جنگ نداریم
همان ها که موقع جنگ در هزار سوراخ پنهان بودند. و این روزها هم، نه جانبازها را می بینند
نه پدران و مادران پیر شهدا را...
بدم میآمد از کسانی که نمیدانند ستونهای خانههای پر زرق و برقشان چطور بالا رفته!
از کسانی که جانبازها را هم پله ترقی خودشان میخواهند!
کاش بعضی به اندازه پشهها معرفت داشتند
وقتی که میخوردند، میگفتند کافیست!
و بس میکردند،
و می رفتند،
ما چه میدانیم جانبازی چیست...
بیاد آنهایی که تن مقدسشان زیر شنی های تانکهای دشمن له شد ولی اجازه ندادند غیرت ملی و دینی شان له شود.
ما امروز میراث داران آنهاییم و فردای قیامت، اگر برای عزت این سرزمین و دین، کوتاهی کرده باشیم، باید در محضر الهی پاسخگو باشیم
هدایت شده از جهان نیوز
🔺دکتر علیرضا زاکانی:
🔹در چهار دوره مجلس یک پول سیاه نگرفتم
● این دوره هم ماشین نگرفتم
▪️کار نماینده نباید لنگ بماند اما باید سند خودروها به نام مجلس میخورد
👈حدود ۲ هزار خودرو به دستگاههای دولتی دادهاند
🔰مجلس به دنبال کارتهایی است که حداقلِ معیشت ۶۰ میلیون نفر تامین بشود
جزئیات و ارسال نظر در👇
http://www.jahannews.com/news/740634
@jahaannews
هدایت شده از شبکه امامت شهرستان مرند
#گزارش_تصویری
🔸دیدار و گفتگوی صمیمی امام جمعه محترم مرند با مادر #پاسدار_شهید سلمان #ولی_پور با همراهی فرمانده سپاه ناحیه، شهردار و فرمانده سپاه زنوز
🔹شهر زنوز / هفته دفاع مقدس
۹۹/۰۷/۰۳
@n_j_marand
هدایت شده از شبکه امامت شهرستان مرند
#گزارش_تصویری
🔸دیدار امام جمعه محترم مرند با پدر #پاسدار_شهید احمد #صفری با همراهی فرمانده سپاه ناحیه، روحانی محل، رییس بنیاد شهید، شهردار و فرمانده سپاه زنوز
🔹شهر زنوز / هفته دفاع مقدس
۹۹/۰۷/۰۳
@n_j_marand
هدایت شده از شبکه امامت شهرستان مرند
#گزارش_تصویری
🔸دیدار امام جمعه محترم مرند با پدر #شهید کیومرث #سیاه_سبیل با همراهی فرمانده سپاه ناحیه، روحانی محل، رییس بنیاد شهید، شهردار و فرمانده سپاه زنوز
🔹شهر زنوز / هفته دفاع مقدس
۹۹/۰۷/۰۳
@n_j_marand