Haj Meysam MotieeShahadatImamAsgari1392[04].mp3
زمان:
حجم:
6.47M
▪️دل تنگم آه ای سامرا (واحد)
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
🏴 ویژه شهادت #امام_حسن_عسکری (علیهالسلام)
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از ابتدای گدا بودنم گدای توام
غلامزاده ام و نوکر سرای توام...
#استوری
▪️◾️◼️◾️▪️
10.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥چطوری تذکر یه پسر اصفهانی به فرح پهلوی، شهر رو از میزبانی بزرگترین مانور ثروت و فحشای طاغوت(جشن های ۲۵۰۰ساله) نجات داد؟
⏪گاهی یک تذکر و یا یک مطالبه گری شما از مسئولین، میتواند منشأ برکات زیادی برای جامعه اسلامی باشد.
اصفهان اولین شهری بود که فریاد «مرگ بر شاه» در سراسر آن طنین افکن شد و همچنین اولین جایی بود که حکومت نظامی در آن بخاطر پیشرانی در مبارزه با طاغوت إعمال شد. چه بسا اگر این جشن هنر که بدترین رویداد ضد اخلاقی در قبل انقلاب بود در اصفهان برگزار می شد، این شهر برکات پیشرانی مبارزه را از دست میداد و پیروزی انقلاب با از دست دادن چنین ظرفیت عظیم، با چالش اساسی روبرو میشد.
🔴 #تذکر
🔴 خوشا آنکه در دنیا به هیچ سنگی نمی چسبد
✍ ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ ﻭﻗﺘﻲ ﻧﺎﻧﻮﺍ ﺧﻤﯿﺮ ﻧﺎﻥ ﺳﻨﮕﮏ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺗﻨﻮﺭ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ؟!
ﺧﻤﯿﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﻣﯽﭼﺴﺒﺪ! ﺍﻣﺎ ﻧﺎﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﭘﺨﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺟﺪﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ .ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ، ﺳﺨﺘﯿﻬﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﻨﻮﺭ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﺘﯽﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺨﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺨﺘﻪﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺳﻨﮓ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﺑﺨﻮﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ. ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺗﻌﻠﻘﺎﺕ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ، ﺧﺎﻧﻪی ﻣﻦ و...من و.....
آﻧﻮﻗﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻨﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻨﻨﺪ، ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ! ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﭘﺨﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ ﻧﻤﯽچسبد
حاج اسماعیل دولابی
#تفکر
قدمت آفتابه ایرانی ( ۲۶۰۰ سال😍)
از قدمت #آمریکا بیشتر است .....😂
#ما_با_شیطان_برادر_نیستیم
〰〰 🪴 〰〰
سال ۸۹ وقتی مشغول جمع آوری خاطرات شهید تورجی زاده در اصفهان بودیم، متوجه شدیم که از شهید، چند نوار کاست به جا مانده که خاطرات دوران انقلاب تا سال قبل از شهادت را بیان کرده.
در این نوارها، به ویژگی های یک شهید بی نشان و گمنام می پردازد که الگوی زندگی شهید تورجی بوده.
جوانی ۱۹ ساله که تمام رفتارهایش، الگوی دیگران بود. جوانی که خالصانه زندگی کرد و عاشقانه پرواز کرد. جوانی که مژده شهادت را از زبان امام زمان خود شنید. شهید محمدحسن هدایت.
امروز مهمان این شهید بی نشان باشیم.
👇👇👇
شهید تورجی زاده می گفت: در ایام انقلاب با محمد حسن آشنا شدم. او یکی از بسجی های مخلص و فرزند آیت الله هدایت بود.
تمام رفتارهای او برای ما الگو بود. هیچ عمل ناشایستی از او سراغ نداشتیم. اگر یقین می کرد عملی درست است انجام می داد.
در روزی که بنی صدر در میدان امام اصفهان سخنرانی می کرد، با چند نفر از بسیجی ها برای برقراری امنیت به میدان امام رفت. بعد از جلسه، طرفداران بنی صدر به آنها حمله کردند. محمدحسن را به قصد کشت زدند!
وقتی بعدها با او صحبت می کردم میگفت: اشکالی ندارد، انقلابی بودن و در راه امام زمان عج الله قدم برداشتن هزینه دارد.
شهید تورجی ادامه داد: سال ۶۰ که هر دوی ما هجده ساله بودیم راهی جبهه شدیم. در تیپ امام حسین مستقر شدیم و سعی می کردم از او جدا نشوم.
او الگوی تمام اخلاق و رفتار من بود. نماز شب و نمازجماعت او ترک نمی شد. محمدحسن اخلاص عجیبی داشت. سعی می کرد کسی از کارهای او باخبر نشود.
اما مهم ترین خاطره ای که از او دارم مربوط به قبل از عملیات والفجر۱ است. یعنی فروردین ۱۳۶۲
شهید تورجی زاده ادامه داد: ما در یک گردان مستقر بودیم و در منطقه فکه شمالی حضور داشتیم.
فرمانده گروهان ما گفت: هر دو نفر، دو ساعت به سنگر کمین، در جلوی خاکریز بروند و به داخل سنگر برگردند و دو نفر بعدی...
اول شب بود که فرمانده اعلام کرد، دو نفر به سنگر کمین بروند.
سوز سرما شدید بود. کسی بلند نشد. محمدحسن که یکبار به کمین رفته بود و باید استراحت می کرد از جا بلند شد و از سنگر بیرون رفت. قرار بود یک نفر دیگر همراهش برود اما کسی بلند نشد.
دو ساعت بعد فرمانده به چادر آمد و دو نفر را به جای محمد حسن فرستاد.
وقتی حسن برای استراحت به چادر برگشت، بوی عطر بود که با حضور او در چادر پخش شد، حتی برخی ها که خواب بودند بلند شدند و می پرسیدند کی عطر زده؟ این چه عطریه؟!
وقتی رفقا جستجو کردند معلوم شد این عطر از وجود محمدحسن است!
هرچی از او سوال می کردم که این چه عطری است فقط لبخند می زد و می گفت: بعدا بهت میگم
عصر روز بعد یکباره اعلام شد که کل گردان آماده حرکت باشند. عملیات والفجر۱ آغاز خواهد شد و گردان ما خط شکن عملیات خواهد بود.
رفقا با خوشحالی همدیگر را در آغوش کشیده و خداحافظی و حلالیت می طلبیدند. وسایل جمع شد و بعد از استراحت، نماز مغرب را خواندیم و حرکت کردیم.
قبل از حرکت محمد حسن را در آغوش کشیدم و خداحافظی کردم.
حسن یک کاغذ از جیبش در آورد و در جیب پیراهن من گذاشت و گفت: تا فردا این برگه را نخوان. بعد حرکت کردیم.
تورجی در نوار کاست ادامه داد: ما به خط دشمن زدیم و نیمه های شب از کانال محل استقرار نیروهای دشمن عبور کردیم. کار در محور ما خوب پیش می رفت، اما محورهای شمال و جنوب ما نتوانسته بودند از خط دشمن عبور کنند.
دستور عقب نشینی صادر شد. قبل از روشن شدن هوا مجبور شدیم به عقب برگردیم.
عملیات ادامه داشت اما نیروهای ما قبل از ظهر فردا به مقر قبلی برگشتیم.
سراغ رفقا را گرفتم. بیش از نیمی از بچه های گردان برنگشته بودند. برخی مجروح، برخی شهید، برخی ها جامانده بودند.
نگاهم به برگه داخل جیبم افتاد. یاد محمدحسن هدایت افتادم. برگه را برداشتم و خواندم. آنقدر حالم گرفته شد که قابل بیان نبود.
در آنجا نوشته بود: وقتی شب قبل، برای سنگر کمین حرکت کردم، منتظر بودم یک نفر دیگر از بچه ها با من بیاید. در نزدیکی سنگر کمین احساس کردم یک نفر پشت سر من می آید. وقتی به سنگر رسیدم، نفر بعد هم رسید.
شخصی که پشت سر من به سنگر کمین آمد وجود نازنین امام زمان عج الله بود.
آقا مرا در آغوش گرفت و مدتی با من صحبت کرد. من عطر نداشتم و نزدم. بوی عطری که شما حس کردید، نتیجه در آغوش گرفتن مولا بود.
بعد آقا خداحافظی کردند و فرمودند که فرداشب مهمان جد ما سیدالشهدا خواهی بود.
شهید تورجی ادامه داد: این نامه را که خواندم از جا بلند شدم و به دنبال محمدحسن گشتم. هیچ کسی از او خبر نداشت.
تا اینکه یکی از رفقا گفت: من دیدم که او شهید شد، توی عقب نشینی پیکرش را به عقب آوردیم.
ما این خاطرات را در کتاب شهید تورجی آوردیم و البته ماجراها دارد.
بار دیگر به سراغ حاج آقای مکی نژاد در گلستان شهدا رفتم. دفعه قبل شهید آناتولی میرزایی را معرفی کرده بود.
نمی دانستم مزار شهید هدایت در خود شهر اصفهان هست یا اطراف آن. اصلا پیکر این شهید برگشت یا نه. تصویری از او ندیده بودم.
ایشان دفتری را آورد که براساس حروف الفبا نام شهدا را نوشته بود.
گشت و گشت تا در آخر دفتر در ردیف های آخر دو شهید به نام هدایت پیدا کرد.
اولی محمدحسن و شهادت فروردین ۶۲ بود.
با خوشحالی گفتم خودشه.
آقای مکی نژاد گفت قطعه شهدای والفجر۲ پشت ساختمان جدید، وسط ردیف پنجم. اصلا صبر کن با هم بریم.