eitaa logo
خانوم‌مَحبوب :)🇮🇷
249 دنبال‌کننده
135 عکس
36 ویدیو
1 فایل
+که هرکس دل به دریا زد؛ رهایی یافت🕊 وَ من؛ سرباز خطّه‌ی تعلیم و تربیت! راه ارتباطی: @ghariiibe
مشاهده در ایتا
دانلود
به کانال کمیل که رسید، کفش‌هایش را بیرون آورد!! قدمگاه مادر سادات، جایی که خون شهدا به خصوص برادرش شهید ابراهیم هادی ریخته شده بود و برنگشته بود. دلش می‌خواست کلا راه نرود چه برسد با کفش بخواهد پا بگذارد. گوشه‌ای تنها رو به کانال نشست و شال سبزش را روی صورتش کشید. چرا قلبش شکسته بود؟! هنوز که هیچ‌کس حرفی نزده بود! هنوز که راوی روایتی نکرده بود... یادش آمد چه آدمی‌ است و چه آقا ابراهیمی همیشه دستش را گرفته است. سخت‌ترین لحظات زندگی‌اش را با صحبت با عکس شهید هادی گذرانده بود. با اینکه خیلی قبل‌ها که کودکی بیش نبود، کتاب سلام بر ابراهیم را از مسجد نزدیک خانه‌شان امانت گرفته و خوانده بود اما می‌خواست دوباره و بامعرفت و بصیرت بیشتری بخواند و شخصیت برادرش را درک کند. یادگار کانال کمیل هم شد دو جلدی سلام بر ابراهیم، عکس برادرش و مهر متبرک از تربت کربلا و کانال کمیل!! و یادمان آخر.... یادمان شهید حسن باقری... در مسیر رسیدن به محل روایتگری که بود برای اولین بار موبایلش را بیرون آورد و تلاش کرد که عکس‌های زیبایی بگیرد و همان لحظه فندق کوچکی رزق دوربین گوشی‌اش شد که مثل پدرش، لباسهای خادمی را پوشیده بود. دل که نه، جانش برای آن فندق رفت... لبخندی زد، عکسی گرفت و گفت: خدایا!! یک نسل شهید پرور و حسینی قسمت همه کن... مثل یادمان های قبل نگذاشتند هر گوشه‌ای که خواستی بنشینی!! راوی گفت: اینجا هنوز شهید پیدا میشه... پس لازمه که هم برای احترام به شهدا و هم برای حفظ مکان به همین شکل که هست رعایت کنیم تا کار بچه‌های تفحص به مشکل نخوره! مثل همیشه راوی اشک بچه‌ها را بیرون نیاورد. اما به حدی همه در فکر فرو رفته بودند که وقتی روایتگری تمام شد تا دقایقی هیچ کس از جایش بلند نشد... حسن باقری، مغز متفکر جنگ بود. حسن باقری، تربیت‌کننده قاسم‌ها و همت‌ها بود. حسن باقری، حفظ جان مردم برایش ملاک بود، کشف استعداد بچه‌ها هدفش بود. با صدای آهنگِ: ایران! فدای اشک و خنده‌ی تو دل پر و تپنده‌ی تو فدای حسرت و امیدت... نگاهش را از زمین به پرچمی دوخت که در نزدیک نگاهش به زیبایی باد می‌خورد و صلابتش را نشان می‌داد. این‌بار از سر غرور و فخر اشکی از چشمانش چکید: پایین نخواهی آمد، مگر برای پوشیدن تابوت ما... قسمت دهم♥️
سرش را به پنجره اتوبوس تکیه داد. یعنی تمام شد؟؟ چه کسی گفته آدم بدون قلب میمیرد؟؟ من همین الان قلبم و روح‌م را لا‌به‌لای خاک شلمچه، کنار رود علقمه، ته کانال کمیل ۹۰ کیلومتری، جای آخرین قدمگاه حسن باقری جا گذاشته‌ام و می‌روم... اشتباه معنا کردیم زندگی را... زندگی را همین آدم‌هایی کردند که این چند روز ما را دعوت کرده بودند... دلش تنگ شد برای حال و هوای حسینیه، موقعیت شهید رحیمی، نیمه شب‌های محوطه‌ی اردوگاه، بخار چایخانه‌ای که سربندهایش قشنگی عکس‌هایش بودند... تمام امیدش به مقصد بعدی یعنی قم و جمکران بود.. جای جای ایران به یُمن وجود پربرکت خاندان موسی بن جعفر و خون مطهر شهدا بهشت است. سرمای سوزناک جمکران را با گرمی وجود حضرت حجت به سر کرد و نماز صبح را آنجا اقامه کردند. و به پایان رسید سفری که ابتدایش با نیمه‌شعبان و ولادت حضرت قائم بود و نهایتش هم با میلاد رقیه خاتون و باز هم حضرت حجة‌ابن الحسن. چه برکتی داشت این سفر! حالش را مرور کرد. با ابتدای سفر خیلی فرق کرده بود. هر چند که سرماخوردگی داشت مهمان ناخوانده حال خوبش می‌شد اما می‌ارزید به اینکه برگردد و شاید بشود آن دختری که شهدا می‌خواهند و آن سربازی که مولا و نائبش در نظر دارند... منتظر شد تا دوباره برسد به آغوش ضریح برادر جان امام رضا :) باقی سفر را هم تا رسیدن به همان جای‌ همیشگی صرف تفکر کرد... فکر ها پایان‌ناپذیر ترین و خصوصی‌ترین بخش زندگی‌اند! و منتظر ماند... صبر و انتظار، کلید واژه های بزرگ زندگی امروز دخترک بودند! قسمت یازدهم✨
نمی دانم از دلتنگی عاشق‌ترم یا از عاشقی دلتنگ تر . . . -شهید سید مرتضی آوینی•🌱
javanebasiiji57enc_16946395375472667871910.mp3
زمان: حجم: 10.67M
شب‌جمعه‌ست‌وهوایت‌به دلم‌افتاده ای رفیق ابدی، حضرت ارباب، سلام
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفت: کسی رو داری که تو رو به زندگی برگردونه؟! از شما گفتم؛ دورت بگردم :)🌱 [ @javanebasiiji57 ]
به روزِ نیکِ کسان گفت تا تو غم نخوری بسا کسا که به روز تو آرزومند است :) +میگه‌که: مبادا به خوشبختی بقیه حسرت بخوری و مُدام بگی کاش من جای فلانی بودم؛ خیلی‌ها هستن همین الان دوست دارن جای خودت باشن اما تو نعمتایی که داری رو نمی‌بینی و ظاهر زندگی بقیه رو، با باطن زندگی خودت مقایسه می‌کنی!🌝🌱 پ.ن: از زیبایی‌های نشستن سرِ کلاس جناب رودکی! صبحِ علی‌الطلوعِ شنبه چهارم اسفند ماه👀
چقدر تو قشنگی آقاسید. همه‌چیت‌! چشم‌هات، نگاهت، مکتبت‌..
از کسی‌که بعد روزها بالاخره برگشت به کتابش سلام🌱 عارفانه کتابی ظاهراً کوچک اما باطناً عمیق و بزرگ!! زندگی جوان ۱۹ ساله‌ی شهید و عارف!! بعد از خواندن این کتاب، لطفا گناهان و اشتباهات خود را گردن جوانی نیندازیم. می‌شود جوان بود و احمدعلی ۱۹ ساله شد!‼️ 📍دانشگاه؛ فاصله‌ی یک‌ربعِ تا شروع کلاس! :)
خانوم‌مَحبوب :)🇮🇷
از کسی‌که بعد روزها بالاخره برگشت به کتابش سلام🌱 عارفانه کتابی ظاهراً کوچک اما باطناً عمیق و بزرگ!!
اگر مقصد پرواز است قفس ویران بهتر، پرستویی که مقصد را در پرواز می‌بیند از ویرانی لانه‌اش نمی‌هراسد.... و اگر نردبانی از این خاک به آسمان نباشد، جز کرم‌هایی فربه و تن‌پرور بار نمی‌آید. عزیز🕊 ص ۵
صفحه‌ی ۲۱🕊
نصفه شبی خواستم بگم؛ دستِ ما رو بگیر حاج قاسم! فشار کم شده، غربال آخرالزمانی شروع شده، به قله نزدیکیم، در عین حال هر لحظه امکان سقوط داریم... حاجی شما دعا کن! شما برای ما ثَبّت قلبی علی دینک بخوان.. بخواه که ما هم بعد از و و نوکری حضرت حجت (عج) با فرماندهی حضرت آقا؛ مثل شما در راه خدا شهید که نه، تیکه تیکه بشیم قربونت برم... این قلب‌ها از فراق شما و درد دلتنگی سنگین شده! برس به داد ما... عزیزِ ساعتِ 1:20💔 🌱 :)