eitaa logo
حسینیه شهدا
249 دنبال‌کننده
168 عکس
48 ویدیو
1 فایل
+که هرکس دل به دریا زد؛ رهایی یافت🕊 خدایا زندگی و حیات ما را وقف امام زمان قرار بده :) موقوفہ‌ی #حجة‌ابن‌الحسن❤️ + دانشجومعلم + دبیر کلاس‌های کنکور ادبیات + مربی تربیتی + نویسنده راه ارتباطی👀: @ghariiibe
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز می‌خواهم زندگی یک اسطوره را روایت کنم! یک اسطوره‌ی ... خیالت راحت همراه عزیز من💚 طوری می‌گویم که خسته نشوی!
اسمش ولی‌الله بود. او و برادرش ذبیح‌الله دوقلوهایی بودند که بعد از به دنیا آمدنشان شش ماه تحت مراقبت های زیاد بودند. پدر و مادرشان هیچ امیدی به زنده ‌ماندن هیچ کدام نداشتند! ذبیح‌الله در دنیا نماند؛ رفت🥀 اما خدا خواست ولی‌الله بماند و اسطوره شود. الگو باشد برای من و تو...
ولی‌الله یک ویژگی خاص داشت. همیشه می‌خواست بر لب اطرافیانش لبخند را ببیند. بخاطر همین بسیار و بود. میبینی عکسش را؟ هم بود :)♥️
کاری که به او محول می‌شد اگر می‌دانست درست است؛ اصلا نافرمانی نمی‌کرد. کمترین کار هم نماز و روزه‌ای بود که از قبل سن تکلیفش؛ هیچ موقع از زیر آن کار شانه خالی نکرد!!
سال ۱۳۶۵ اولین اعزامش به جبهه بود. چندین دفعه رفت و برگشت اما آخرین بار عجیب شده بود. در فکر فرو می‌رفت. کمتر صحبت می‌کرد. با خود خلوت خاصی داشت. در چهره‌اش شور و اشتیاق خاصی بود و همین هم شد که آخرین بار با یک حال وصف‌ناشدنی رفت و...
عملیات کربلای ۵ بود. تازه هنوز نه روز از ۱۷ سالگی‌اش گذشته بود. وصیت نامه‌اش را شروع کرد به نوشتن. اول حلالیت طلبید! بعد تقاضا کرد که عزیزانش در فراقش نگریند و اگر می‌خواهند علاقه‌شان را نشان بدهند هدفش را دنبال کنند و نگذارند سلاحش بر زمین بماند. به نماز جمعه تاکید کرده بود و خواسته بود که ادامه دهنده راه امام باشند. گفته بود اگر امام تنها بماند عاقبتمان مثل کوفیان است و دنیا و آخرت نخواهیم داشت.
همراه عزیز من! شما امروز مهمون نوجوون اسطوره ۱۷ ساله خراسان بودی💚 برای شادی روحِ این عزیز صلواتی هدیه می‌کنید؟ درنهایت... سعی کنیم ادامه دهنده‌ی راهش باشیم. کاش بشه به خودمون؛ به هم سن و سال‌هامون این اسطوره ها رو معرفی کنیم... بند دنیا شدیم که چی بشه؟!🥀 ولی‌الله های زیاد داریم که ناشناخته هستن... ولی‌الله های زیادی باید ساخته بشوند برای یاری امام عصر... پنج شنبه سر مزار شهید به یادتون خواهم بود به نیت حاجت رواییتون ان‌شاءالله یا علی مدد🌿 التماس دعا
بسم‌الله‌النور✨ 2
Karen Homayounfar1_1055126608.mp3
زمان: حجم: 2.63M
دوست‌ داشتید همراه مطالعه گوش کنید🌱! گوارای روحتون :)💕
(1) داستان آشنایی ما به سه سال پیش برمی‌گردد. فرایش آزمون ورودی پایه دهم داشتم. استرس تمام وجودم را فراگرفته بود. تمام پناهم گلزار شهدا بود. لابه‌لای مزارها می‌گشتم. بین این همه شهید دلم می‌خواست واقعا مهمان یک شهید بشوم و بنشینم و بیخیال هر چیزی برایش حرف بزنم. نقاب قوی بودنم را بردارم و بگویم:《خیلی زحمت کشیدم و تلاش کردم. اگر به چیزی که میخواهم نرسم دلم خیلی می‌شکند.》 اینها را در ذهنم مرور می‌کردم تا رسیدم به این اسطوره. چیزی که مرا تا آخر آن روز پای مزارش نگاه داشت چشمان معصومش بود. از همان عکسش معلوم بود سنی ندارد. دلم سوخت و بخاطر معصومیتش نشستم و کلی گریه کردم. او فقط داشت که شهید شد. برای امنیت من و ما که امروز تکلیفمان را درست انجام بدهیم. جدای از قرارِ پنج‌شنبه‌هایمان؛ شب کنکور هم از خودت خواستم آرامش بدهی و الحق که همیشه برای حاجات من بی‌مقدار پیش خدا واسطه شدی♥️
(2) برادرت که رفت؛ نمی‌توانستی خودت را پشت جبهه ببینی، بار و بندیل جمع کردی و رفتی... برایت سن و سال مهم نبود. امام گفته بود بروید؛ شما هم فرمان را اجرا کردی غیرتتان نگذاشت وطنتان را دست اجنبی ببینی یا ناموس را در خطر! مادرتان هم شد مادر مادر شهید سیدرضا و سید ابوالفضل عزیز🌱
(3) غبطه می‌خورم به بچه‌های دهه شصتی! سنشون کم بود اما عمق نگاهشون خیلی زیاد بود... حالا نگاه من به زندگی چیه؟ آرزوی اونا چی بود؟ ارزوی من چیه؟ بهتر از همه‌ می‌فهمیدند دنیا فانیِ پس تمام آرزوی اونها بود وگرنه همین آقا سید در وصیتش نمی‌نوشت:《روی قبر من ناکام ننویسید چون به کام خود رسیدم》🥀