.
وقتی کتاب عمار حلب را ورق می زنید با خاطرات زندگی شهید محمد حسین محمد خانی یک پسر دهه شصتی با اصالت یزدی ولی متولد تهران آشنا می شوید، با خلق و خوی و منشش در زندگی و اینکه چگونه توانست خود را به صف یاران و دوستداران امامت برساند. شهید محمد حسین در سال 1394 شمسی در 16 آبان به مقام شهادت نائل آمدند و صاحب یک فرزند پسر هم بودند.
.
.
مادر شهید محمدخانی معروف به حاج عمار درباره زندگی فرزندش گفت: گر چه عمر کوتاهی داشت اما توانست در دوران کوتاه زندگی خود موفق و مفید باشد. او از دوران نوجوانی که خود را شناخت در کارهای فرهنگی همچون برگزاری یادوارههای شهدا، اردوهای راهیان نور و اردوهای جهادی فعالیت داشت. محمدحسین در برنامههای تفحص زیاد شرکت میکرد و اعتقاد داشت اگر بتواند با پیدا کردن پلاک یک شهید یک مادر را از نگرانی در بیاورم برایم کفایت میکند.
.
.
در ادامه مادر شهید می گویند: محمد حسین از دوران دبیرستان به اردوی جهادی میرفت و و عقیده داشت که اگر ما بتوانیم به مناطق محروم کمک و یا حداقل کودکان محروم را در آغوش بگیریم و آنها را از لحاظ عاطفی تأمین کنیم برای ما کافی است. محمدحسین میگفت: دکتر و مهندس بودن و چند شغل داشتن در شهر اهمیتی ندارد، اگر بتوانیم غرور خود را زیر پا بگذاریم و به محرومان کمک کنیم آنگاه مفید هستیم. کتاب عمار حلب 8 فصل دارد و عنوان هر فصل از بین سروده های شهید محمدحسین محمدخانی انتخاب شدهاند. هر فصل نیز به بخشهای کوچکتری تقسیم شده که با شماره از هم تمیز داده میشوند.
.
✨📚🌱
حالا واقعاً نشسته بودم بالای سرش، توی معراج. مشمع را بازتر کردم. یاد کفن و پلاک و تسبیحی افتادم که توی خواستگاری به من هدیه داده بود. مال تفحص بود. توی غربت، خبر شهادتش را شنیدم. زنگ زد که با پدر و مادرم بیا توی منطقه تا باهم برگردیم. یک ماه توی ولایت غریبی چشمم به در سفید شد. هی امروز فردا می کرد. آخرم خودش نیامد و به قول خودش «خبرش آمد.» پدرش بی هوا آمد توی محل اقامت. دیدم دارد چپ و راست راه میرود وسط اتاق. حاج آقا گفت که زخمی شده. برویم دمشق دیدنش.
بعد از 99 روز! آرزویش بود بیسر باشد مثل اربابش. پیشانیاش یک تکه یخ بود. دست کشیدم توی موهایش. همان موهایی که تازه کاشته بود. همان موهایی که وقتی با امیرحسین بازی میکرد، میخندید و می گفت: «نکش! میدونی که بابت هر تار اینها پونصدهزار تومن پول دادم؟! » یک سال هم نشد. امیرحسین را گذاشتم روی سینه اش. تازه هشت ماهش شده بود. یک بار از مراسم تشییع پیکر یکی از رفقایش برگشته بود. گفت که بچۀ سه ماهه اش را گذاشتند روی تابوت، ولی تو این کار را نکن. بگذارش روی سینه ام. وقتی گذاشتمش، چنگ انداخت توی ریش های بلند بابایش.
💢اولین دوره رایگان کاربردهای هوش مصنوعی برای والدین و دانش آموزان
😊این دوره یکی از اساسی ترین دوره های مورد نیاز تمامی والدین در عصر #هوش_مصنوعی می باشد که برای اولین بار در کشور بدلیل #درخواست زیاد عزیزان همراه و به صورت #کاملا_علمی، تدریس خواهد شد.
اهم موضوعات:
🔸آموزش دانشمندان آینده
🔹دنیای جدید و هوش مصنوعی
🔸والدین دیجیتالی عصر هوش مصنوعی
🔹مزایا و معایب بهره گیری از هوش مصنوعی
🔸چند ابزار هوش مصنوعی مناسب و مفید برای دانش آموزان و والدین (آموزشی_ مهارتی)
🔹خلاقیت و هوش مصنوعی
🔸هوش مصنوعی و آینده شغلی
👌مدرس دوره:
✨دکتر محمد همت (جز یک درصد دانشمندان برتر جهان)
💥ثبت نام به صورت #رایگان بوده و ظرفیت #محدود می باشد.
✅در صورت اتمام #ظرفیت، مابقی ثبت نام کنندگان می توانند به صورت #زنده، دوره را دنبال کنند.
💐لطفا این پست را #سخاوتمندانه برای کسانی که حضور در دوره برایشان مفید است، #ارسال کنید.
🎁لینک ثبت نام رایگان دوره هوش مصنوعی برای والدین و دانش آموزان(23 آذرماه 1403):
https://formafzar.com/form/vf7s2
#هوش_مصنوعی
#دکترهمت
○┈••••✾•🍀💐☘️•✾•••┈○
کانال دکتر همت در ایتا و تلگرام
🆔 @dr_hemmatt