eitaa logo
زندگی با کتاب🤓
362 دنبال‌کننده
515 عکس
63 ویدیو
31 فایل
بیشتر از انچه میخوانید #فکر کنید.🤓 اگر به صرف خواندن عادت کنید،در بین متنها وسطرها محدود می شوید. آن وقت نوآور نمی شوید. #زندگی_با_کتاب راه ارتباطی 🌐 @Ketabdar_alzahra حرف شما https://abzarek.ir/service-p/msg/1895518
مشاهده در ایتا
دانلود
سید محمود مدرسی طباطبایی دایی سید علی محمد طلبه ای عالم بود که سالها برای کسب علم در نجف و قم تحصیل کرده بود و در زمان حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی، در حوزه قم درس اخلاق می گفت. تشویق، همراهی و هدایت او در کنار پیگیری پدر و مادر، علی محمد را از همان دوره رضاخان، پهلوی اول، راهی حوزه مدرسه مصلی کرد. زمانی که سخت گیری برای اجرای قانون متحد الشکل شدن لباس بیشتر شد، علی محمد به اجبار حوزه را رها کرد و به مدرسه رفت در مدرسه تا مدرک سیکل خواند، اما همچنان در کنار مدرسه مطالعه و تحصیل کتب حوزوی و دینی را دنبال می کرد. با تبعید رضا شاه به جزیره موریس و بازتر شدن فضای سیاسی و اجتماعی کشور علی محمد به مدرسه علمیه برگشت. در ۲۵ سالگی ملبس شد و تا رسائل، مکاتب و درس خارج پیش رفت. او ابتدا شاگرد آیت الله کازرونی، شیخ جلال آیت اللهی و میرزا آقا بود. مدتی که گذشت برای شاگردی اساتیدی همچون سید محمدهادی میلانی، سید جواد مدرسی و سید عبدالهادی شیرازی راهی نجف شد. این هجرت خیلی طول نکشید و حدود یک سال بعد، علی محمد به حوزه قم بازگشت تا از محضر آیت الله سید حسین بروجردی استفاده کند. تمام تلاشش این بود که با استفاده از کتب موجود، هم محضر علمای گذشته را درک کند و هم شاگردی علمای زمان خود را بکند. پس از مدت ها کسب علم، بالأخره على محمد به درجه استادی رسید و تدریس منطق، معالم صرف و نحو اصول و کلام را برای طلاب آغاز کرد. @zendegibaketab
. بندرعباس ایـــــــــــــران تسلیت🖤💔 .
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📣 پیام رهبر انقلاب اسلامی درپی حادثه دردناک اسکله شهید رجایی بندرعباس: 🔹️مسئولان امنیتی و قضائی هرگونه سهل‌انگاری یا تعمّد را کشف و بر طبق مقررات پیگیری کنند 🔹️از مردمان پرگذشتی که در لحظه‌ی نیاز آماده‌ی خون دادن به مصدومان شدند صمیمانه تشکر میکنم 🔹️درپی حادثه دردناک آتش‌سوزی در بندر شهید رجایی بندرعباس، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی ضمن تسلیت به خانواده‌های مصیبت‌زده‌، مسئولان امنیتی و قضائی را موظف کردند که هرگونه سهل‌انگاری یا تعمّد در این حادثه را به‌طور کامل بررسی و کشف کرده و بر طبق مقررات پیگیری نمایند. 🖼 متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به شرح زیر است: بسم الله الرّحمن الرّحیم انا لله و انا الیه راجعون حادثه دردناک آتش‌سوزی در بندر شهید رجایی موجب اندوه و نگرانی است. مسئولان امنیتی و قضائی موظفند با بررسی کامل، هرگونه سهل‌انگاری یا تعمّد را کشف و بر طبق مقررات پیگیری کنند. همه‌ی مسئولان باید خود را در پیشگیری از حوادث تلخ و خسارتبار موظف بدانند. اینجانب رحمت و مغفرت الهی برای جانباختگان و صبر و سکینه برای خانواده‌های مصیبت زده‌ی آنان و شفای عاجل برای آسیب‌دیدگان این حادثه‌ی تلخ مسألت میکنم و از مردمان پرگذشتی که در لحظه‌ی نیاز آماده‌ی خون دادن به مصدومان شدند صمیمانه تشکر میکنم. والسلام علیکم و رحمةالله سیّدعلی خامنه‌ای ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ 💻 Farsi.Khamenei.ir
امیر المؤمنین علیه السلام 🔸اگر پنج خصلت نبود، همه مردم جزو صالحان می‌شدند... 📚|@zendegibaketab
✨دختران سرزمین من، گُلند✨ ✨دختران سرزمین من، بهار✨ ✨دختران بی نظیر عالَمند✨ ✨بااراده، باسلیقه، باوقار✨ میلاد باسعادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و روز دختر مبارک باد.
💫عالمه غیر معلمه💫 🔸عده ای از شیعیان وارد مدینه شدند و پرسش هایی داشتند که می خواستند از امام کاظم(علیه‌السلام) بپرسند. امام(علیه‌السلام) در سفر بود، پرسش های خود را نوشته به دودمان امامت تقدیم نمودند، چون عزم سفر کردند برای پاسخ پرسش های به منزل امام(علیه‌السلام) شرفیاب شدند، اما امام هنوز از سفر برنگشته بودند و چون امکان توقف نداشتند، حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) پاسخ سئوال ها را نوشتند و به آنها دادند، آنها با مسرت فراوان از مدینه منوره خارج شدند، در بیرون مدینه با امام روبرو شدند و داستان خود را برای آن حضرت شرح دادند. هنگامی که امام(علیه‌السلام) پرسش های آنان و پاسخ های حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) را ملاحظه کرد، سه بار فرمود: «فداها ابوها» «پدرش به قربانش باد.» با توجه به این که حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) به هنگام دستگیری پدر بزرگوارش خردسال بود، این داستان از مقام بسیار والا و دانش بسیار گسترده آن حضرت حکایت می کند. 📖کتاب «کشف اللئالی» 📚|@zendegibaketab
🎧😌
ترجمانی ادبی از زیارت نامه حضرت معصومه آرام آرام با گامهایی کوتاه به سوی تو می آیم. شنیده ام که برادر بزرگوارت فرمود: زایر کویت را، شاهد رویت را ماوایی جز بهشت روا نباشد، اگر آگاه به حقت باشد و آشنای مرامت. و من شرم و حیایم ز آنجاست که سالها در جوارت زیسته ام و غافلم از نور رخت. ورنه چون مردان خدا، سحر به سحر پشت درب خانه ات معتکف میشدم، شاید در ضیافت لطف و کرم تو بر دیگران پیشی جسته باشم. اکنون با همین دل زار و خانه خراب به سوی تو می آیم. آیا اجازه ورود می دهی و هم اذن حضور؟ کاش این اشکها که از سر ضمیر بر می آید و بر پهنای گونه غلتان می شود، نشان از اذن تو باشد. پس گام بر می دارم، می آیم و می آیم در حالی که نرگس دیده ام را با باران رحمتت سیراب کرده و دل را به پنجره ضریحت گره زده ام. @zendegibaketab
آقای میلانی ادامه داد: آخرین باری که رفتم به اون مسجد، فقط چند تا پیرزن برای نماز جماعت آمده بودند. امروز شنیدم زنهای بی حجاب کارمندهای راه آهن رو هم به مسجد کشوندی آره؟» اشرف سرش را پایین انداخت «لطف خداست آقا. اول که رفتم خیلی خلوت بود کم کم تا روز آخر دیگه جا برای نشستن نبود همه جور آدمی می اومد...» و به یاد آورد زنهایی که روزهای اول می آمدند به مسجد چه ظاهر نامرتبی داشتند. چادر رنگی را میکشیدند روی موهای ژولیده و با دمپایی میدویدند که به نماز اول وقت برسند بندگان خدا روزهای اول اشرف را با چشمهای گشاد تماشا می کردند. انگار خلقت تازه ای دیده بودند باورشان نمی شد روحانی زن هم وجود داشته باشد آن هم این قدر تمیز و مرتب و خوش پوش. @zendegibaketab
اشرف رفت توی فکر. لیلا ادامه داد: این کوچه رو دیدی، انگار مشهد رو دیدی، مشت نمونه خرواره! همه یا مثل زن رضایی دین و ایمان رو سنگ راه پیشرفت میدونند و با نوک پا پرتش کردند کنار یا مثل من قبول کردند عقب مونده باشن تا همین نیمچه ایمانشون به باد نره ولی خب تا کی میتونیم؟ گیرم من بتونم، دخترم هم میتونه؟ ولی ایمان تو فرق داره. نمی دونم اصلا چیه. هر چی هست زن رضایی رو باهاش می بری لب چشمه، تشنه بر میگردونی. باید به داد این زن ها برسی. وگرنه فردا هر کدوم پا جای پای زن رضایی بذارند تو هم بی بهره از عذابشون نیستی...... ها روحانی نمی شوند @zendegibaketab
امسال شب های احیاء کجا میری؟ مسجد آقای نوغانی توی کوچه سراب. هما بازوی فاطمه را گرفت و تابلوی مکتب نرجس را نشانش داد گفت امسال بیا بریم این جا! فاطمه هر روز که میرفت سرکار، از جلوی این ساختمان رد میشد ولی آن تابلو جذابیتی برایش نداشت. هما ادامه داد اینجا خانمی هست به اسم طاهایی که خودش قرآن سر میگیره. فاطمه بی اعتنا گفت: من حوصله خانم جلسه ای ها رو ندارم! و توی ذهنش قیافه پیرزن های متعصبی مجسم شد که توی بیرجند از اخلاق و رفتارش ایراد میگرفتند. خانم طاهایی فرق میکنه حالا یک بار بیا! فاطمه نگاهش را بی علاقه از ساختمان مدرسه گرفت و چیزی نگفت. *** فاطمه با سینی چای وارد اتاق شد عطیه از خستگی راه گوشه اتاق وا رفته بود. چادرش سمتی افتاده بود و چمدانش سمت دیگری. سینی چای را گذاشت جلوی عطیه. چادرش را برداشت و تا زد. مادر فاطمه که وارد شد، عطیه بلند شد نشست. فاطمه همراه مادر نشست روبروی مهمانشان و پرسید: «برای زیارت اومدی؟» عطیه دست آفتاب سوخته اش را گرفت جلوی دهانش خمیازه ای کشید و گفت هم زیارت، هم اینکه اومدم مبلغ ببرم. فاطمه چادر را گذاشت روی چمدان و گفت: «روحانی مرد رو تو برداری ببری بیرجند؟» لبهای درشت عطیه به خنده باز شدند. گفت: نه بابا مبلغ زن میخوام ببرم. مگه مبلغ زن هم داریم؟ عطیه چای را مزه کرد. گفت: پس چی؟ فکر کردی فقط رقاص و بازیگر زن داریم؟ و چای را سرکشید. ابروهای سیاه و بلند فاطمه در هم رفت. همانطور که داشت فکر میکرد عطیه چطور چای به آن داغی را می خورد : پرسید: «کجان؟» -چند خیابون بالاتر، مگه مکتب نرجس رو نمیشناسی؟ یک جور حرف میزنی انگار نه انگار ده دوازده ساله این جا زندگی میکنی! ها روحانی نمیشوند @zendegibaketab