eitaa logo
زندگی با کتاب🤓
362 دنبال‌کننده
515 عکس
63 ویدیو
31 فایل
بیشتر از انچه میخوانید #فکر کنید.🤓 اگر به صرف خواندن عادت کنید،در بین متنها وسطرها محدود می شوید. آن وقت نوآور نمی شوید. #زندگی_با_کتاب راه ارتباطی 🌐 @Ketabdar_alzahra حرف شما https://abzarek.ir/service-p/msg/1895518
مشاهده در ایتا
دانلود
اشرف رفت توی فکر. لیلا ادامه داد: این کوچه رو دیدی، انگار مشهد رو دیدی، مشت نمونه خرواره! همه یا مثل زن رضایی دین و ایمان رو سنگ راه پیشرفت میدونند و با نوک پا پرتش کردند کنار یا مثل من قبول کردند عقب مونده باشن تا همین نیمچه ایمانشون به باد نره ولی خب تا کی میتونیم؟ گیرم من بتونم، دخترم هم میتونه؟ ولی ایمان تو فرق داره. نمی دونم اصلا چیه. هر چی هست زن رضایی رو باهاش می بری لب چشمه، تشنه بر میگردونی. باید به داد این زن ها برسی. وگرنه فردا هر کدوم پا جای پای زن رضایی بذارند تو هم بی بهره از عذابشون نیستی...... ها روحانی نمی شوند @zendegibaketab
امسال شب های احیاء کجا میری؟ مسجد آقای نوغانی توی کوچه سراب. هما بازوی فاطمه را گرفت و تابلوی مکتب نرجس را نشانش داد گفت امسال بیا بریم این جا! فاطمه هر روز که میرفت سرکار، از جلوی این ساختمان رد میشد ولی آن تابلو جذابیتی برایش نداشت. هما ادامه داد اینجا خانمی هست به اسم طاهایی که خودش قرآن سر میگیره. فاطمه بی اعتنا گفت: من حوصله خانم جلسه ای ها رو ندارم! و توی ذهنش قیافه پیرزن های متعصبی مجسم شد که توی بیرجند از اخلاق و رفتارش ایراد میگرفتند. خانم طاهایی فرق میکنه حالا یک بار بیا! فاطمه نگاهش را بی علاقه از ساختمان مدرسه گرفت و چیزی نگفت. *** فاطمه با سینی چای وارد اتاق شد عطیه از خستگی راه گوشه اتاق وا رفته بود. چادرش سمتی افتاده بود و چمدانش سمت دیگری. سینی چای را گذاشت جلوی عطیه. چادرش را برداشت و تا زد. مادر فاطمه که وارد شد، عطیه بلند شد نشست. فاطمه همراه مادر نشست روبروی مهمانشان و پرسید: «برای زیارت اومدی؟» عطیه دست آفتاب سوخته اش را گرفت جلوی دهانش خمیازه ای کشید و گفت هم زیارت، هم اینکه اومدم مبلغ ببرم. فاطمه چادر را گذاشت روی چمدان و گفت: «روحانی مرد رو تو برداری ببری بیرجند؟» لبهای درشت عطیه به خنده باز شدند. گفت: نه بابا مبلغ زن میخوام ببرم. مگه مبلغ زن هم داریم؟ عطیه چای را مزه کرد. گفت: پس چی؟ فکر کردی فقط رقاص و بازیگر زن داریم؟ و چای را سرکشید. ابروهای سیاه و بلند فاطمه در هم رفت. همانطور که داشت فکر میکرد عطیه چطور چای به آن داغی را می خورد : پرسید: «کجان؟» -چند خیابون بالاتر، مگه مکتب نرجس رو نمیشناسی؟ یک جور حرف میزنی انگار نه انگار ده دوازده ساله این جا زندگی میکنی! ها روحانی نمیشوند @zendegibaketab
فاطمه هنوز گره ابروهایش باز نشده بود. توی فکر مبلغ های زن بود، گفت:« حالا این مبلغ های زن چیزی هم بارشون هست؟ یا مثل خانباجی های بیرجند خودمون چپ و راست به مردم تشر میزنند و نفس شون بوی روغن زرد می ده؟» عطیه پوزخندی زد و گفت: «مبلغی که از زیر دست خانوم در بیاد خانومه!» ها روحانی نمیشوند @zendegibaketab
کتابی است بسیار جذاب و شیرین. 🪷🪷🪷 زندگینامه داستانی استاد فاطمه سید خاموشی(طاهایی)
🎧😌
کتاب «علاقه‌بند مردم»؛ روایت‌هایی از زندگی استاد اخلاق و عالم مردم‌دار، آیت‌الله سیدعلی‌محمد علاقه‌بند به قلم ملیحه جهان‌آرا و از سوی انتشارات «راه یار» عرضه و روانه بازار نشر شد. آیت‌الله سیدعلی‌محمد علاقه‌بند (ره) مصداق بارز عالمی است که زنده بود، هست و خواهد ماند؛ چراکه هم عامل به علمش بود و هم علمش از جنس نور بود. نورانیت و اثربخشی ایشان طوری بود که هم کودک و نوجوان را شامل می‌شد و هم جوان و پیر را! هم مسلمان را شامل می‌شد و هم غیرمسلمان را و این اثربخشی به‌واسطۀ این بود که ایشان صاحب لسان قوم بود و از این طریق می‌توانست همه را جذب کند؛ چه در نوع صحبت‌کردن و چه در نوع برخورد. بند مردم @zendegibaketab
آخرین نماز جماعت قامتش خمیده بود و نفس نفس میزد با هر قدم که بر می داشت، خط کوچکی بر پیشانی اش می افتاد. هوا روز به روز گرم تر میشد و روزها بلندتر. اما سید از قرارش با مردم نمی گذشت. مثل همیشه قبل از اذان مغرب به مسجد آمده بود و تا قبل از آنکه مؤذن اذان بگوید با مردم صحبت میکرد درد دل میشنید استخاره می گرفت با علم اخلاق و احادیثش راهنمایی میکرد ...... جلو ایستاد و نماز مغرب را اقامه کرد. بعد از نماز به سمت جمعیت برگشت: «بسم .... الرحمن الرحیم از این ساعت امام راتب و راشد مسجد شخص دیگری است. این هم وصیت ما است. از همه طرف صلاحیت را در آقای میرعبداللهی میبینم و از جهت بنده راتب مسجد ایشان هستند خداوند ان شاء الله یاریشان کند. فرصت و طول عمرشان بدهد هیچ گرفتاری و کسالتی برایشان ایجاد نشود که بتوانند خدمت خلق خدا را به جا آورند ان شاء الله» بعد از آن صحبت، حتی برای نماز عشا هم جلو نایستاد؛ از آقای میرعبداللهی درخواست کرد تا نماز را اقامه کند از آن به بعد حاج آقا میرعبداللهی امام جماعت بود و استاد اخلاق شهر هم در کنار سایر مردم به ایشان اقتدا کرد تقریباً یک سال و نیم قبل از آبان ۱۴۰۰ که شهر از وجود پربرکت استادش خالی شد. بند مردم @zendegibaketab
💢 آغاز ثبت‌نام مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها یزد 💢 💐 یک مسیر تازه و خبر خوب برای بانوان جوان و نوجوان 💐 ✅ ثبت‌نام از طریق سایت👇🏻 🌐paziresh.whc.ir ✅ و یا مراجعه حضوری 📍آدرس: یزد، خیابان سلمان فارسی، کوچه مسجد تقوی، کوچه مکتب الزهرا سلام الله علیها ☎️تلفن: 36230014 36230510 📣 ویژه‌ی👇🏻 💥دانش‌آموزان پایه نهم 💥دانش‌آموزان پایه دوازدهم 💥دارندگان مدرک دیپلم و بالاتر به کانال‌های ما در ایتا بپیوندید👇🏻 مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها یزد تلألو وصال
19.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍🏻 شرحی مختصر از زندگی " سرکار خانم زهره سعادت" 🔶 اولین مدیرِ مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها [ اولین و با سابقه ترین مدرسه علمیه خواهران استان یزد ] 🌱🌱🌱🌱 ☎️ تلفن: 36230014 36230510 📍آدرس: یزد، خیابان سلمان فارسی، کوچه مسجد تقوی، کوچه مکتب الزهرا سلام الله علیها ✅ ثبت‌نام از طریق سایت👇🏻 paziresh.whc.ir به کانال های ما در ایتا بپیوندید👇🏻 - مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها- -تلألو وصال-
🎧😌