زندگی از غسالخونه تا برزخ
در غسالخونه رو باز بود اما فایده ی نداشت که نداشت غسل میدادم ومغز پر شده بود از سوالات مختلف!!
یه قسمتی از بدن سفید سفید بود مثل برف؛ یه قسمت سیاه و کبود...
گفتم دلیلش چیه؟ چرا تیکه تیکه بدن رنگ تغییر داده؟!😔
اون قسمتی که سفید رنگ بود لایه ی زیر پوست بود فکر کنید تمام رگ ها ،مویرگ ها به دیده میشد، مگه میشه اینقدر واضح مشخص باشه اصلا تر.س ورم داشت. چون تمان پوست بدن متلاشی شده بود و نازک می تونستی تمام اجزای بدن رو از نزدیک ببینی...
تمام بدن بخیه بخیه دوخته بود
چون خو..د..ک.شی کرده بود
کالبد شکافیش کرده بودن🥲
خاله(همکار در غسالخانه) میدونستی باردار بوده ؟ نه نگووووو دستش بلند کردم خشک بود، چوب بود، چشام سیاهی میرفت از چیزای که میدیدم....
رفتم زودی تو اتاق بغلی اما مگه ناله زاری خانم ها میزاشت اروم بگیرم😔
نمی نونستم یه جا بمونم دلم همش زیر رو میشد ، به ساعت نگاه کردم
من دیرم شده چرا تا به این ساعت خونه نرفتم😭میخواستم فقط فرار کنم نباشم ونبینم. به هرسختی شد ج.ن..ازه رو غسل دادن...
رفتم کنار حوض من دلم میسوزه باید بلندش میکردن میزاشتن روی کفن تا ببندنش، یه مرد از محارمش اومد کمک زودی حوله رو انداختم سر م.ی.ت تا جایش مشخص نباشه
نگاه کردم بهش گفتم تو ۵ روزه از این دنیا رفتی اما همونم زیاده😭💔
زودی پلاستیک بزرگ رو گذاشتم روی کفن کسی جرات نمیکرد به چهرش نگاه کنه ؛ دلم برای جوونیش میسوخت
دلم برای حسرت به آغوش کشیدن
بچه ی تو شکمش می سوخت😭
راستی مگه چی به روزت ادمای اطرافت اورده بودن که دست به این کار زدی؟
من قرار نبود از تو بنویسم چون تحمل نوشتن نداشتم خیلی سعی کردم تو ذهنم نمونی و ننویسم اما نشد...
منو حلال کن اگه ازت ترسیدم😭
ما با دل جون برات کار کردیم اما شرایط برامون سخت شده بود...
زودی چادرم سر کردم عطش داشتم
غسالخونه رو ترک کردم ابی نبود به صورتم بزنم... هرجا نگاه میکردم تابوت بود که به سمت قبر میبردن برای دفن...
دنیاش همینه...
همین قدر کوتاه ،قدر تموم لحظه هاتو بدون.
وسعی کن تو تمام کارهات به یاد خدا باشی ،
غافل بشی این دنیا رو میبازی...
محبت کن بی بهانه، شاید محبت تو زندگی یک نفر ونجات بده
قدم بردار برای خدا تا خدا خیراتش رو به سوی تو بفرسته.
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
❤️هیچ صحنهای از زندگی ما از تیرس مأموران خدا غایب نیست. برای روزی آماده شویم که گزارش یکعمر زندگیمان را به ما برمیگردانند
📖اعراف آیه ۷
┄┅┅❅💠❅┅
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
یادی کنیم باذکرصلوات وفاتحه ازشهیدابراهیم ابراهیمی ترک
فرزند اسدالله در سال 1335 در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. این شهید والامقام در سال 59 فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد را برعهده داشت. به گزارش یزدرسا.او در تاریخ 11/2/59 در منطقه قصر شیرین سنندج بر اثر اصابت تیر و ترکش به مقام شامخ شهادت نائل آمد.شهید بزرگوار ابراهیم ابراهیمی، جوانی پاک و بیآلایش، مخلص و بیریا و اهل دل و بسیار دوست داشتنی بود. در مدتی که در شهرستان یزد در خدمت این سردار رشید اسلام بودم گفتارهای ماندنی و اعمال پاک و خالص فراوانی از این جوان عزیز مشاهده کردم و به یاد و خاطره خویش سپردهام که هیچگاه از ذهن من خارج نمیشوند. ایام با طراوت و زیبای بهاری را به اتفاق دوستان و عاشقان ولایت و انقلاب در یزد سپری میکردیم. در آن زمان «فروردین 59» شهید مهندس ابراهیم ابراهیمی فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد را برعهده داشت.
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
9.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرروز اول میام سمت سردخونه ، به امید اینکه هیچ میتی نباشه ، گاهی وقتا یادم میره که مرگ حقه و نمیشه جلوشو گرفت ، ولی خداروشکر سزدخونه خلوته
حرف حساب:
🔷ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ،
🔶ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛
⚪️ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ!
🔷ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ،
🔶ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛
⚪️ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ!
🔷ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ،
🔶ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛
⚪️ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ يك ﻓﻀﯿﻠﺖ.
🆔 @hal_khosh