ساعت تقریبا ۹ شب بود.من بودم و رفیقم تک وتنها روی نیمکت سبز رنگ کنار غسالخونه نشسته بودیم. صدای سگ های ولگرد اطراف غسالخونه می اومد اخه اونجا فضاش بازه یک طرف غسالخونه مثل دره ماننده ، طرف دیگش گلزاره و جاده ومزارها....
ترس داشتم سگ ها بمون نزدیک بشن و بمون حمله کنن وهیچ کسی هم به دادمون نرسه، اما مقاومت کردم به نترسیدن سعی کردم حفظ کنم روحیمو ومثل همیشه باشوخ طبعیم خودمو گول بزنم، که یهو رفیقم تو تاریکی داد زد زهرااومدن برامون-فقط جیغ میزدم، دیدم رفیقم غش خندس گفتم خدا ازت نگذره دختره چه وقت سر به سر گذاشتنه منه ، تو نمیبنی امشب چقدر اینجا خوف داره😭
یهو رفیقم گفت زهرایه چی بگم؟؟
گفتم چته بگومیخای چی بگی؟
اون نشسته بود منم ایستاده از ترس
به چشمام خیره شد
زهرا میشه اگه روزی میخایم بمیریم باهم بمیریم؟؟میشه یکی مون زودتر نمیره؟
همزمان باهم بمیریم که جنا.زه ی همو غسل ندیم خیلی سخته ها.
تمام حرفاش منو بفکر برد
مگه قراره من بمیرم🥺من ش.ه.ا.دت میخام
یهوی نگهبان غسالخونه تو اون تاریکی اومد پیشمون گفت بیاید جنا،زه رو تحویل بگیرید.
کی جراتش رو داشت؟؟ تو اون تاریکی بره جنا، زه ی بچه ایی رو بگیره
به هر سختی بود ، جنا، زه رو تحویل گرفتیم وارد غسالخونه شدم تاریک مطلق بود زودی پریدم چراغ رو روشن کردم، شیشه ی درغسالخونه شکسته بود میترسیدم یکی از اون شیشه دررو باز کنه بیاد داخل؛ مدام ایه الکرسی زمزمه میکردم حقیتا ترس داشتم اولین بارم بود میخواستم جنا.زه ی نوزاد غسل بدم، داخل کارتن کوچیک گذاشته بود پر از چسب کاری ، گفتم دست نزن درش نیار طاقتش ندارم بزار کفن رو اماده کنم بعد درش بیار😭
پارچه سفید رو در اوردم شروع کردم به برش زدن انگار داشتم برای خودم کفن اماده میکردم اینقدر سنگین بودم اون شب🥺 من تاحالا کفن کوچیک درست نکردم ای خدا چطور درستش کنم
جنازه رو در اوردن گذاشتن توحوض
اللهم صل علی محمد وال محمد وعج الفرجهم😭 یه عروسک کوچیک تو یه پارچه سفید قنداق کرده روی حوض غسالخونه ؛ رفتم یه گوشه نشستم و فقط نگاه میکردم اخه این حوض برای این بچه خیلی بزرگ بود😭 تودلم رخت میشستن پاشدم رفتم کنار رفیقم سطل اب گرفتم دستم ، رفیقم نوزاد رو گرفت بغلش😭
بس کن رباب حرمله بیدار میشود
اه رباب😭 اروم تر گریه کننننن
غسل میت میکنم...
سر وگردن اب میریزم ، چشمم به گلوش افتاد ، اه از تیر سه شعبه علی اصغر
اه از لب های خشک طفل رباب😭
اه از گهواره ی خالی ، اروم شو رباب
هرکس که دید راس تو را روی نیزه ها
اهی کشید و گفت بیچاره مادرش😭
سمت راست بدن ، دستشو گرفتم مامان قربون دست کوچیکت بشم
ادامه ۰۰
غسل تمام شد .کفن کوچیکی که اماده کردم رو تنش کردم ،
یهو از دهنش کوچیکش که به زور باز میشد خو.ن اومد🥺
کفن خو.نی شد پنبه نداشتیم باید میرفتم غسالخانه ی کرونایی ها که روبه روی ما بود اونجا وسایل مورد نیاز ذخیره شده بود.
فرق بین این غسالخونه و اون غسالخونه میدونی چی بود؟؟
اینجا نوزادی بود که هیچ کس پشت درب غسالخونه منتظرش نبود
تو اون غسالخونه ج.نازه ی مادری بود که
دو روز هیچ خانواده ی نیومده بود دنبالش😭
به رفیقم گفتم کفن رو از تنش بیرون بیار بشور منم برم پنبه بیارم اون شب ترس عجیبی داشتم
بدو بدو رفتم سردخونه کلید در غسالخونه قدیمی رو گرفتم ، یهو رفیقم صدا زد نرو داخل بمون زهرا پنبه پیدا کردم
اه نفسم داشت بند می اومد قلبم تند تند میزد برگشتم سمت غسالخونه ی که توش بودیم.
پنبه رو تو دهنش گذاشتم، کفن رو دوباره تنش کردم🥺
چطور بدون اینکه مامانش چهرشو ببینه
من دارم صورت قشنگش رو می پوشونم
خدایا پناه میبرم بر تو
خدایا تا مارو نیامرزیدی از دنیا مبر
کار کفن تمام شد گرفتمش تو آغوشم بوش میکشیدم دختر قشنگم بجای عطر گلوت بوی کافور میدی😭
(اون روز چون میدونستم ج.نازه نوزاده
رفته بودم یک بسته کش مو گرفته بودم بردم غسالخونه به نیت اونایی که بچه دار نمیشن🥺)
همینجور که تو آغوشم بود بهش گفتم ببین برات گیره رنگی گرفتم ، رفتی پیش خدا به خدا بگو خاله زهرا چند تا رفیق داره دلشون نی نی میخاد میشه بهشون نی نی بدی😭
من درد بی بچگی کشیدم
من درد بچه از دست دادن کشیدم
خوب میفهمم خانم های که میان میگن دعا کنید صاحب اولاد بشیم ینی چی....
خدامیدونه همیشه بیادتونم
پيامبر به زبير فرمود:👇
"اگر يكي از فرزندان تو سقط شود، بهتر است از اين كه صد فرزند داشته باشي كه در راه خدا ج.هاد كنند".
باز ايشان فرمود: "در روز قيامت به فرزندان گفته مي شود وارد بهشت شويد، ولي پاسخ فرزندان آن است كه: تا پدر و مادرمان وارد بهشت نشوند، ما وارد بهشت نمي شويم، سپس خطاب مي آيد كه با پدر و مادرتان وارد بهشت شويد".
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرات غسالخانه
حنا حنا گلبند حنا