eitaa logo
زندگی از غسالخونه تا برزخ
18هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
13 فایل
مقصد همه ما در ایستگاه اخر (غسالخونه) آیا اماده ای از کانال راضی بودید برای مادر بنده و همه ارواح مومنین فاتحه ای بفرستید بنده غساله نیستم از خاطرات غسال و غساله های محترم استفاده میکنیم جهت اثر گذاری بیشتر راه ارتباطی 👇 @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
❌شمـ👈ـا یک "انسانید" نه صرفاً یک آقا وخانم!✖️ و هدف خداوند ازخلقتتان،فقط یک چیز است؛ 👈تکامل روحتان، که نَفخِهٔ خدا در وجود شماست! درلابلای شلوغی دنیا هدف راگم نکنید. 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ ➥𝒅𝒂𝒓_𝒔𝒂𝒎𝒕𝒆_𝒕𝒐𝒐◕͟◕
🔖 🌱میگفت:من گِل میگیرم دهنِ قلبمو اگہ،گوش بہ فرمانِ عقلم نباشہ!✌ بچه‌ها آدم مومن هیچ وقت نمیگه دلم چی میخواد اصلا دلم میخواد یه جمله ی شیطانیه🤨 یه جمله ای که از جنسه هوای نفسه😈 ادم مومن همه چیو میبره زیره ذره بین عقلش ادم مومن همه میشه عقلم چی میگه☺️ ⁉️میدونی کی از همه به شیطون نزدیک تره؟؟ کسی که بیشتر از همه به حرفه دلش گوش بده کسی که هرچی دلش میگه ،میگه چشم و اطاعت میکنه این ادم تو بغل شیطونه🤧💔 👿 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ ➥𝒅𝒂𝒓_𝒔𝒂𝒎𝒕𝒆_𝒕𝒐𝒐◕͟◕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کریمی4_5848347818959310625.mp3
زمان: حجم: 3.28M
🎙 مانده‌ام تنها سالار مضطر من.. حال، من برگشته‌ام اما نه مثل بار قبل قامت مانند سرو خواهرت یادش بخیر از امانتداری‌ام دارم خجالت میکشم بچه‌هايی من فدای دخترت… یادش بخیر ✍ «مهدی نظری» 🎤 «حاج محمود کریمی» 🏴 فرا رسیدن اربعین حسینی تسلیت باد 🏴 ‌ اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅❅📀🖥📀❅┅┅ @BaSELEBRTY
🦋من غلام نوکراتم عاشق کربلاتم تا آخرش باهاتم تو همونی که میخوامی دلیل گریه هامی تا آخرش باهامی ❤️عشق یعنی به تو رسیدن یعنی نفس کشیدن تو خاک سرزمینت عشق یعنی تموم سال و همیشه بی قرارم برای اربعینت آقای من زندگیم و دستت دادم تو این مسیر افتادم ای عشق مادرزادم 🏴🕌حسین... ♦️فرا رسیدن اربعین حسینی تسلیت باد اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅❅📀🖥📀❅┅┅ @BaSELEBRTY
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
2.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک خانواده عراقی در منطقه دور افتاده نزدیک ریل قطار زندگی می‌کنند که هیچ زائري از آنجا عبور نمكند پدر خانواده کنار ریل قطار ایستاده تا شاید قطار توقف کند و به زائران خدمت كند راننده قطار هم اميد آنها را نا اميد نميكند و توقف ميكند پسر کوچک خانواده خوشحال در حال فیلمبرداری می‌گوید پدرم در حال دادن موز به زوار است کربلا رفته های اربعینی میفهمن این عشق را... یا اباعبدالله (هرکه از عشق تو دیوانه نشد عاقل نیست /عاقل آنست که از عشق تو دیوانه شود) 😭😭😭😭😭😭 .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حال و هوای کربلای معلی امروز 🔹میلیون‌ها زائر حسینی در روز اربعین، عشق و ارادت خود را به این امام ابراز می‌کنند. .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
سرو صدای خارج و داخل برای فوت خانم مهسا امینی انواع واکنش عصبانی سلبریتی ها و همه جزییات اخبار و دلیل قطعی فوت خانم امینی👇👇 http://eitaa.com/joinchat/10289168Cbe4b57f340
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 وجود و خلق روح قبل از بدن و تولد کانال پرطرفدار زندگی پس از زندگی http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 انتخاب کردن جسم خود توسط روح و اختیار داشتن نفخت فیه من روحی کانال پرطرفدار زندگی پس از زندگی http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۷ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ بازگشت 🔘 آنجا میدیدم که تمام قدرت دست خداست. اگر من نیت اله
🥀ـ﷽ـ🥀 ۸ مادر 🌱 در همان اتاق ایزوله، یکباره به فکرم رسید که چند وقت است مادرم را ندیده ام. آخرین بار قبل از این مأموریت به دیدنش رفتم. همین که به این موضوع فکر کردم، بلافاصله در خانه مادرم بودم! 🌱 مادرم را دیدم که چادرش را سرش کرده و می خواست سریع از در بیرون بیاید. راننده آژانس، بیرون از منزل منتظرش بود. اما مادرم قبل از اینکه در را ببندد، دوباره به داخل خانه برگشت! فراموش کرده بود کلید را با خودش بیاورد. کلید را برداشت و بیرون آمد و سریع سوار ماشین شد و به سمت بیمارستان حرکت کرد. 🌱 هر کسی را می دیدم، نیت و آنچه در فکرش می گذشت را به خوبی می فهمیدم. 🌱 من بالای ماشین مادرم در آسمان سیر می کردم. مادرم در تاکسی گریه می کرد و بیماری مرا برای راننده که یک پیرمرد بود بیان می کرد. راننده هم برای شفای من دعا کرد. به بیمارستان رسیدیم. مادرم تا ورودی بخش آمد. مأموری که جلوی بخش بود، اخلاق خوبی نداشت. مادرم می خواست وارد شود که گفت: نمیشه، الان وقت ملاقات نیست. مادرم گفت: پسرم اینجاست. می خواهم به عنوان همراه پیش او بمانم. مأمور بداخلاق گفت: این مریض همراه داره. زنگ بزن بیاد بیرون و شما جای او برو داخل. مادرم که خیلی خسته شده بود، هرچه شماره برادرم را می گرفت گوشی خاموش بود. 🌱 من همینطور بین اتاق ایزوله و جلوی بخش، در رفت و آمد بودم. می خواستم به هر وسیله شده برادرم را بیدار کنم. مادرم خیلی کلافه و خسته شده بود. مأمور مشغول بازی با گوشی اش بود. توجهی به التماس های مادرم نداشت. مادرم رفت روی صندلی نشست. همین طور با خودش می گفت چیکار کنم؟ با کی تماس بگیرم و... رفتم داخل اتاق خودم. گفتم هر طور شده باید برادرم را بیدار کنم. هر کاری کردم نشد، همینطور که در تلاش بودم، یکباره به بدنم خیره شدم. باید به بدنم برگردم تا برادرم را خبر کنم، اما چطور؟! 🌱 یکباره درد را حس کردم. سرم سنگین شد. هنوز تب داشتم. من دوباره به بدنم منتقل شده بودم! به هر طریقی بود برادرم را صدا کردم. از خواب پرید و گفت: چی شده؟ چطوری، خوبی؟ به سختی گفتم: پاشو، مامان پشت ورودی بخش منتظره. گفت: از کجا میدونی؟ گفتم: خودم دیدمش. پاشو. گفت: چرا به من زنگ نزد؟ گفتم: گوشیت خاموشه. پاشو دیگه. نگاهی به گوشی خاموشش انداخت و گفت راست میگی؟! بعد بدون اینکه سؤال و جواب بپرسد دوید به سمت ورودی بخش. بنده خدا هنوز خواب بود، اصلا نپرسید که من این اطلاعات را از کجا دارم. 🌱 چند دقیقه بعد مادرم وارد اتاق شد. با اینکه به سختی می توانستم چشمانم را باز کنم، اما از اینکه بار دیگر او را میدیدم خیلی خوشحال بودم. کمی با من حرف زد و مثل تمام مادرها قربان صدقه فرزندش رفت. البته این را هم بگویم که بین من و مادرم محبت خاصی برقرار بود. از کودکی هرزمان مادرم کاری داشت، من زودتر از چهار برادرم پیش قدم میشدم. مادرم در دوران کودکی و نوجوانی ما، بین پسرها قرار گذاشت که هر روز یکی از آنها نان بخرد، دیگری در کارهای خانه کمک کند. دیگری رختخواب ها را جمع و پهن کند و... هر زمان یکی از پسرها بازیگوشی می کرد و کارش را انجام نمیداد، من پیشقدم میشدم و کارهای مانده را انجام میدادم. همیشه هم می شنیدم که مادرم با صدای بلند مرا دعا می کرد. حتى الان که سال ها از آن روزها گذشته، بیشتر مواقع، وقتی مادرم کار دارد با من در میان می گذارد و همیشه دعای خیر مادرم بدرقه راهم می شود. من این موضوع را در محاسبه اعمالم در آن سوی هستی به خوبی درک کردم. در همان لحظه ای که گذشته ام را دیدم و اعمال من بررسی می شد، دعاهای مادرم را دیدم که در سرنوشت من بسیار تأثير داشت. 🌱 بارها گناه یا خطایی از من سر زده بود که با دعای مادرم پاک شده و بی حساب میشدم و یا هرجا قرار بود بلا یا عقوبتی بر سر من وارد شود، با دعای مادرم برطرف شده بود. یعنی مقام مادر این گونه است. هر یک از دعاهای یک مادر کافی است تا آینده انسان را کاملا تغییر دهد. مادر همین طور که کنارم نشسته بود برایم دعا می کرد. به سختی گفتم: مادر، فدات بشم، چرا با این حال زحمت کشیدی و تا اینجا آمدی. شرمنده ام. مادرم گفت: «الهی نباشم و نبینم پسر دسته گلم اینطور بی حال تو بیمارستان افتاده.» 🌱 آن روز من فقط چند دقیقه توانستم در کنار مادرم باشم. اما دوباره از هوش رفتم... روزهای سختی در بیمارستان داشتم. نمیدانستم برای خودم ناراحت باشم یا برای همسرم. 🌱 خداوند همسر مهربان و مظلومی نصیب من کرد که واقعا همدیگر را دوست داشتیم. زندگی ما به خوبی ادامه داشت تا اینکه بیماری همسرم تشدید شد. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59