6.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥میخوای ثواب یک کار خوب تا قیامت برات نوشته بشه... از دیدن این کلیپ چند ثانیه ای غفلت نکن....
🎙حجت الاسلام عالی 💐
@ghassalkhaneyazd
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
سه تا میت داشتیم تا الان
میت اول خانم مسن بود که دلیل فوتشو نمیدونم ولی به شدت زخم داشت یعنی دو طرف گردنش زخم بود که بخیه زدم پشت کمرش هم زخم داشت و واقعا هم میت اذیت شد هم من ، واقعا از دست بیمارستانها عصبانی شدم امروز آخه یه بخیه زدن چقد کارتون رو میگیره که دریغ میکنید و میسپارید به ما؟
میت دوم هم نمیدونم چرا فوت کرده بود ولی سنش بالا بود خداروشکر زخمی نداشت
میت سوم هم سکته کرده بود و سنش بالا بود اونم خدارو شکر زخمی نداشت
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
اینم آخرین میت و چهارمین میت امروز
دلیل فوتشون سکته است بخاطر قند و فشارخون بالا سنشون ۷۲ سال هست
الانم میبینید اطلاعات کامل میدم چون میت آخره ، غسالخونه خلوته ، این خانمی هم که اومده داخل خیلی آرومه میشه ازش سوال پرسید😊
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
3.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مرگ چیست؟
🎙استاد عالی 💐
@ghassalkhaneyazd
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
غسال بودن جدا از اینکه کار محترمیه و قابل ستایش و اینکه همه ازش با احترام نام میبرن یه سری سختیها داره که شاید به چشم خیلیها نمیاد و دیده نمیشه ولی برای ما خیلی سخته ، و اون سختی دیدن گریه و زاری بستگان کنار متوفی است، ما اون متوفی رو نمیشناسیم باهاش زندگی نکردیم برای ما اون فقط یه متوفی است و میتونیم براش دعا کنیم ولی وقتی بستگانش، نزدیکانش ، بچه هاش میان و کنارش باهاش حرف میزنن میفهمیم اون متوفی چجور زندگی کرده و چه سختیهایی تحمل کرده ، بدیش اینه تو اون لحظه دلداری دادن های ما هم چاره ساز نیس و این خیلی ما رو ناراحت میکنه
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
میت سوم یه پیرزن نازه، خدا رحمتش کنه ، کاورشو باز کردیم اینقد ذوقش کردم که نگو، یه لباسهای بانمکی تنش بود که میخواستم بغلش کنم ، صورت مهربونش آدمو به وجد میاره ، روحش شاد باشه ، پیرزن با این سن و سال ندیده بودم لباسای به این بانمکی بپوشه😊
زندگی از غسالخونه تا برزخ
خاطرات غسالخانه 👇
غسالخانه ی زنان🧕🏻
.
منبع👇
neiynava313
ساعت تقریبا ۹شب بود.من بودمو سارا خیره به هم تک و تنها روی نیمکت کنار غسالخونه نشسته بودیم.صدای سگ های ولگرد اطراف خیلی می اومد، ترس داشتم نکنه بیان نزدیک و بمون حمله کنن،چون اطراف غسالخونه یک دره ی خیلی بزرگه و دیگه هیچی جز قبرها نیست ،اما مقاومت بر نترسیدن منو سارا ادامه داشت،یهو سارا گفتن زهرااا اومدن برامون😨منو بگی جیغ می کشیدمو می دویدم میزدم
اخه وحشت دارم از سگ دیدم بلند بلند میخنده,من گفتم اه الان اصلا زمانش شوخی کردن نیست سارا نمیبینی چقدر خوف هست امشب،سارا گفت زهرا یه چی بگم ؟ بگوووو چته!زهرا میشه باهم بمیریم؟😓 میشه یکی مون زودتر نمیره؟ همزمان باهم بمیریم که جنازه ی همو غسل ندیم خیلی سختتتته ها،
صدای نگهبان غسالخونه تو اون تاریک اومد خوش اومدید خانما 🧕🏻بیاید جنازه رو تحویل بگیرید؛من و سارا بهم نگاه میکردیم کی جرائتش داشت بره جنازه رو بگیره و بیاره تو اون شب تنهایی! به هر سختی بود جنازه رو تحویل گرفتیم،وارد غسالخونه شدم ظلمات مطلق بود زودی پریدم چراغهارو روشن کردن،شیشه ی درب غسالخونه شکسته بود،ترس داشتم نکنه یکی درب رو بازکنه بیاد تو،مدام زیر لب ایه الکرسی میخوندم تا اون شب محفوظ بمونیم،جنازه توی یک کارتون کوچیک پر از چسب بود؛ زهرا چیکارش کنیم؟ کفنش امادس؟ سارا فعلا دست به جنازه نزن درش نیار تامن کفن رو برش بزنم،پارچه ی سفید رو باز کردم شروع کردم به برش زدن ،انگار داشتم برای خودم کفن اماده میکردم اینقدر سنگین بودم
اینقدر بی تاب و واهمه داشتم از روبه رو شدن با چهره ی اون عروسک😓
سارا دربیار جنازه رو ببر تو حوض
اللهم صل علی محمد وال محمد وعج
یه عروس کوچیک تو یه پارچه سفید قنداق کرده از اون جعبه بیرون اومد،گوشه یغسالخونه نشستم و نگاه میکردم.این حوض برای این نوزاد بزرگه😓بمیرم برای مادرت ،بمیرم که عمرت کوتاه بود،تودلم انگار رخت میشستن،قرار نداشتم😭 اه اخه چطور تو رو غسل بدیم؟ تواغوش سارا بود و اب میریختم.
زهرا اب بریز تمام تنم یخ بود.
بس کن رباب😭حرمله بیدار میشود...
غسل میت میکنم....
سر و گردن اب میریزم،چشمم به گلوش افتاد,اه از تیر سه شعبه علی اصغر،اه از شهادت
اه از لب های خشک طفل رباب😭اه از گهواره ی خالی، اروم شو رباب...
هرکس که دید رأس تو را روی نیزه ها…
آهی کشید و گفت که بیچاره مادرش😭سمت راست بدن دستشو گرفتم
مامان قربون دست های خوشکل کوچیکت بشم؛چرا دستات اینقدر سرده؟ چرا پاهات حرکتی نداره؟ چرا تو دست پا نمیزنی ؟ چرا گریه نمیکنی😭 عروسک خوشکل من پاشو مادر از خواب...
ادامه 👇👇👇
تموم شد غسل دادیم ،
کفن کوچیکی که اماده کردم رو تنش کردم😭 یهو خون اومد از دهنش کوچیکش، کفن خونی شد، پنبه نبود.... باید میرفتم غسالخونه ی روبه رو اونجا پنبه بود،فرق این غسالخونه و اون یکی این بود😭
اونجا جنازه ی مادری خواب بود که دو روز کسی نیامده بود دنبالش😭
اینجا جنازه ی فرزندی بود که کسی پشت درب غسال منتظر به اغوش کشیدنش نبود😭
سارا تا کفن دربیاری بشوری منم برم پنیه بیارم
اون شب ترس عجیبی داشتم
بدو بدو رفتم از سردخونه کلید گرفتم داشتم میرفتم سمت غسالخونه دوم، پنبه بیارم
سارا بلند صدا زد نروو،پنبه پیدا کردم ،اه نفسم داشت بند می اومد
قلبم تند تند میزد.......
برگشتم سمت سارا
پنبه رو تو دهنش گذاشتم
کفن رو دوباره تنش کردم😭
چطور بدون اینکه مامانش ببینش من برای همیشه چهرشو بپوشونم،😭
خدایا پناه میبرم برتو🤲🏻
خدایامنوهم مثل این نوزادپاک پاک از این دنیا ببر😭
کارکفن تمام شد،گرفتمش تو اغوشم بوش میکشیدم، دختر قشنگم بجای بوی عطر گلوت بوی کافور میدی چرا😭
اه از دل مادر😭
ببین برات چقدر گیره رنگی گرفتم،
مامانت پشت غسالخونه نیست اشکال نداره،من و سارا که هستیم😭 رفتی پیش خدا به خدا بگو زهرا چندتا رفیق داره که دلشون نی نی میخاد میشه تو به خدا بگی؟؟؟ از طرف من؟ میشه بگی خدا بهشون اولاد بده😭.......
ساعت تقریبا ۹ شب بود.من بودم و رفیقم تک وتنها روی نیمکت سبز رنگ کنار غسالخونه نشسته بودیم. صدای سگ های ولگرد اطراف غسالخونه می اومد اخه اونجا فضاش بازه یک طرف غسالخونه مثل دره ماننده ، طرف دیگش گلزاره و جاده ومزارها....
منبع
neiynava_313
neiynava_313
ترس داشتم سگ ها بمون نزدیک بشن و بمون حمله کنن وهیچ کسی هم به دادمون نرسه، اما مقاومت کردم به نترسیدن سعی کردم حفظ کنم روحیمو ومثل همیشه باشوخ طبعیم خودمو گول بزنم، که یهو رفیقم تو تاریکی داد زد زهرااومدن برامون-فقط جیغ میزدم، دیدم رفیقم غش خندس گفتم خدا ازت نگذره دختره چه وقت سر به سر گذاشتنه منه ، تو نمیبنی امشب چقدر اینجا خوف داره😭
یهو رفیقم گفت زهرایه چی بگم؟؟
گفتم چته بگومیخای چی بگی؟
اون نشسته بود منم ایستاده از ترس
به چشمام خیره شد
زهرا میشه اگه روزی میخایم بمیریم باهم بمیریم؟؟میشه یکی مون زودتر نمیره؟
همزمان باهم بمیریم که جنا.زه ی همو غسل ندیم خیلی سخته ها.
تمام حرفاش منو بفکر برد
مگه قراره من بمیرم🥺من ش.ه.ا.دت میخام
یهوی نگهبان غسالخونه تو اون تاریکی اومد پیشمون گفت بیاید جنا،زه رو تحویل بگیرید.
کی جراتش رو داشت؟؟ تو اون تاریکی بره جنا، زه ی بچه ایی رو بگیره
به هر سختی بود ، جنا، زه رو تحویل گرفتیم وارد غسالخونه شدم تاریک مطلق بود زودی پریدم چراغ رو روشن کردم، شیشه ی درغسالخونه شکسته بود میترسیدم یکی از اون شیشه دررو باز کنه بیاد داخل؛ مدام ایه الکرسی زمزمه میکردم حقیتا ترس داشتم اولین بارم بود میخواستم جنا.زه ی نوزاد غسل بدم، داخل کارتن کوچیک گذاشته بود پر از چسب کاری ، گفتم دست نزن درش نیار طاقتش ندارم بزار کفن رو اماده کنم بعد درش بیار😭
پارچه سفید رو در اوردم شروع کردم به برش زدن انگار داشتم برای خودم کفن اماده میکردم اینقدر سنگین بودم اون شب🥺 من تاحالا کفن کوچیک درست نکردم ای خدا چطور درستش کنم
جنازه رو در اوردن گذاشتن توحوض
اللهم صل علی محمد وال محمد وعج الفرجهم😭 یه عروسک کوچیک تو یه پارچه سفید قنداق کرده روی حوض غسالخونه ؛ رفتم یه گوشه نشستم و فقط نگاه میکردم اخه این حوض برای این بچه خیلی بزرگ بود😭 تودلم رخت میشستن پاشدم رفتم کنار رفیقم سطل اب گرفتم دستم ، رفیقم نوزاد رو گرفت بغلش😭
بس کن رباب حرمله بیدار میشود
اه رباب😭 اروم تر گریه کننننن
غسل میت میکنم...
سر وگردن اب میریزم ، چشمم به گلوش افتاد ، اه از تیر سه شعبه علی اصغر
اه از لب های خشک طفل رباب😭
اه از گهواره ی خالی ، اروم شو رباب
هرکس که دید راس تو را روی نیزه ها
اهی کشید و گفت بیچاره مادرش😭
سمت راست بدن ، دستشو گرفتم مامان قربون دست کوچیکت بشم
ادامه ۰۰👇