eitaa logo
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
5.9هزار دنبال‌کننده
44.3هزار عکس
13.9هزار ویدیو
362 فایل
🏴 السلام علیک یا أباعبدالله الحسین 🏴 ارتباط با ما @KavoshGar12
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 عکس‌نوشتہ‌سیاسی 🇮🇷
خانم کبیری الان پیش سپیده بودم خیلی گریه می کرد می گفت شما میخواید موهاشو کچل کنین به خاطر کم پشتیش
یعنی حرفامونو شنیده بود از جا پریدم در وباز کردم ودیدم دوان دوان داره میره سمت اتاق رفتم تو اتاق سپیده:من من همه چیزو شنیدم فهمیدم برا چی میخواین کچلم بتنین ازتون بدم میاد بدم میاد دیگه دوست ندارم😭 💔 بغلش کردم به چشمام نگاه میکرد ای خدا چه رنجی از نگاه این چشمها به جونم می ریخت چشمای سپیده سرخ شده بود اشک نه قطره قطره ،که سیل وار تمام صورتشو خیس کرده بود گریمو به سختی خفه کردم دستمو لای موهاش میکشیدمو گفتم _ ببین همه ی آدما مریض میشن مثلا خود من الان سرما😷 خوردم باید چند بار برم دکتر چند تا آمپول 💉 چند تا قرص بخورم تا خوب بشم توهم باید دکتر بری تا دیگه خوب بشی حالت بهم نخوره بتونی خوب غذا بخور ی کمی آروم شد قلبم تاپ💗 تاپ💓 می زد براش لالایی خوندم لالادنیا گذرگاهه گذرگاهی که کوتاهه یکی رفته یکی مونده یکی الان تو راهه لالالالاگل پونه که دنیا یک خیابونه یکی رفت و یکی اومد چرا؟هیچ کس نمی دونه! 😭😭😭گریه امونمو بریده بود
معصومانه به خواب رفت گذاشتمش روی تخت و یه چند دقیقه ای نگاش کردم خدای من اگه طوریش بشه اگه از دستش بدم وهزار تا سؤال دیگه که ذهنمو به خودش مشغول می کرد چند ضربه به در خورد صدای بلند خانم کبیری که می گفت زینب جان بهتر شدی منه خشک زده وبهت زده رو از جا تکان داد سریع رفتم بیرون و در اتاق رو بستم زینب:هیس! تازه خوابش برده خانم کبیری :ببخشید متوجه نشدم بهتر شدی دخترم زینب :بله بهترم اگه اجازه بدید کلاس وامروز کنسل کنم خانم کبیری :هر جور راحتی زینب:آزمایشای سپیده رو میشه به من بدید چند تا دکتر دیگه نشون بدم خانم کبیری :بله حتما زینب:بچه ها رو فعلا نذارید برن اتاق یکمی سپیده بخوابه ! خانم کبیری :باشه خیالت راحت آزمایشا رو گرفتم و از در پشتی بهزیستی رفتم بیرون که بچه ها چشمای پف کرده منو نبینن با خودم گفتم بهتره مامان منو با این وضعیت نبینه داغون بودم رفتم خونه مهدی چند بار پشت سرهم
زنگ زدم .سمیه در رو باز کرد کیفمو انداختم توی بغلش و با بی حوصلگی گفتم : در عمارت رو هم اینقدر طول نمی دن تا باز کنن،واسه باز کرد ن در این خونه ی فسقلی یک ساعت منو اینجا نگه داشتی ؟! سمیه که با تعجب وسراسیمگی نگاه می کرد،گفت: این جا چی کار می کنی ؟! مگر قرار نبود مهدی ساعت ۱۰ بازار بیاد دنبالتون؟! با دلخوری گفتم: _اون از در باز کردنت ،اینم از خوشامد گفتنت.... ازکنار سمیه که هنوز جلوی در ایستاده بود به زحمت گذشتم .چادرم ودر آوردم وانداختم رو شونه هام سمیه دستپاچه، مثه کسی که میخواد جلوی دیگری رو بگیره تند تند راه رفت وبا عجله میگفت: _ببین زینب جون چند دقیقه صبر ... ولی دیگه دیر شده بود ،وارد هال شدم مثه برق گرفته ها یه دفعه خشکم زد مهدی وآقا یاسر روی مبل نشسته بودن آقایاسر بلند شد گفت:سلام پریدم توی بالکن سمیه سرخ شده بود زینب :وای تمام حیثیتم از دست رفت چادرم !چادرم سمیه : حالا که چیزی نشده خوب شد که مقنعتو در نیاوردی زینب : واقعا ! خدا رحم کرد این پسره چقد اینجا آویزونه سمیه :این پسره کیه بی ادب آقای حسینی 😠 _اینا جلساتشون رو تا چند وقت پیش پایگاه مسجد محله می گرفتن ولی به خاطر تعمیرات پایگاه جلساتشون واینجا برگزار میکنن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد از شما دور شدن زار شدن هم دارد عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت چشم بیمار شده تار شدن هم دارد 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI