#سلام_امام_زمانم 💚
ای همه هستی
فدای نام زیبای شما
آسمان هرگز نبیند
مثل و همتای شما
کاش می شد
کاسه چشمان ما روزی شود
جایگاه اندکی
خاک کف پای شما
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
ختم صلوات امروز به نیت:
#شهید_علی_اکبر_تیموری
🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺
🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
هدایت شده از 🌷عکسنوشته شهدا 🌷
🍃🌹با شروع جنگ، او هم خواست برود. ولی به سن قانونی نرسیده بود پانزدهساله که شد، بهعنوان یک سفر دانشآموزی چهلروزه به غرب رفت. در حادثهای از روی تانکر آب افتاد ولی سالم ماند. با جهاد سازندگی همکاری میکرد و در مدرسه هم برای کمک به رزمندههای جبهه، تلاش میکرد.
🍃🌹به گفته خواهرش، آرام بود و ساکت. اگر غذایی را دوست نداشت، نمیخورد. خواهر او را میبرد و برایش غذای موردعلاقهاش را میآورد تا بخورد. میدانست علیاکبر حرفی نمیزند. دیپلم گرفت و هجده سالش که شد برای دوره آموزشی سربازی به زنجان رفت. بعد از دوره، تقسیم شد و در نوزدهم آبان هزاروسیصدوشصتوپنج از طرف لشکر ۱۶ زرهی قزوین به منطقه رفت.
🍃🌹علیاکبر در منطقه، دیدهبر تانک بود. برای خنثیکردن مین هم میرفته است.
🍃🌹چند بار برای دیدن خانواده از سربازی به مرخصی آمد. در تشییع جنازه شهدای امیریه یا حتی روستاهای اطراف شرکت میکرد ولی با لباس سربازی بیرون نمیرفت تا خانواده شهدا یا اسرا او را نبینند. به گفته خودش، «نکند به یاد پسرشان بیفتند.»
🍃🌹در هر مرخصی به فامیل سر میزد و حالواحوالی میپرسید. در دوم بهمن هزاروسیصدوشصتوهفت، در جاده بیستون- باختران در حادثهای حین مأموریت بههمراه یکی از همرزمانش شهید شد
پرسیدم لباس پاسداری چه رنگیه؟! سبز یا خاکی +خندید و گفت عادت کردن یا خونی باشن یا گِلی!(:
#سپاه
🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI