✳️ وقتی همه پسرها ساکت شدند!
در محوطهٔ آموزشگاه خلبانی، تعدادی دختر و پسر ایستاده بودند. شهلا کنارشان ایستاد. مثل همیشه وقتی به هنرجویان رسید، سلامی کرد والسلام. یکی از پسرها طوری که بشنود گفت: «انگار با خودش هم قهر است!» استاد بلند گفت: «حرف نباشد. به سؤال من جواب دهید؛ کی حاضر است اولین نفر برای پرواز باشد؟»
دستش را بالا برد.
- من.
یکی از پسرها گفت: «اِ... خانم دهبزرگی! حالتان بد میشودها!»
بدون لبخند نگاهش کرد و گفت: «خب شما بفرمایید.»
پسر گفت: «آمادگی ندارم. یعنی... میترسم.»
- پس اجازه بدهید من سوار شوم.
اینطوری همه پسرها ساکت شدند. از استاد اجازه گرفت و به طرف هواپیما رفت. سوار که شد، استاد هم کنارش نشست.
-آمادهای؟
- بله استاد!
شهلا شروع کرد به خواندن آیتالکرسی...
#راضیه_تجار
#بانوی_آبیها
زندگینامه داستانی خلبان
#شهلا_دهبزرگی، اولین زن خلبان ایران
انتشارات سوره مهر
صفحه ۲۱.
@Ab_o_Atash