✳ دستمالسرخها به روایت مریم کاظمزاده
دستمالسرخها کسانی هستند که کم حرف میزنند. وقتی به آنها میگویی: خبرنگارم، بیا مصاحبه کن! میگویند: خبرنگارها بروند همان دروغهای خودشان را بنویسند. میگویند خبرنگاران بعد از واقعه میآیند و فقط آنچه را که میخواهند ببینند، مینویسند.
دستمالسرخها کسانی هستند که اغلب از خانواده خود خبر ندارند و خانواده نیز از آنها بیخبر است. وقتی به آنها میگویی خانوادهات نگران توست، پیغامی برای آنها نداری؟ به روستاییان بینوا و فلکزده اطراف خود عاشقانه نگاه میکنند و میگویند: خانواده من همینها هستند.
دستمالسرخها کسانی هستند که در ابتدای درگیریهای کردستان در گروه خود ۴۰ نفر بودهاند و تا چند روز گذشته، ۸ نفر از آنها باقی مانده بود.
دستمالسرخها کسانی هستند که هرشب بعد از نماز مغرب در دعاهای خود میگویند: خدایا! شهادت را هر چه زودتر نصیب ما کن. و در جیب خود و روی قلبشان، آنجا که اینهمه عشق و محبت به خدا را در خون غرقه میسازد، این وصیتننامه را نگاه میدارند:
«سلام. سلام بر پدر و مادر عزیزم که پسری به دنیا و ملت ایران تحویل دادهاند که تا آخرین قطره خون خود در راه دین، در راه وطن جنگید و این مردن افتخاری است برای شما.
خالقا! شکرت که مرا شهید حساب کردی! این وصیت من... گریه مکن مادرم! گریه مکن خواهرم! گریه مکن پدر عزیز و بزرگوارم! الله اکبر. الله اکبر. الله اکبر...»
این خلاصهٔ مطلبی بود که از گزارش من طی دو روزی که در تهران بودم، در #روزنامه_کیهان به چاپ رسید. نه اینکه مطلب را خود نوشته باشم. این حرفهایی بود که پس از بازگشت از کردستان و ورود به تحریریه با آبوتاب زیاد برای همکاران خود تعریف کردم و یکی از آنها از فرصت استفاده کرد و با ضبط صدای من، مطالب گفتهشده را کنار هم گذاشت و روز بعد به چاپ رساند و زیر آن نوشت: مریم.
دلم میخواست اصغر وصالی و گروه دستمالسرخها این گزارش را میدیدند. به همین جهت، نمونه آن را وقتی با «غاده» به سنندج برگشتیم، با خود بردم.
#مریم_کاظم_زاده
[همسر شهید #اصغر_وصالی]
#خبرنگار_جنگی
#رضا_رئیسی
انتشارات یادبانو
صفحات ۱۱۰ تا ۱۱۲.
@Ab_o_Atash