eitaa logo
آب و آتش
461 دنبال‌کننده
7 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ توله‌سگ‌های انگلیسی رستم چیزی نگفت، خود سهراب رشته مطلب را در دست گرفت: «سگِ سروانِ مأمورِ اسکان زاییده بود. چندتا بچه از تیرهٔ اژدهاکش سنگ می‌زنند به پای سگِ سروان، از آن سگ‌های گرگی اصیل بوده. بعد از ترسشان سگه را می‌دزدند و سربه‌نیست می‌کنند. فارسی‌مدان‌ها خبرچینی می‌کنند. سروان هم وا می‌دارد سه تا زنِ بچه‌شیرده از تیرهٔ اژدهاکش، توله‌سگ‌هایش را شیر بدهند.» انتشارات خوارزمی صفحه ۴۹. پ.ن: «سروان» یکی از افسرهای انگلیسیِ اشغال‌کنندهٔ شیراز و «اژدهاکش» و «فارسی‌مدان» دو تا از تیره‌های فامیلی شیرازِ آن‌زمان بوده‌اند. @Ab_o_Atash
✳ در برابر قلدر کم نمی‌آوردیم نمی‌شد همه این چیزها را فهمید و به روی خود نیاورد. نمی‌شد این‌همه توهین و تحقیر را دید، اما باز مثل سیب‌زمینی بی‌رگ بود. این جمله را زمانی از بهروز شنیده بودم و حالا معنی آن را بهتر می‌فهمیدم. مثل وقت‌هایی که سر نوبت فوتبال توی زمین بازی، از بچه‌های قلدر و بزرگ‌تر کوچه پشتی زور می‌شنیدیم و با اینکه می‌دانستیم در زور و تعداد کمتر از آنهاییم، اما باز کم نمی‌آوردیم و تا سرحد مشت و کتک و لگد، می‌ایستادیم و از حقمان دفاع می‌کردیم. آخرش هم، حتی اگر زیر چشمان همه‌مان یکی یک بادمجان کاشته می‌شد و لباس‌هایمان جرواجر می‌شد و تازه باید خودمان را برای جنگ و دعواهای توی خانه آماده می‌کردیم، اما باز جگرمان حال می‌آمد که کم نیاورده‌ایم و اگر دو تا خوردیم، یکی هم زده‌ایم! انتشارات سوره مهر صفحه ۸۸. @Ab_o_Atash
✳️ وقتی همه پسرها ساکت شدند! در محوطهٔ آموزشگاه خلبانی، تعدادی دختر و پسر ایستاده بودند. شهلا کنارشان ایستاد. مثل همیشه وقتی به هنرجویان رسید، سلامی کرد والسلام. یکی از پسرها طوری‌ که بشنود گفت: «انگار با خودش هم قهر است!» استاد بلند گفت: «حرف نباشد. به سؤال من جواب دهید؛ کی حاضر است اولین نفر برای پرواز باشد؟» دستش را بالا برد. - من. یکی از پسرها گفت: «اِ... خانم ده‌بزرگی! حالتان بد می‌شودها!» بدون لبخند نگاهش کرد و گفت: «خب شما بفرمایید.» پسر گفت: «آمادگی ندارم. یعنی... می‌ترسم.» - پس اجازه بدهید من سوار شوم. این‌طوری همه پسرها ساکت شدند. از استاد اجازه گرفت و به طرف هواپیما رفت. سوار که شد، استاد هم کنارش نشست. -آماده‌ای؟ - بله استاد! شهلا شروع کرد به خواندن آیت‌الکرسی... زندگی‌نامه داستانی خلبان ، اولین زن خلبان ایران انتشارات سوره مهر صفحه ۲۱. @Ab_o_Atash
✳️ دموکراسی؛ قبل و بعد از قدرت در سال ۱۹۳۵، دو سال پس از به قدرت رسیدن نازی‌ها، گوبلز با خودستایی نوشت: «ما همواره اعلام کرده بودیم که برای رسیدن به قدرت، از امکانات دموکراسی استفاده خواهیم کرد؛ و پس از رسیدن به قدرت، هیچ‌کدام از آن امکانات را در اختیار مخالفان خود نخواهیم گذاشت.» (چاپ دوم، تهران: نشر نو، ۱۳۶۷) صفحه ۴۳. @Ab_o_Atash
✳️ کتاب‌های خامنه‌ای جوان ساواک مشهد در تاریخ ۵۶/۹/۲۳ به منزل آیت‌الله هجوم آورده و پس از بازداشت ایشان، گزارشی از کتاب‌های موجود در منزل رهبر انقلاب تهیه می‌کند. در گزارش ساواک پیرامون کتاب‌های موجود در منزل آیت‌الله خامنه‌ای آمده است: «۱۳ جلد کتاب مربوط به دکتر است و یک جلد مربوط به و تعدادی جزوات دست‌نویس و نامه‌های قابل بررسی به دست آمد.» صفحه ۵۷۵. @Ab_o_Atash
✳ شجاع‌تر از علی «ع» من معتقدم امام حسن مجتبى شجاع‏‌ترین چهره‌‏ تاریخ اسلام است. می‌پرسید از على هم شجاع‏‌تر است؟ از برادرش حسین هم شجاع‏‌تر است که در میدان جنگ، آن جنگ خونین، با آن فداکارى عجیب خودش را به کشتن داد؟ بله، شجاعت واقعى این است که انسان برطبق آنچه مصلحت فکر و ایدئولوژى اوست اقدام بکند؛ اگرچه کسى نفهمد. و امام حسن حاضر شد خود را و نام خود را و وجهۀ خود را و محبوبیّت خود را در میان دوستان نزدیکش، فداى مصلحت واقعى بکند؛ حاضر شد که او را نشناسند، براى اینکه اسلام را بشناسند و اسلام بماند. آیا امام حسن می‌توانست در جنگ با معاویه شهید باشد؟ نه، نمی‌توانست! شهید کیست؟ شهید آن کسى است که جان خود را مایه می‌گذارد، خون خود را می‌ریزد، براى ابقای فکر و ایده‌‏اى که به آن احترام می‌گذارد؛ این شهید است. امام حسن اگر در میدان جنگ کشته می‌شد، به این معنا بود که معاویه تنها منازع خود را، تنها کسى را که امکان دارد نقش افشاگرى و رسواگرى در برابر روش‌هاى پنهانى و ریاکارانه‏‌ معاویه ایفا کند، یک چنین رقیبى را دیگر در مقابل راه خود نبیند. انتشارات انقلاب اسلامی صفحات ۴۲ و ۴۴. @Ab_o_Atash
✳️ نور رمضان آمد رمضان و عید با ماست قفل آمد و آن کلید با ماست بربست دهان و دیده بگشاد وان نور که دیده دید، با ماست آمد رمضان به خدمت دل وان کش که دل آفرید با ماست در روزه اگر پدید شد رنج گنجِ دلِ ناپدید با ماست کردیم ز روزه جان و دل پاک هر چند تن پلید با ماست روزه به زبان حال گوید کم شو که همه مزید با ماست چون هست صلاح دین در این جمع منصور و ابایزید با ماست   @Ab_o_Atash
✳️ چه اسفندها... آه! چه اسفندها دود کردیم! برای تو ای روز اردیبهشتی که گفتند این روزها می‌رسی از همین راه! صفحهٔ ۶۸. @Ab_o_Atash
✳️ اولین کسی که گفت هر روزتان نوروز! أتی عَلیٌ بِهَدیّةَ النَّیروز، فقالَ «علیه‌السلام»: «ما هذا؟». قالوا: یا أمیرالمؤمنین! ألیومُ النَّیروز. فقال«ع»: «إصنَعوا لَنا کُلُّ یَومٍ نَیْروزاً».  برای علی«ع» هدیۀ نوروز آوردند. فرمود: «این چیست؟» گفتند: ای امیرمؤمنان! امروز، نوروز است. فرمود: هر روزِ ما را نوروز سازید! من لا یحضره الفقیه، ج ‏۳، ص‏۳۰۰. وسائل الشیعة، ج‏۱۲، ص‏۲۱۳. @Ab_o_Atash
✳️ شلاق به هم‌جناح! شاعری به نام «نجاشی» از شاعران و مداحان امیرالمؤمنین؛ کسی که در جنگ صفین بهترین شعرها را در تحریض و تشویق مردم در مقابل معاویه سروده و از علاقه‌مندان امیرالمؤمنین و در حزب ایشان است و از لحاظ اخلاص و ولایت‌پذیری و سوابق، کارش مشهور است، در روز ماه رمضان مشروب خورد. وقتی امیرالمؤمنین مطلع شد، فرمود حد شراب معلوم است؛ او را بیاورید تا حد جاری شود. امیرالمؤمنین در مقابل چشم مردم او را حد شراب زد؛ ۸۰ ضربه شلاق. خانواده و قبیلهٔ او پیش امیرالمؤمنین آمدند و گفتند: یا امیرالمومنین! تو ما را بی‌آبرو کردی؛ اینکه جزو جماعت تو بود، جزو دوستان تو بود، به تعبیر امروز جزو جناح تو بود. فرمود: من کاری نکردم؛ مسلمانی تخلفی کرد و حدی از حدود الهی بر او واجب شد و من آن حد را بجا آوردم. البته نجاشی بعد از آنکه آن شلاق را از علی خورد، گفت حالا که این‌طور است، بعد از این می‌روم برای معاویه شعر می‌گویم. بلند شد از کنار امیرالمؤمنین رفت و به اردوگاه معاویه ملحق شد. امیرالمؤمنین هم نفرمود نجاشی از دست ما رفت و حیف شد، او را نگه داریم؛ نه. رفت که رفت... منطق و روش امیرالمؤمنین اینها بود. مؤسسه ایمان جهادی صفحه ۸۶. @Ab_o_Atash
✳️ نسیم‌ باقی‌مانده! گفت پیغمبر که نفْحَت‌های حق    اندر این ایام می‌آرد سَبَق       گوش و هُش دارید این اوقات را    در رُبایید این چنین‌نفحات را       نَفْحه‌ای آمد شما را دید و رفت    هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت       نفحۀ دیگر رسید آگاه باش!    تا از این هم وانمانی خواجه‌تاش! @Ab_o_Atash
✳️ مسیری پر از بهار شهرنشینان و روستاییان فقط یک بهار داشتند. [اما] ایل چندین بهار داشت. دوماه پیش، بهار گرمسیر را دیده بود. در میان راه از بهارهای خرم دیگری گذشته بود و اکنون به بهار دل‌انگیز سردسیرش رسیده بود. انتشارات آگاه صفحات ۱۶۹ و ۱۷۰. @Ab_o_Atash