eitaa logo
آب و آتش
463 دنبال‌کننده
7 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ نام خوب دختران ایرانی لقب معصومه را امام رضا«ع» به خواهرشان دادند و فرمودند: «هر کسی خواهرم معصومه را در قم زیارت کند، مثل کسی است که مرا زیارت کرده باشد» و فرمودند: «هر که او را زیارت کند، بهشت از آن او است.» قبل از آن هم کسی فاطمه«س» را به این‌نام نمی‌خواند؛ او را با عناوین و لقب‌هایش می‌خواندند: «طاهره»، «حمیده»، «رشیده»، «تقیه»، «نقیه»، «رضیه»، «مرضیه»، «اخت‌الرضا» و... اما پس از فرمایش امام رضا«ع»، دیگر «معصومه» نام کاملی بود. حالا بیش از هزار سال است که مردم ایران و بویژه اهل قم، به همسایگی حضرت معصومه«س» افتخار می‌کنند و در طول این ۳۰ نسل که از وفات فاطمه معصومه گذشته است، همواره نام او را بر دختران پاک و معصوم خویش گذاشته‌اند. مگر نه این است که خدا و پیامبرش هم همین نام‌ها را دوست دارند؟ و امام صادق«ع» نفرمود که مگر «دین» چیزی است بجز محبت؟ محبت دودمان پاک پیامبر خدا؟ مؤسسه میراث اهل قلم(کتاب دانشجویی) صفحه ۳۵. @Ab_o_Atash
✳️ آوینی، هیچکاک و باقی قضایا آقای معززی‌نیا! علت توجه خاص شهید آوینی به هیچکاک را ناشی از چه می‌دانید؟ آیا انتخاب او دلیل خاصی داشت؟ چرا هیچکاک؟ - توجه به هیچکاک در ابتدا با شهید آوینی آغاز نشد. در آن ایام، ماهنامه‌ فرهنگی «سوره» در هر فصل، یک ویژه‌نامه‌ سینمایی منتشر می‌کرد به ‎نام «سوره‌ سینما». ویژه‌نامه‌ تئاتر، ادبیات داستانی و موضوعات دیگر هم منتشر می‌شد اما انتشار «سوره‌ سینما» منظم‌تر از آنها بود. شماره‌ اول تا سوم «سوره‌ سینما» به موضوعات متنوعی ‌پرداخته بود اما برای چهارمین شماره، مسعود فراستی پیشنهاد داد ویژه‌نامه‌ مختص یک موضوع واحد منتشر شود: «آلفرد هیچکاک». یعنی کل یک شماره درباره‌ آثار هیچکاک باشد. آوینی پذیرفت؛ ابتدا با کمی تردید. فیلم‌های هیچکاک را قبل از انقلاب در سینما دیده بود اما سال‌ها دیگر تماشایشان نکرده بود. به فراستی گفت کار را شروع کند اما خودش انتظار داشت بعد از تماشای دوباره، یادداشتی بنویسد درباره‌ اینکه هیچکاک صرفاً از نظر تکنیکی فیلمساز ماهری است و می‌شود او را استاد «فن» دانست اما در طول هفته‌هایی که به‌تدریج فیلم‌ها را دوباره می‌دید، بسیار شگفت‌زده شده بود از اینکه هیچکاک برایش جلوه‌ تازه‌ای پیدا کرده است. می‌گفت مضامین فیلم‌های هیچکاک و نوع نگاه او به دنیا را دوست دارد و خودش هم حیرت‌‌زده بود چرا میان تلقی هیچکاک از مفهوم خیر و شر یا گناه و عقوبت با دیدگاه‌های دینی خودش تعارض جدی نمی‌بیند. چند هفته‌ پرهیجان و همراه با نوعی کشف و شهود را گذراند تا درنهایت مقاله‌ خود را نوشت. من از نزدیک شاهد مراحل شکل‌گیری این مقاله [عالم هیچکاک] بودم و در طول چندهفته‌ای که ایشان فیلم‌ها را می‌دید و روی مقاله کار می‌کرد، درباره‌اش با آوینی صحبت می‌کردم... بسیاری [مهدی نصیری و دیگران] توجه خاص شهید آوینی را نسبت به هیچکاک به معنای گردش ایشان از فضای انقلابی به تعادل و غربگرایی می‌دانند. نظر شما چیست؟ - راستش این «بسیاری» مورد نظر شما، تحلیل‌های من‌درآوردی و بی‌مبنا درباره‌ شهید آوینی داشته‌اند، دارند و خواهند داشت؛ همان‌طور که درباره‌ هر موضوع یا پدیده‌ دیگری از این نظریه‌ها صادر می‌کنند. مصاحبه با ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ @Ab_o_Atash
✳️ هاشمی رفسنجانی: آمریکایی‌ها مثل «گاو» تحلیل می‌کنند آمریکایی‌ها و اینهایی که در مَصادر تصمیم‏گیری کشورهای بزرگند، مثلاً در ستاد و شورا و مجلس و دولتند، خبر دارند! گزارش می‏دهند و می‏گیرند و خبرهایشان هم در همه‌جا پخش ‏می‏شود. چقدر خوب می‏فهمند! و عجب شیطان‌هایی هستند! در ایران که ‏نیستند، مثل تحلیل می‏کنند! یک چیزهایی برای خودشان فرض می‏کنند که امروز جنگ این‏جور شده! آن روز جور دیگری شده! ایران به‏ داخل عراق ‏رفته! به داخل عراق نرفته! آواکس‏ها نشان می‏دهند که ایرانی‏ها امروز ۱۰ کیلومتر جلوترند، فردا نشان می‏دهند که عقب‏ترند! اصلاً نمی‏فهمند که ما داریم‏ چه می‏کنیم؛ ولی ما می‏فهمیم چه کار می‏کنیم. به‏سراغ بنی‏صدر و رجوی و بختیار می‏روند و از آنها تحلیل می‏خواهند! «بوق» را می‏گیرند درِ دهان هر یکی‏شان که آیا به‏ عقیده شما، ایران داخل خاک ‏عراق می‏شود؟ اگر ایران به‏ خاک عراق وارد شود، چه می‏شود؟ که او هم ‏برایشان تحلیل کند! خوب! اگر او می‏فهمید و می‏توانست تحلیل کند، در ایران‏می‏ماند! آدمی که دستش را گرفتیم آوردیم در شورای انقلاب، بعد برخی از روحانیت حمایتش کردند و رئیس‌جمهور شد، یازده میلیون رأی آورد، و این‏قدر هم وکیل در مجلس داشت؛ اگر «شعور» داشت، این ملّت را می‏فهمید و مانده بود! کسی که فرار کند، سبیل‌هایش را بتراشد و از «مستراح» بیرون بیاید و به‏ آنجا برود، دیگر تحلیلش چقدر به‏ درد شما می‏خورد؟! داستان آن مریضی است‏که «اسهال» گرفته بود، رفت پیش یک دکتر علفی (همین طبیب‌های قدیمی)، گفت: یک چیزی به‏ ما بدهید که مُردیم! عجله هم داشت که زودتر برود دست به‏ آب برساند! او هم گفت: برو فرنی بخور. مریض در راه فکر کرد که فرنی به‏ این ‏شُلی، اگر می‏توانست خودش را حفظ می‏کرد! حالا چه کاری می‏تواند برای ما بکند؟! واقعاً شاپور بختیار و بنی‏صدر و رجوی و ازهاری و امثال اینها، همه‌چیز دستشان بود؛ اگر ایران را می‏فهمیدند، دیگر آنجا نمی‏رفتند! فرار نمی‏کردند که‏ به‏ این بدبختی بیفتند! حالا شما می‏روید آنجا که از اینها تحلیل بگیرید، و روزنامه‏های واشنگتن‌پست و تایمز بردارند صفحاتی پر کنند که آنها چه‏ گفته‏اند! ۹ مرداد ۱۳۶۱ صفحات ۱ و ۱۱. [خطبه‌های نماز جمعه ۸ مرداد ۱۳۶۱] @Ab_o_Atash
۳سال بعد جرئت کردم جواب بی‌ادبی آقای هاشمی را بدهم! من با همه مقامات کار کرده‌ام [طنز نوشته‌ام و نقد کرده‌ام]. منتها بعضی‌ها را همان‌موقع و بعضی‌ها را گذاشته‌ام سرد شود. مثلاً آقای هاشمی یک روز در نمازجمعه گفتند: این غربی‌ها مثل تحلیل می‌کنند. خیلی به من برخورد. خیلی هم دلم سوخت که یک رئیس‌جمهور روحانی عزیز نویسنده، بیاد یک چنین حرفی بزند. مثل این حرف را ایشان باز هم گفته بود. یک روزی [هم] در نماز جمعه، که اتفاقاً بعضی از این سفرای خارجی هم بودند، گفت: «... خر را بسته بودند»! بعضی لایحه‌ها [لایی‌ها؟]‌ برادران روحانی خیلی می‌دهند ماشاء‌الله، ولی این یکی خیلی اذیتم کرد. گفتم من یک‌جوری بایستی جواب ایشان را بدهم. دو سه سالی گذشت. روزنامه جمهوری اسلامی مقاله نوشت سر چی بود نمی‌دانم. نوشت: باز هم این غربی‌ها مثل تحلیل کردند. من بلافاصله [در ستون ی روزنامه اطلاعات] نوشتم ندارند. اگر ادب داشتند مثل آدم تحلیل می‌کردند... این دو کلمه حرف حساب، آقا گفته بود: زده به رفیق ما. با سه سال فاصله که در حافظه مردم دیگر نبود [جرئت کردیم]‌ از این شیطنت‌ها کردیم! (چاپ اول، تهران: مؤسسه چاپ و نشر عروج [وابسته به مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی]، ۱۳۸۶) صفحات ۶۲ و ۶۳. @Ab_o_Atash
دستمال‌سرخ‌ها به روایت مریم کاظم‌زاده دستمال‌سرخ‌ها کسانی هستند که کم حرف می‌زنند. وقتی به آنها می‌گویی: خبرنگارم، بیا مصاحبه کن! می‌گویند: خبرنگارها بروند همان دروغ‌های خودشان را بنویسند. می‌گویند خبرنگاران بعد از واقعه می‌آیند و فقط آنچه را که می‌خواهند ببینند، می‌نویسند. دستمال‌سرخ‌ها کسانی هستند که اغلب از خانواده خود خبر ندارند و خانواده نیز از آنها بی‌خبر است. وقتی به آنها می‌گویی خانواده‌ات نگران توست، پیغامی برای آنها نداری؟ به روستاییان بینوا و فلک‌زده اطراف خود عاشقانه نگاه می‌کنند و می‌گویند: خانواده من همین‌ها هستند. دستمال‌سرخ‌ها کسانی هستند که در ابتدای درگیری‌های کردستان در گروه خود ۴۰ نفر بوده‌اند و تا چند روز گذشته، ۸ نفر از آنها باقی مانده بود. دستمال‌سرخ‌ها کسانی هستند که هرشب بعد از نماز مغرب در دعاهای خود می‌گویند: خدایا! شهادت را هر چه زودتر نصیب ما کن. و در جیب خود و روی قلبشان، آنجا که این‌همه عشق و محبت به خدا را در خون غرقه می‌سازد، این وصیتننامه را نگاه می‌دارند: «سلام. سلام بر پدر و مادر عزیزم که پسری به دنیا و ملت ایران تحویل داده‌اند که تا آخرین قطره خون خود در راه دین، در راه وطن جنگید و این مردن افتخاری است برای شما. خالقا! شکرت که مرا شهید حساب کردی! این وصیت من... گریه مکن مادرم! گریه مکن خواهرم! گریه مکن پدر عزیز و بزرگوارم! الله اکبر. الله اکبر. الله اکبر...» این خلاصهٔ مطلبی بود که از گزارش من طی دو روزی که در تهران بودم، در به چاپ رسید. نه اینکه مطلب را خود نوشته باشم. این حرف‌هایی بود که پس از بازگشت از کردستان و ورود به تحریریه با آب‌وتاب زیاد برای همکاران خود تعریف کردم و یکی از آنها از فرصت استفاده کرد و با ضبط صدای من، مطالب گفته‌شده را کنار هم گذاشت و روز بعد به چاپ رساند و زیر آن نوشت: مریم. دلم می‌خواست اصغر وصالی و گروه دستمال‌سرخ‌ها این گزارش را می‌دیدند. به همین جهت، نمونه آن را وقتی با «غاده» به سنندج برگشتیم، با خود بردم. [همسر شهید ] انتشارات یادبانو صفحات ۱۱۰ تا ۱۱۲. @Ab_o_Atash
✳️ **یک تفاوت منتظری و مطهری** آیت‌الله : وقتی که با مرحوم مطهری در مدرسۀ فیضیه هم‌مباحثه بودیم، خیلی به عبادت و تهجد و اهمیت می‌داد و مقید بود که نماز شب را بخواند و همیشه به من می‌گفت که نماز شب به انسان معنویت می‌دهد و روح انسان را تازه می‌کند. من قدری تنبلی می‌کردم و بیشتر هم عذر می‌آوردم که چشمم تراخم دارد و دکتر به من گفته که آب حوض کثیف است، به چشمت نزن و آب حوض مدرسۀ فیضیه کثیف است و من نمی‌توانم به چشمم بزنم، من باید صبر کنم صبح شود و به لب رودخانه بروم و آنجا وضو بگیرم (البته مدرسۀ فیضیه راهی داشت که به لب رودخانه می‌رفت). خلاصه همیشه ایشان در مسئلۀ نماز شب با من کلنجار می‌رفت و من هم طفره می‌رفتم. شبی در حجره خوابیده بودم‌ حجرۀ ما جدا بود ولی غذا و چیزهای دیگرمان با هم بود. من همان‌طور که خوابیده بودم، خواب دیدم که خوابم و در عالم خواب (خواب دوم) کسی در زد و مرا بیدار کرد. گفتمش که هستی؟ گفت: من هستم. عثمان بن حنیف از اصحاب علی«ع» است که از طرف آن‌حضرت استاندار بصره بوده است. من تعجب کردم که خدایا! عثمان بن حنیف زمان حضرت علی«ع» بوده! خلاصه در را باز کردم. گفت که حضرت علی«ع» مرا فرستاده و دستور داده: بلند شو! نماز شب بخوان و تنبلی نکن. و کاغذ کوچک مربع‌شکل دو در سه سانتی را هم به من داد، که در کاغذ نوشته شده بود: «هذا برائةٌ لک من النار» یعنی: «این برائتی است برای تو از آتش جهنم.» این کاغذ به رنگ سبزی نوشته شده بود. این کاغذ را به من داد و رفت. من همان‌طور که در فکر بودم که خدایا! ‌عثمان بن حنیف زمان حضرت علی«ع» بوده، ما که زمان حضرت علی«ع» نیستیم، در همین اثنا بود که کسی در زد و مرا از خواب بیدار کرد. (که البته حالا از خواب اول بیدار شدم.) دیدم آقای مطهری است. گفت: تو که بهانه می‌آوردی که آب مدرسۀ فیضیه کثیف است، من آفتابه را از رودخانه پر کردم. دیگر بهانه‌ای نداری. پاشو! نماز شب بخوان. گفتم: پس معلوم می‌شود که شما عثمان بن حنیف هستی. تعبیر این خواب خیلی جالب بود. (چاپ چهارم، تهران: انتشارات صدرا، ۱۳۹۱) جلد دوم، صفحات ۳۳۵ و ۳۳۶. @Ab_o_Atash
✳️ وقت خواب و جلسه مهم! در جلسه‌ای که رجال مذهبی و سیاسی از جمله آقای مفتح و برخی از گردانندگان حسینیه ارشاد حاضر بودند، جلسهٔ مهمی بود و ظاهراً می‌خواستند برای دانشجویان خارج از کشور به مناسبتی پیام دهند. نزدیک ساعت ۱۱ شب که جلسه به جای حساسی رسیده بود، آقای مطهری بلند شده و گفته بودند: من دیگر وقت خوابم گذشته و نمی‌توانم بنشینم، باید بروم و بخوابم. بعداً بعضی‌ها همین را برای ایشان دست گرفته بودند که آقا حاضر نیست یک ساعت از خوابش را کم کند. مردم غافل همیشه اهل بصیرت را سرزنش می‌کنند. آنها نمی‌دانستند که ایشان حاضر نبود حال نماز شبشان را از دست دهند و شب با کسالت در حضور خدا حاضر شوند و می‌خواستند توجّه و حضور قلب داشته باشند. (چاپ چهارم، تهران: انتشارات صدرا، ۱۳۷۸) جلد اول، صفحهٔ ۳۶۱. @Ab_o_Atash
✳️ در ماه ذی‌قعده رسول خدا "ص" در روز یکشنبه ماه ذى‌القعده فرمود: «ای مردم! کدامیک از شما می‌خواهید توبه کنید؟» گفتند: رسول خدا! همه ما می‌خواهیم توبه کنیم. پیامبر فرمود: «غسل کنید، وضو بگیرید و چهار رکعت نماز [دو تا دو رکعت] بجا آورید. در هر رکعت: یک‌بار "فاتحة الکتاب" [حمد]، سه‌بار "قل هو اللّه احد" و یک‌بار "معوذتین" [قل اعوذ برب الناس ‏و قل اعوذ برب الفلق] بخوانید. آنگاه هفتادبار استغفار [مثلاً "استغفرالله ربی و اتوب الیه"] کنید و در پایان "لا حول و لا قوّة إلا باللّه" بگویید. سپس بگویید: "يَا عَزِيزُ يَا غَفَّارُ اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَ ذُنُوبَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ"‏ ‌‌[یعنی: اى عزیز! اى بخشاینده! گناهان من و گناهان تمام مردان و زنان مؤمن را بیامرز که جز تو کسى گناهان را نمی‌آمرزد.] آنگاه فرمود: «بنده‌اى از امت من چنین عملى را انجام نمی‌دهد، مگر اینکه از آسمان به او ندا می‌رسد: بنده خدا! عمل را از نو شروع کن که توبه تو قبول، و گناهانت آمرزیده شد. فرشته دیگر از زیر عرش ندا می‌کند: اى بنده! مبارک باد بر تو و بر خانواده و خاندانت. منادى دیگرى صدا می‌زند: در روز قیامت، دشمنانت را از تو راضى می‌کنند. فرشته دیگرى ندا می‌کند: اى بنده! با ایمان از دنیا می‌روى. دینت از تو گرفته نمی‌شود و قبر تو وسیع و نورانى خواهد شد. منادى دیگرى صدا می‌زند: پدر و مادرت راضى می‌شوند، گرچه خشمگین باشند، پدر و مادر، تو و خاندانت بخشیده شده و در دنیا و آخرت خوش رزق خواهى بود. جبرئیل ندا می‌کند: من با فرشته مرگ پیش تو می‌آیم و به او دستور می‌دهم که با تو خوش‌رفتار باشد، به‌خاطر مرگ آسیبى به تو نرساند و به نرمى، روح را از بدنت خارج کند». گفتند: ای رسول خدا! اگر کسى در زمان دیگرى چنین بگوید چطور؟ آن حضرت فرمود: چیزهایى را که گفتم براى او نیز خواهد بود. جبرئیل این مطالب را در شب معراج به من گفت. "ص" (چاپ دوم، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۴۰۹ قمری) ج ‏۱، ص ۳۰۸. این اعمال همچنین در اثر بخش نیز آمده است. @Ab_o_Atash
✳️ سیمین دانشور: حضرت خمینی را کلمه‌الحق مردم ایران می‌دانم سیمین دانشور، امام را از همان سال‌های مبارزات پیش از انقلاب می‌شناخت. در لا‌به‌لای نامه‌های رد و بدل شده میان او و جلال، نام «آیت‌الله خمینی» هم دیده می‌شود. در یکی از این نامه‌ها، سیمین خطاب به جلال می‌نویسد: «جلال جان! این حرفت مرا به فکر فرو برد که نکند بیکار کردن تو درست در این ایام، به علت روابطت با آیت‌الله خمینی بوده است. تو چند بار به قم رفتی و یک بار هم در نامه‌های اخیرت نوشته بودی: «آیت‌الله در دَرّوس تحت نظرند و رفتم ایشان را ببینم آژان‌ها نگذاشتند.» دانشور، هنگام وقوع قیام ۱۵ خرداد در آمریکا سکونت داشته است اما به گواهی همین نامه‌ها، اخبار این واقعه را هم از همان راه دور دنبال می‌کرده است. با وجود اینکه جلال، موفق به دیدار با امام شده بود و با وجود آنکه برخی روایات مدعی شده‌اند که سیمین هم با امام دیدار کرده است اما شاهدی قطعی بر دیدار سیمین و امام خمینی در سال‌های پیش از انقلاب در دست نیست. با پیروزی انقلاب اسلامی، سیمین دانشور از معدود نویسندگان و روشنفکرانی بود که به‌رغم آنکه سبک زندگی مذهبی کاملی نداشتند، از انقلاب و امام، حمایت و تمجید کردند. در ۲۷ بهمن‌ماه سال ۵۷، جمعی از اعضای کانون نویسندگان ایران، کانونی که با ابتکار جلال آل‌احمد و برای حمایت از حقوق نویسندگان در سال‌های پیش از انقلاب تأسیس شده بود، به دیدار امام رفتند. عمومِ روایات و خاطراتی که از این دیدار به‌جای مانده نشانگر علاقه زائدالوصف سیمین دانشور به حضرت امام است. شمس آل‌احمد، برادر کوچک‌تر جلال روایت می‌کند: «در آن ‌زمان گروهی از اعضای کانون نویسندگان ایران (که من در اول انقلاب با دیدن مسائلی از آن استعفا کرده بودم) به خدمت آقا رفتند که خبرش در مطبوعات منعکس شد. در آن ‌جلسه امام به خانم سیمین دانشور عنایت کرده بودند و چند کلمه هم با ایشان صحبت می‌کنند. در آن ‌روزها به آنهایی‌ که خدمت امام رفتند حسودیم می‌شد و خانم دانشور هم به من پز می‌داد که من رفتم امام را دیدم و شما ندیدید!» سیدعطاءالله مهاجرانی هم در مستندی که شبکه انگلیسی بی‌بی‌سی درباره سیمین دانشور تهیه کرد، می‌گوید: «خانم دانشور می‌گفت وقتی امام را دیدم، تحت تأثیر او قرار گرفتم. آنقدر که این پیرمرد باشکوه، آرام و لطیف بود، نمی‌توانستم در برابر اشتیاقی که پیدا کردم مقاومت کنم، خم شدم و عبای ایشان را بوسیدم.» سیمین دانشور، کمتر از یک ماه پس از آن دیدار، در یادداشتی که در کیهان منتشر کرد، نوشت: «من، حضرت خمینی رهبر انقلاب مردم ایران را کلمةالحق می‌دانم. مردی می‌دانم که با کلام و کتاب به میدان آمده و با چنین سلاحی بر چنان زرادخانه کم‌نظیری مستولی گردیده و کاری کرده است کارستان که کس نکرد. [من امام را] مردی می‌دانم مظهر تاریخی نو، فضایی نو و اخلاقی نو؛ مردی که الهامات خود را باور دارد و ایمانش به یقین پیوسته است و احتمالاً دعای نیمه‌‌شبان امام به معبودش چنین بوده است که ‌ای ایمان! یقین را به من ارزانی دار... و دعایش مستجاب گشته و چنین است که این‌گونه بر خود مسلط و برخوردار از اعتماد به نفس است. و چنین مردی بار‌ها و بار‌ها گفته است که مسئول نسل آینده است و آرزویش نظام حکومتی است اسلامی و ایرانی که حافظ استقلال و دموکراسی باشد.» چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ به نقل از: سایت جامع امام خمینی @Ab_o_Atash
✳️ آغاز نهضت با اجازه از امام رضا«ع» موقعی که در مجلس شورای ملی مسئله انجمن‌های ایالتی و ولایتی مطرح شد، امام علاوه بر اینکه اساتید حوزه علمیه را جمع و در این‌باره شور و مشورت ‏کردند، لازم دیدند نامه‌هایی برای علمای استان‌ها و شهرستان‌ها بنویسند که حوزه علمیه قم را یاری کنند. من هم به اذن امام مأمور شدم که از مشهد تا زاهدان بروم و علمای بلاد را ببینم و نامه‌های امام را به آنها بدهم و از آنها بخواهم که مردم را در جریان بگذارند و مصیبات اسلام را بیان کنند و طومار بدهند. ساعت ده بعدازظهر که برای وداع به محضر ایشان شرفیاب شدم، نامه‌ها را که به من لطف کردند، فرمودند: شما قبل از اینکه با هر کس ملاقات کنید، اول مشرّف شوید به حرم مطهر ثامن‌الحجج علی بن موسی الرضا«ع» و از زبان من به آن حضرت بگویید: آقا! کار بسیار عظیم و مسئله خطیری پیش آمده و ما وظیفه دانستیم که قیام کنیم و حرکت کنیم؛ چنانچه مرضیّ شماست ما را تأیید کنید. جلد ۳، صفحات ۳۶ و ۳۷. @Ab_o_Atash
✳️ شعر شیخ ابراهیم صاحب‌الزمانی و صلهٔ امام رضا«ع» شنیدم از... مرحوم حاج شیخ ابراهیم مشهور به صاحب‌الزمانی که فرمود: روز تولد حضرت علی‌ بن‌ موسی‌الرضا «علیه‌السلام» قصیده‌ای در ولادت و مدح آن حضرت گفتم و از خانه بیرون آمدم به قصد ملاقات نایب‌التولیه که قصیده‌ام را برای او بخوانم. چون عبورم از صحن مقدس افتاد، با خود گفتم: نادان! سلطان اینجاست، کجا می‌روی؟ قصیده‌ات را برای خودشان چرا نمی‌خوانی؟ از قصد خود پشیمان و تائب شدم و به حرم مطهر مشرف شدم و قصیده‌ام را مقابل ضریح مقدس خواندم. پس عرض کردم: یا مولای! از جهت معیشت در فشارم. امروز هم عید است. اگر صله‌ای عنایت فرمایید بجاست. ناگاه از سمت راست کسی ۱۰ تومان در دست من گذاشت. گرفتم و عرض کردم: یا مولای! کم است. فوراً از سمت چپ کسی ۱۰ تومان دیگر در دستم گذاشت. باز عرض کردم کم است، ۱۰ تومان دیگر در دستم گذاشتند. خلاصه تا شش مرتبه استدعای زیادتی کردم و در هر مرتبه ۱۰ تومان مرحمت فرمودند (البته ۱۰ تومان آن‌زمان مبلغ قابل توجهی بوده است). چون مبلغ ۶۰ تومان را کافی دیدم، خجالت کشیدم که باز طلب زیادتی کنم. پول را در جیب گذاشتم، تشکر کردم و از حرم مطهر خارج شدم. در کفشداری عالم ربانی مرحوم حاج شیخ حسنعلی [نخودکی] اصفهانی را دیدم که می‌خواهد به حرم مشرف شود. مرا که دید، در بغل گرفت و فرمود: حاج شیخ! خوب زرنگ شده‌ای، با حضرت رضا «ع» نزدیک شده و روی هم ریخته‌اید‌؛ تو شعر می‌گویی و آن‌حضرت به تو صله می‌دهند. بگو چه مبلغی صله دادند؟ گفتم: ۶۰ تومان. فرمود حاضری ۶۰ تومان را بدهی و دو برابر آن بگیری؟ قبول کردم، ۶۰ تومان را دادم و ایشان ۱۲۰ تومان به من مرحمت فرمود. بعداً پشیمان شدم که آن وجهی که امام مرحمت فرمودند، چیز دیگر بود. خدمت شیخ برگشتم و آنچه اصرار کردم، ایشان معامله را فسخ نفرمود. (انتشارات رهنما، تیرماه ۱۳۶۲) صفحه ۲۹. @Ab_o_Atash
می‌ترسم این کتاب‌ها به دستتان نرسد... الان چند سالی است که کتاب‌هایی درباره‌ سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و می‌نویسند و بنده هم مشتری این کتاب‌هایم و می‌خوانم. با اینکه بعضی از اینها را من خودم از نزدیک می‌شناختم و آنچه را هم که نوشته، روایت‌های صادقانه است - این هم حالا آدم می‌تواند کم‌وبیش تشخیص دهد که کدام مبالغه‌آمیز است و کدام صادقانه است - بسیار تکان‌دهنده است. آدم می‌بیند این شخصیت‌های برجسته، حتی در لباس یک کارگر به میدان جنگ آمده‌اند؛ این اوستا «عبدالحسین بُرُنسی»، یک جوان مشهدی بنّا که قبل از انقلاب یک بنّا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشته‌اند و من توصیه می‌کنم و واقعاً دوست می‌دارم شماها بخوانید. من می‌ترسم این کتاب‌ها اصلاً دست شماها نرسد. اسم این کتاب «خاک‌های نرم کوشک» است؛ قشنگ هم نوشته شده. انتشارات سوره مهر صفحه ۳۰. @Ab_o_Atash