«انصاری»، دبیر ستاد مرکزی بزرگداشت امام خمینی (ره):
🔹برای احترام به سلامت مردم روز ۱۴ خرداد در حرم مطهر امام مراسم نداریم.
🔹تکلیف شد که برنامه صحبت های رهبری در روز ۱۴ خرداد کماکان بصورت زنده و مستقیم اما خارج از حرم برگزار شود.
🔹در مناطق سفید کشور با هماهنگی دستگاه های ذیربط می توانند مردم را به مساجد دعوت کنند و حداقل مراسمی را در حسینیه ها و مساجد داشته باشند و مردم سخنان رهبری را استماع کنند.
وارد منزل علامه جعفری شدیم. ایشان مشغول صحبت بود و چند نفری در اطراف علامه نشسته بودند.
ابراهیم با عصای زیر بغل وارد اتاق شد. علامه یکباره نگاهش به در افتاد. از جا بلند شد و به استقبالش آمد. بعد با همان لهجه ی زیبا گفت: به به آقا ابراهیم، بفرمائید، بفرمائید.
ابراهیم را با خودش بالای مجلس برد. همه به احترام او بلند شدند. بعد علامه حرفی زد که بسیار عجیب بود. من اگر خودم نمی شنیدم باور نمی کردم.
علامه با اصرار گفت: «آقا ابراهیم، برو جای من بنشین، ما باید شاگردی شما را بکنیم.» تا علامه این جمله را گفت، نگاه کردم به صورت ابراهیم مثل لبو سرخ شده بود. همان جا کنار شاگردها نشست و گفت: استاد، تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید.
علامه بعد از اصرار زیاد به جای خودش برگشت. قبل از اینکه بحث خود را ادامه دهد، رو به دوستانی که در کنارش بودند جمله ای گفت که خوب به یاد دارم:
علامه فرمود: این آقا ابراهیم استاد بنده هستند...
من چیز زیادی از درجات علمی علامه جعفری نمی دانستم، فقط دیده بودم که مرتب در تلویزیون سخنرانی می کند. اما همینقدر می فهمیدم که کلام این فیلسوف و عالم بزرگ، بی دلیل نیست.
سلام بر ابراهیم۲ ص۷۷
عزیزی میگفت:
هر وقت احساس کردید
از #امام_زمان دور شدید
و دلتون واسه آقا تنگ نیست
این دعای کوچیک رو بخونید
بخصوص توی قنوت هاتون
لَیِّن قَلبی لِوَلِیِّ اَمرِک
یعنی:
خدا جون دلمو واسه امامم نرم کن...
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
بخش دوم از مراقبتهای چله بیست و دوم 👇👇👇
✅ 1 - نماز استغاثه به امام زمان عج
✅ 2- تلاوت قرآن، حداقل سوره یس شبی یکبار
✅ 3- مراقبت به بیداری بین الطلوعین
✅ 4- خواندن دعای اللهم الرزقنا توفیق الطاعه
✅ 5- سجده طولانی
سلام علیکم
سی و چهارمین روز از 💫 چله بیست و دوم 💫 مهمان سفره شهید 🌷 محمد حسین شیرزاد نیلساز🌷هستیم.
حكايت شهید «محمد حسین شیرزاد نیلساز»؛ شهيدي که 22 سال مفقودالجسد بود و اثری از او به دست نیامده بود و در سال 83 در یک واقعه معجزه آسا، قبل از دفن پنج شهید گمنام در یکی از روستاهای شهرستان علی آباد کتول... .
محمدحسین در ۱۱ خرداد ماه سال ۱۳۳۶ در خانواده ای مذهبی و محروم در شهرستان دزفول دیده به جهان گشود او فرزند پنجم خانواده و در زمان تولد، پدرش ۴۲ سال داشت و کارگری ساده بود. دوران کودکی خود را در دامان پرمهر مادری سپری نمود و در پایان تحصیلات دوره ابتدایی ۱۲ سال بیشتر نداشت و در همان دوران نوجوانی چون پدرش دارای شغل و کسب درآمدی ثابت نبود و آثار خستگی و پیری در چهره اش نمایان بود جهت امرار معاش و تامین هزینه خانواده تصمیم به ترک تحصیل و جهت کسب درآمد و کمک به خانواده جذب بازار کار گردید. اگر چه با مخالفت پدر و مادرش مواجه بود ولی مصمم و استوار با عزمی راسخ و اراده ای قوی واز خود گذشتگی پا به عرصه ی کار وتلاش گذاشت، بعد از گذراندن دوران سخت کارگری چند بار تغییر شغل داد و هر بار که تصمیم به تعویض شغل می نمود بخاطر همت، استعداد، صداقت، تلاش و جدیت در کار از طرف مسئولش برای ماندن پیشنهاد افزایش دستمزد داده می شد و ایشان پس از سه سال دوری از تحصیلات و تقریباً ایجاد شغل ثابت بالاخره تصمیم به ادامه تحصیل گرفت، روزها مشغول به کار و شبانه درس خواند و در کمتر از چهار سال دوره متوسطه نظام قدیم (دوسال جهشی) را گذراند و موفق به دریافت مدرک دیپلم متوسطه در سال ۵۵ و ۵۶ گردید.
در همان سال در کنکور سراسری شرکت و جزء نفرات قبولی کنکور در شرکت نفت ملی ایران (شاخه خوزستان) گردید و در امتحان گزینش بین ۱۰ نفر سهمیه، کسب مقام دوم در استان خوزستان شد ولی از آنجایی که ایشان جوانی محبوب پدرش بود و شرط تحصیلات دانشگاهی در خارج از ایران (تحصیل در انگلستان) بود و پدر و مادر به دلیل نارضایتی از اوضاع حکومت وقت و موقعیت اجتماعی آن زمان با اعزام بخارج موافق نبودند و از طرفی چون محمدحسین همیشه خود تصمیم به چگونه زیستن را یاد گرفته بود خود شخصاً منصرف شد، اگر چه از طرف دوستان و فامیل مورد نکوهش قرار گرفت که چگونه تنها شانس موفقیت خود را از دست می دهد.
در سال ۵۶ با اوج گیری مبارزات علیه رژیم شاه، حضور در جلسات قرائت قرآن مساجد و همراه با دیگر دوستان خود شرکت فعال و مبارزات سیاسی خود را آغاز نمود و از رفتن به خدمت سربازی سر باز زد که حاضر به انجام سربازی در دوران ستم شاهی رژیم پهلوی نشد، با اوج گیری مخالفت های مردمی در تظاهرات ضد رژیم طاغوت شرکتی فعال داشت و با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی خود را سربازی فداکار نسبت به امام و مقتدای خویش می دانست.
تصمیم اعزام به جبهه گرفت، لباسهای نظامی را از مسجد تحویل گرفته و شب برای آماده شدن و خداحافظی به منزل رفت لباسهای رزم را پوشید زنجیر را از پلاک شناسایی گذراند، زنجیر چند سانتیمتر بزرگتر بود کهنه ای روی زمین گذاشت و با گرفتن انبردست پنج سانتیمتر از زنجیر را کوتاه کرد. مادر نیز که تا این لحظه چشمانش موزون با حرکات محمدحسین شده بودند کنار فرزند نشست و گفت: فرزندم این تکه زنجیر را به من می دهی؟ محمد حسین سر بلند کرد و گفت مادرجان این تکه زنجیر چه فایده ای برای شما دارد، مادر گفت: می خواهم به یادگار داشته باشم. گفت خودم در خدمتگزاری حاضرم این چه ارزشی دارد، نکند این تکه زنجبر به جای من باشد. مادر که با چشمانش نمی خواست یک لحظه ارتباطش را منقطع کرده باشد، سراسیمه و با اضطراب گفت مادر دوست دارم تا زمانی که از جبهه بر می گردی این زنجیر روی سجاده ام باشد …. عملیات والفجر مقدماتی شروع و محمدحسین ۱۳۶۱/۱۱/۲۱ در این عملیات به شهادت رسید. بیست و دو سال همان تکه زنجیر یادگاری که از دستان فرزند گرفته بود همدم ناله های مادر داغدیدۀ محمدحسین شد. بعد از پایان جنگ با دولت صدام حسین پیمانی منعقد و ایرانیان برای زیارت عتبات می توانستند به عراق سفر کنند. مادر محمدحسین نیز با نیّت و آرزوی یافتن حسینِ خود از مولا اباعبدالله الحسین(ع) عازم کربلا شد ……
مادر شهید عازم کربلا شد، از شروع حرکت این مادر داغدیده اشکهایش به عشق و دوری از فرزند هر آن بیشتر می شدند، آنچنان گریه می کرد که چندین مرتبه زائران با مراجعه به ایشان و اظهار ناراحتی از صدای ناله هایش تقاضا کردند گریه نکند چونکه تمامی کاروان با گریه هایش گریه می کردند. این مادر داغدار نمی توانست فراق فرزند خود را پنهان کند، تا اینکه کاروان به کربلای معلا رسید با هزاران امید و آرزو وارد حرم شد، بلند فریاد می زد آقا جان امام حسین(ع) من اینجا آمده ام محمدحسینم را از شما می خواهم، حسینم را از حسین می خواهم. دست نیازش به حرم رسید، بعد از بوسیدن حرم جیغی از دل کشید و بیهوش شد به گونه ای که هرکس آنجا بود می گفت مادر شهید از دنیا رفته است، در عالم رؤیا فضایی در برابر چشمانش نمایان گردید، آقایی در مقابل و محمدحسین فرزندش گوشه ای ایستاده مادر را نگاه می کرد، مرد پرسید مادر جان چرا اینقدر بی تابی می کنی، در جواب گفت: آمده ام حسینم را از شما می خواهم، گفت حسین را هم به شما می رسانیم فقط خواستیم زمانی بگذرد و صبر شما را ببینیم، می خواستیم مدتی حسین دور از شما باشد وگرنه نگاه کن حسین هم اینجا و در کنار شما ایستاده است، بی تابی نکن حسین هم به شما بازگردانده خواهد شد.
محمدحسین رو به مادر کرد و یک طاقه پارچه سفیدی که یک نقطه سبز روی پارچه سفید خودنمایی می کرد به مادر داد و گفت از این پارچه به هرکدام از خواهرانم یک قواره پارچه پیراهن و دو قواره پیراهن و چادر برای خودت درست کن. در این حین نفرات حاضر دور مادر شهید را گفته بودند و آب به صورتش زدن و به هوش آمد، لحظات اول دنبال فرزند خود بود اما پس از گذشت دقایقی متوجه شد هرآنچه بود رؤیایی صادقه از نظرش گذشته است. این اتفاق در سال ۱۳۸۲واقع شد