❣ #سلام_امام_زمانم ❣
صـدهـا گـله پيش #يــار بـردن
#عشـق است
بـا #عشـق_تو چـوب طعنـه خـوردن
عشـق است👌
ای قلب♥️ تپنده ی جهان #آقاجان
نادیده تو را و #سرسپردن
عشق است😍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
مراقبت های چله بیست و سوم 👇👇👇 💫🌟هدیه اعمال خیرمان از طرف شهید روز به بقیه الله الاعظم عج 🌟💫 ✅ 1
سلام علیکم💐
هفدهمین روز از چله 🌟 بیست و سوم🌟 مهمان سفره شهید 🌷 علی سیفی 🌷 هستیم.
شهيدعلي سيفي در سال ۱۳۴۴ در شهرستان مراغه در خانواده اي متدين و ولايي چشم به جهان گشود. مادرش تعريف ميكرد كه من هميشه با وضو به علي شير ميدادم و در عالم رويا به من گفتند اين سرباز ماست و از آن به خوبي مواظبت كن.
علي از دوران طفوليت با مجالس عزاداري آشنا شد و در مجالس عزاداري با زبان شيرين آذري به مداحي ميپرداخت و خود گرداننده هيئتي درشهرستان مراغه بود…
علي پانزده ساله بود كه جنگ شروع شد او از اولين بسيجي هاي داوطلب اعزام به جبهه بود از يك طرف ماندن و خدمت به مادر و از طرف ديگر حضور درجبههها ذهن او را به خود مشغول كرده بود تا اينكه با شروع عمليات بيت المقدس در ارديبهشت ماه سال ۶۱ پا در جبهه گذاشت و درعمليات بيت المقدس در آستانه فتح خرمشهر به سختي مجروح شد كه به قول خودش عنايت امام رضا(ع) شامل حال او شد و در يكي از روزهاي تشرف جانبازان جنگ تحميلي به حرم امام رضا عليه السلام شفا يافت و ميگفت مردم به نيت تبرك لباسهايم را به غارت بردند…
علي كه بعد از پايان يافتن دوره راهنمايي تحصيلي شوق طلبه شدن در دلش افتاده بود حوزه علميه قائم چيذر را انتخاب نمود و در نهايت حوزة علميه شهر مقدس قم ميعادگاه پاك شهيد در عرصه علماندوزي بود…
شايد علي از جهت ظاهر زياد دروس حوزوي را نخوانده بود اما در سير و سلوك سرآمد بود. وقتي براي بچه هاي تخريب موعظه ميكرد مثل اينكه خودش بارها عمل كرده و نتيجه آن را ديده است. او اصرار داشت لذت انس با خدا را همه بچشند…
روزهاي بياد ماندني بعد از عمليات خيبر و غصه بچه ها از جاماندن جسم همسنگرانشان درجزيره مجنون با صداي ملكوتي علي التيام پيدا ميكرد او وقتي روضه ميخواند خودش را در صحراي كربلا ميديد و بارها شده بود كه درحين مداحي بيحال ميشد و نفسهايش به شماره مي افتاد…
اوج ارادت علي در مداحياش روضه حضرت رقيه سلام الله عليها بود و خيلي با احساس، رفتن خار در پاي اين بيبي رابيان ميكرد…
علي وقت نماز آنقدر نماز را با حضور قلب ميخواند انگار توي اين دنيا نيست…
نمازهايش طولاني ميشد…
طلبه جوانِ شوخ طبع و زود جذبِ اهل مراغه، بيش از آنكه تحت تربيت مادر باشد، با دوستاني در نقش استاد مراوده داشته،بوده است.از همان نوجواني تحت جذبه امام زمان (عج) قرار مي گيرد و در دفعات مختلف به ملاقات امام زمان(عج) نائل مي شود. اين ملاقات ها به حدي زياد بوده كه گاهي ايشان واسطه ارسال پيام هايي به آيت الله شهيد اشرفي اصفهاني امام جمعه كرمانشاه نيز بوده است.ارتباط با شهيد اشرفي اصفهاني به حدي شد كه ايشان چند بار سخنران پيش از خطبه هاي كرمانشاه شد. شايد به خاطر همين ارتباط ها بوده كه نوعي اطلاع از امور مخفي برايش ايجاد مي شده است. به حدي كه بارها قبل از عمليات اسامي رزمنده هاي شهيد، مجروح و سالم را بيان مي كرده است
شيخ حسين انصاريان ايشان را سوار بر قطار عرفان و ديگران را پياده معرفي مي كند.ايشان بعد از عمليات فتح المبين در بهار ۶۱ عازم جبهه آبادان مي شود و به علت مجروحيت مجبور به برگشت مي شود. پزشكان چاره كار را در قطع پا مي بينند.اما امام زمان (عج) در عالم رويا، ايشان را دعوت به مشهد و مژده به شفاي پا به شرط برگشت به جبهه مي كند. بعد از شفاي پا وارد حوزه مي شود و جمعا جسته و گريخته سه سال در حوزه درس مي خواند.شايد به همين علت بوده كه چند مدرسه را عوض مي كند. چون مديران مدارس چنين طلبه اي را كه مدام به جبهه اعزام مي شود و ديگران را هم با خود مي برد، را باعث تعطيلي حوزه مي ديدند.او معتقد بود كه انسان بايد به آموخته هايش عمل كند. اگر در حوزه مي خواند ضرب ضربا ضربوا، مرحله اول خودش بايد به جبهه رفته و با دشمن بجنگد. در مرحله بعد برخي از دوستانش و در مرحله بعد گروهي از دوستانش را راهي جبهه كند تا ضربوا محقق گردد.در جبهه مدام به لشكرهاي مختلف اعزام مي شود تا شناخته نشود و نهايتا در عمليات والفجر ۸ در بهمن ۱۳۶۴ به شهادت می رسد.