eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
وهب و هانیه ماه عسل شان را به کربلا آمده‌اند. آنها تنها ۱۷ روز است ازدواج کرده اند و از روز نهم خود را به کاروان امام رسانده‌اند. هانیه می‌داند این میدان جنگ را بازگشتی نیست. هردو بر چشمان هم طوری خیره می‌شوند که گویی نگاه آخرشان است. عشق به امام و اهل بیت چنان در این خانواده ریشه دوانده که ام وهب روز عاشورا پسرش را صدا می‌زند و تازه دامادش را برای یاری نوه رسول خدا راهی میدان می‌کند و می‌گوید:« از تو راضی نخوام شد مگراینکه به یاری پسر پیغمبر بروی. هرگز به شهادت جد امام حسین (ع) نمی‌رسی مگر با رضایت او و رضایت من.»  اما «هانیه» بی‌قرار است. تحمل فراق همسر چندروزه‌اش را ندارد. نمی‌تواند دل از او بگیرد و برآشفته می‌گوید:« تو وقتی کشته شوی به بهشت می‌روی و همنشین حورالعین خواهی بود. آنگاه هانیه را فراموش می‌کنی. مرا آرام من. مرا نزد امام ببر و در محضر او به من قول بده که در بهشت هانیه را فراموشی نخواهی کرد.» هردو برای قوت قلب‌هایشان نزد امام می‌روند. هانیه دو حاجت دارد که آمده است آن را به امام بگوید: « من دو حاجت دارم. وقتی وهب شهید شد. من بی سرپرست می‌شوم. مرا به اهل بیت خودتان ملحق کنید. دوم اینکه وهب که شهید شود با حورالعین محشور می‌شود. شما گواه باشید که مرا فراموش نکند.» امام وقتی عشق هانیه به همسرش را می‌بیند. منقلب می‌شود. او را آرام می‌کند و به هانیه قول می‌دهد که خواسته‌های او اجابت می‌شود. حالا وهب می‌ماند و میدان جنگ…
او جوان خوش سیمایی است که تنها چند روز است اسلام آورده اما چنان به اسلام مومن است که جانش را سپر دین خدا کرده است و آمده است از حریم اهل بیت دفاع کند. وهب به میدان جنگ می‌تازد جماعت زیادی از یزیدیان را به هلاکت می‌رساند. سپس دوباره به سوی مادر بر می‌گردد می‌گوید:« آیا از من راضی شدی؟» ام وهب رو به فرزندش فریاد می‌زند:« از تو راضی نمی‌شوم مگر زمانی که در پیشگاه حسین(ع) کشته شوی.» وهب به میدان بر می‌گردد. چنان جان‌فشانی می‌کند که سپاهیان یزید خیره به جنگاوری او می‌شوند.. بعد از آن در این کارزار و جنگ نابرابر هر دو دستش فدای اسلام می‌شود. هانیه با عمودی وارد کارزار می‌شود. امام از او می‌خواهد که برگردد و دوباره بر به سمت کاروان بر می‌گردد.  وهب اسیر می‌شود. او را نزد عمربن سعد می‌برند.عمر از صلابت و رشادت این تازه مسلمان به حرف آمده است. به دستور او سر از گردن وهب جدا می‌کنند و به سمت کاروان امام می‌اندازند. اما قمر این لحظه را تاب نمی‌آورد. او سر وهب را در آغوش می‌گیرد و خوشحال است که در پیشگاه خاندان رسول خدا روسفید شده است. سپس سر را به سوی یزیدیان پرتاب می‌کند و مقتدرانه فریاد می‌کشد: « ما متاعی را که در راه خدا داده ایم. پس نمی‌گیریم.» هانیه بر بالین بی سر همسرش نشسته است و سخت اشک می‌ریزد. شمر وقتی این صحنه را می‌بیند به غلام خود دستور می‌دهد او را بکشد. بعد از آن غلام عمودش را بر سر هانیه فرو می آورد تا هانیه که چندی قبل دل نگران دوری از وهب بود. حتی ساعتی را به او سپری نکند.
می‌گویند در کربلا تنها سه زن به میدان رزم رفتند، «بحریه بنت مسعود خزرجی»، «مادر وهب بن عبدالله کلبی» و هانیه همسر وهب. به دستور امام دو نفر از این سه نفر از میدان خارج شدند، اما هانیه به شهادت رسید. ماجرای شهادت این تازه عروس از جایی شروع شد که در روز عاشورا وقتی همسرش به میدان رفت، هانیه هم عمودی آهنین برداشت تا در کنار وهب بجنگد. وهب با دیدن او در میدان جنگ از او خواست تا نزد زنان سپاه برگردد. اما ام وهب در جواب این درخواست گفت: «تو را رها نمی‌کنم تا آنکه در کنار تو و همراه تو بمیرم.» هانیه در بازگشت عبدالله از میدان، در حالی که انگشتان دست شوهرش قطع شده بود خطاب به وهب گفت: «عبدالله! عزیزم! میثاق را فراموش نکن!» اما وهب در محاصره اشقیا گیر افتاد و دست راستش قطع شد. هانیه عمودی از خیمه برداشت و به میدان نبرد رفت، او درست لحظه‌ای به بالین همسرش رسید که دست و پاهای او در جنگ قطع شده بود. هانیه وقتی صورت خونین شوهرش را کنار زد و پیشانی مردانه‌اش را بوسید، تازه دامادش را تحسین کرد و خطاب به او گفت: «پدر و مادرم فدایت باد که از پاکان و ذریّه پیامبر دفاع کردی. بهشت گوارای وجودت! از خدا بخواه مرا نیز با تو هم‌سفر کند.» در این بین عمرسعد، سردار سپاه دشمن که از رجز و حرف‌های هانیه به هراس افتاده بود و نگران تأثیرگذاری این صحنه و حرف‌های همسر وهب برلشکریانش شده بود، به شمر دستور داد تا این دختر ۱۸ ساله را به شهادت برسانند.
وهب در حال مبارزه چنین رجز می ‌خواند: انْ تُنْکُرونی فَأنَا ابْنُ الکلبِّ • سَوْفَ تَروَنی و تَرَوْنَ ضَرْبِی‌ وَ حَمْلَتِی و صَولَتی فی الحَرْبِ • ادْرِکُ ثَأْرِی بَعْدَ ثَأْری صَحْبی‌ الْکَرْبَ امامَ الکربِ • لَیْسَ جِهادی فِی الْوَغی بالْلَعْبِ‌ اگر مرا انکار می ‌کنید پس -بدانید که‌- من پسر کلب هستم. به زودی من و ضربتم، حمله و هیبتم را در جنگ خواهید دید. پس از خونخواهی یارانم، انتقام خود را می‌ گیرم. در مقابل سختی مشقت را -از خود- دور می ‌کنم. «کوشش من در این نبرد بازی و شوخی نیست». إِنّی زَعیمٌ لکِ امّ وهبٍ • بِالطَّعن فِیِهمْ تارَةً و الضَرْبِ‌ ضَرْبَ غُلامٍ مُوقِنٍ بالرَّبِّ • حتّی یَذوقَ الْقَومَ مُرّ الحرَبِ‌ انّی امْرؤٌ ذُوَمّرةٍ وَ غَضَب • حَسْبی إِلهی مِنْ عَلیم حَسَبی «ای ام وهب با زدن نیزه و شمشیر از تو نگهداری می‌کنم. ضربه زدنِ نوجوانی که به پروردگار یقین دارد. تا اینکه -آن‌- قوم طعم تلخ جنگ را بچشد. همانا من مردی استوار و خشمناکم. خدای دانا مرا بس و کافی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊در ملکوت اعلی جز شهید، کسی زنده نیست. حیات دیگران، اگر هم باشد به طفیلی‌ شهداست و شفاعت آنها...
يا رسول الله ص گرچه عمري بر در اين خانه زحمت مي كشيم كم برايت شعر گفتيم و خجالت مي كشيم ديگران نقاشي موهن برايت مي كشند ما فقط در كنج عزلت آه حسرت مي كشيم رحمه للعالميني و به نام نامي ات بر سر اين خاك تشنه ابر رحمت مي كشيم تو به جرم مهرباني بار تهمت مي كشي ما به جرم مهرباني بار تهمت مي كشيم چهارده چشمه به راه انداختي و ما فقط آب از اين چهارده رود هدايت مي كشيم ما كه هفتاد و دو الگو از تبارت داشتيم دامن از گنداب هفتاد و دو ملت مي كشيم* جهل دارد در زمين كفر بازي مي كند پس هر آنچه ميكشيم از اين جهالت مي كشيم آنكه مانع شد قلم كاغذ برايت اروند اين مصائب را هم از آن پست فطرت می کشیم
🌸انالله و اناالیه راجعون🌸 حاجیه خانم محترم حریری یزدی مادر سردار ‌‌شهید حسن آزادی به فرزند شهیدش پیوست و آسمانی شد 🌸شادی روحشان صلوات🌸
☑هرچند دو سه نفر! ▪️قدر این رحمت الهی را بدانیم و آن را سبک نشماریم. در هر جایی هرچند دو سه نفر باشند دور هم بنشینند؛ تا نامی از سیدالشهدا (علیه‌السلام) برده شود و برای حضرت گریه کنند؛ در آنجا عنایت آقا امام زمان (عجل‌الله فرجه) و فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) حضور خواهد داشت. ۸۹/۹/۱۶
🔴گلوله ی مزدوران شاهنشاهی که دو خواهر ۲ و ۱۰ ساله را غرق خون کرد😢😢😢 🔹طوبی یزدانخواه کناری 23 شهریور 1347 در خانواده‌ای مذهبی متولد شد. وی تحصیلاتش را تا پایه سوم ابتدایی در دبستان بهشت گذراند و پایه چهارم ابتدایی به دبستانی در فریدونکار رفت که با شهادتش، تحصیل در پایه چهارم ابتدایی ناتمام ماند. طوبی فرزند پنجم خانواده بود و خواهری کوچک‌تر به نام خدیجه داشت که همیشه او را بر دوشش می‌گرفت و درس می‌خواند. 🔹 در روز نهم آذر 57 طوبی در یک تظاهرات مورد اصابت گلوله سربازان رژیم شاهنشاهی از پشت قرار گرفت و با خدیجه 3 ساله که به پشتش بسته بود، به مقام رفیع شهادت نائل شد. 🔹«شهربانو ثمنی» مادر شهیده «طوبی یزدانخواه» می‌گوید: چند ماهی به عید نوروز مانده بود که پدر طوبی برایش کفش‌های قرمز رنگی خرید. طوبی برای چند روز آن کفش‌ها را در مدرسه به پا کرد اما یک روز دیدم وقتی از مدرسه برگشت با یک دستمال کفش‌های نو خود را تمیز کرد و در جعبه گذاشت. از طوبی پرسیدم «چرا این کار را کردی؟» طوبی گفت «بابا پول زیادی ندارد، من این کفش‌ها را نگه می‌دارم تا عید آن‌ها را به پا کنم». 🔹«کبری یزدانخواه»، خواهر شهیده طوبی یزدانخواه: آن زمان درآمد خانواده ما کم بود. هنگام شب مادرم به هر کدام از بچه‌ها 2 تا گردو و به اندازه یک کف دست نان می‌داد تا بخوریم. طوبی یکی از آن گردوها را با کمی نان می‌خورد و بقیه را لای یک روزنامه می‌پیچید و داخل کیفش می‌گذاشت و می‌گفت «شاید فردا برای صبحانه نان نداشته باشیم. آن وقت این صبحانه من می‌شود». گاهی اوقات برادرانم موقع شام منزل نبودند و وقتی می‌آمدند غذا به آن‌ها نمی‌رسید. طوبی همیشه غذای صبحش را به برادرانمان می‌داد و وقتی می‌پرسیدیم «پس خودت فردا چه می‌خوری؟» می‌گفت«خدا روزی ما را می‌رساند». 🔹مادر شهید نقل میکند: در آن زمان برای تشییع جنازه عمومی اجازه‌ای به ما ندادند. به همین دلیل بدون مراسم، طوبی و خدیجه را تشییع کردیم و با مشکلات فراوان آن‌ها را در حیاط مسجد امام سجاد (علیه السلام) به خاک سپردیم. از سویی سربازی که طوبی و خدیجه را به شهادت رسانده بود، قصد فرار داشت که مردم جلوی او را گرفتند. او در اعترافات خود ادعا می‌کرد طوبی و خدیجه را نکشته است و بچه‌ها از ترس سکته کردند. بعد از حرف‌های این سرباز، در روز سوم شهادت بچه‌ها، پزشکی آمد تا بعد از نبش قبر مشخص کند که آن‌ها بر اثر اصابت تیر به شهادت رسیده‌اند یا سکته‌ کرده‌اند. طوبی را که از قبر بیرون آوردند، دیدند که تیر خورده است ولی تیر در بدنش نبود، در همان لحظه پدرش وضو گرفت تا نماز شکر بخواند. خدیجه را هم که از قبر بیرون آورند دیدند تیر در قلب خدیجه است. چند ماه بعد، برخی آشنایان از پدرشان پرسیدند که چرا آن زمان نماز شکر خواند و او پاسخ داد «زیرا بچه‌هایم نزدیکم هستند و جنازه آن‌ها را به جای دیگری نبردند و به خاطر این‌که ادعای آن‌ سرباز راجع به ترسیدن بچه‌ها غلط از آب درآمد پس باید خدا را شکر می‌کردم» آری این سند جنایات رژیمی است که به دروغ بازمانده های آن در حال تطهیر وبزک کردن آن هستند! شهدا سند غیر قابل انکاری است که نمی توان آنان را به فراموشی سپرد!
به ولی امر زمان شک کنی، از کربلا جا مانده ای
4.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹شیخ حسین انصاریان به دلیل ابتلا به کرونا در یکی از بیمارستان های تهران بستری است و تحت درمان قرار دارد. از عموم مردم التماس دعا و توسل جهت شفای عاجل ایشان را مسئلت می نماییم🙏