eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعمال مستحب سی ویکمین روز از چله ی شهدا ی امام حسینی🌷 ازطرف 🌷 چمران افغانستان 🌷 شهیددکتر سید محمد علیشاه موسوی گردیزی🌷 تقدیم می کنیم به ساحت مقدس خانم حضرت زینب سلام الله علیها
چمران افغانستان ؛ دکتر سید محمد علیشاه موسوی گردیزی
شهید دکتر سید محمد علیشاه موسوی گردیزی   او در سال ۱۳۳۸ در گرديز به دنیا آمد، بعد از اتمام تحصيلات ابتدايي و متوسطه، در سال ۱۳۵۶ وارد دانشکده پزشکي دانشگاه کابل شد اما بعد از روي کار آمدن حکومت کمونيستي در افغانستان در سال ۱۳۵۸ دانشگاه را رها کرده و به صف مجاهدين زادگاهش پيوست؛ شهري که جهادگران شيعه و سني با زبان‌هاي متفاوت فارسي و پشتو در کنار هم می جنگیدند.   دکتر موسوي در سال‌هاي نبردش به عنوان فرمانده مجاهدين جبهه مرکزي گرديز، دو بار توسط تير مستقيم روس‌ها مجروح مي‌شود و تا زمان شهادت گلوله‌هاي آن دوران در گردن داشت. او در سال ۱۳۶۹ خورشیدی به ايران مهاجرت کرد و با بورسيه تحصيلي وارد دانشگاه علوم پزشکي تهران و در سال تحصيلي ۱۳۷۷- ۱۳۷۸ موفق به دريافت دانشنامه دکتراي پزشکي خود از اين دانشگاه شد. دکتر محمدعليشاه در سال ۱۳۸۱ به افغانستان برگشت و با نامزدی در مجلس نمایندگان افغانستان، به نمایندگی از مردم گردیز به مجلس راه يافت. اين نماينده‌ی مردم افغانستان، نيمه شب ۲۲ تیر ۱۳۸۲ خورشیدی به اتهامات واهي در خانه‌اش دستگير و به زندان آمريکايي‌ها در بگرام و سپس گوانتانامو انتقال يافت.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
مسجد امام زمان(عج) شهر گردیز   یکی از نمازگزاران و چهره ای شاخص که در حمله تروریستی روز جمعه در مسجد امام زمان(عج) در شهر گردیز به شهادت رسید، دکتر سیدمحمد علیشاه موسوی گردیزی، نویسنده کتاب «از گرديز تا گـوانتانامو» میباشد. دکتر سيد محمد علي شاه موسوي گرديزي، چهل ماه از عمر خود را در زندانهاي آمريکايي‌ها در بگرام افغانستان و گوانتاناموي کوبا گذرانده است. کتاب «از گرديز تا گـوانتانامو» دربردارنده خاطرات وی از زندان گوانتانامو می‌باشد.
وي بعد از آزادي از زندان مخوف گوانتانامو خاطرات خود را در کتابي ۳۶۸ صفحه‌اي با عنوان «حقايق ناگفته از زندان گوانتانامو» در کابل چاپ و منتشر کرد.  
و خيال... تصورم اين بود که در سايه حکومت قانوني هيچ کار غير قانوني آن هم از جانب عساکر(سربازان) بيگانه صورت نخواهد گرفت. وقتي ديدم در کفشکن مهمانخانه مسجد، عساکر مسلح آمريکايي با وحشيگري ميله(لوله)هاي تفنگ را به سوي ما نشانه گرفتهاند هيچ احساس خطر نکردم اما تعجب کردم که يعني چه؟!  آيا اين عساکر آمريکايي است يا من خيالاتي شدهام؟ فردي که لباس نظامي داشت و با اسلحهاش ما را نشانه گرفته بود با صداي بلند به انگليسي داد زد که هيچ کس از جايش تکان نخورد ور نه کشته خواهد شد. ترجمان(مترجم) با صداي بلند نعرهمانند آن را ترجمه کرد. بعد از آن فقط صداي ترجمان را شنيدم که گفت داکتر سيدعلي شاه کيست؟ با تعجب از عملشان گفتم من هستم. گفتند با شما کار داريم. حکومت جنگل  چشمها و صورتم را با پتوي خودم محکم بستند. آن وقت يقين کردم که در افغانستان از قانون خبري نيست و حکومت جنگل است. از اقتدار ملي، حاکميت دولت مرکزي و مردمسالاري فقط اسمش براي افغانها رسيده است. سرباز خشني با چند سرباز ديگر با نعره و وحشيگري به سويم هجوم آورده از پشت سر لگد محکمي بين دو کتفم زدند. با صورت به زمين خوردم و خون از دهان و بينيام جاري شد. ديگران هم تا توانستد با لگدشان زدند و بعد که خسته شدند، دو نفر بالاي پاهايم و دو نفر هم بالاي پشتم نشستند. من بهصورت روي زمين بودم و آنها پاهايم را با دستانم به هم بسته بودند و هي ميکشيدند. اينجا خاک امريکاست... هنگام ورود در زندان بگرام، زنجير و زولانه(دستبند) را از پاهايم گشودند. سربازي با قيچي لباسهايم را پاره کرد.  در وسط سه سرباز وحشي  برهنه ايستادهام نگهداشتند. چندين سرباز زن و مرد با مترجم در کنارم بودند. شايد از تحقير و تماشاي ما لذت ميبردند. فردي که روبهروي من بود با فرياد و با چشمان از حدقه درآمده به من نگاه ميکرد. ترجمان هم با همان حالت گپهاي(صحبتهاي) او را ترجمه ميکرد که: فقط به چشمان من نگاه کن و خوب گوش بده. بعد داد زد خوب بشنو اين جا خانه ما و خاک آمريکا است. در خانه و خاک ما حرف ما قانون است و بايد از آن اطاعت کني!! اگر تخطي کني جزا خواهي ديد، فهميدي؟! گفتم بلي. باز هم داد زد که:" از حالا اسمت سيد محمد علي شاه نيست. اسمت سيکس. ناين.فايف است. فهميدي؟"
 زجرآورترين توهين براي تمام زندانيها بيعزتي و هتک حرمت به "قرآن کريم" در زندانها بود. بارها زندانيان به اين عمل آنها اعتراض و شورش کرده بودند. يک بار در بازرسي زندانيان افغاني سربازان آمريکايي قرآن را به زمين انداخته و بعد اشتباهي خوانده بودند. ولي زندانيان افغاني آن عمل را عمدي دانسته دست به اعتراض وسيع زدند که به چند بلاک(بند) ديگر هم سرايت کرد. اگر چه معترضين توسط سربازان ضدشورش سرکوب شدند و بعد از تراشيدن سر و ريش آنها با زور به انفرادي منتقل شدند. بعد از آن به خاطر حفظ حرمت "قرآن" و دفاع از آن، جان شان را به خطر انداخته و خود را فدائيان قرآن نام نهادند. در طي سه روز 26 نفر از آنها خود را حلقآويز کردند ولي با اقدام سريع سربازان و کادر بيمارستان از مرگ نجات يافتند. بعد از چند روز اعتراض، آمريکايي ها مجبور شدند توسط بلندگو از زنداني ها عذر خواهي نموده و تکرار نشدن آن عمل را تضمين کردند. شما هيچ حقي نداريد  در زندان گوانتانامو در يکي از تابلوهاي داخل کمپ نوشته بودند "به شما(زندانيان) هيچ حقي تعلق نگرفته و هيچ قانوني شامل حال شما نميگردد. هرچه در اين جا به شما داده ميشود امتياز است و هر وقت بخواهيم اين امتياز را از شما خواهيم گرفت." مردم جهان از گوانتانامو و ابوغريب خيلي ميدانند و تصاوير تکاندهنده از آنجا به بيرون راه يافته ولي از بگرام و شرايط غيرانساني حاکم در آن سياهچالها حتي اکثر افغانها هم چيزي نميدانند. اگر ميدانند خود را به بيخبري زدهاند. سلام افغانستان ... بعد از چند ساعت به افغانستان رسيديم. در داخل موتر(ماشين) پاهاي ما را باز کردند، در حين پياده شدن از ميني بوس هم دستهاي ما را باز کردند. آنجا اولين باري بود که بعد از 40 ماه با دست باز از موتري به موتري ديگر بالا ميشديم و خود چوکي را براي نشستن انتخاب ميکرديم. جالب بود در هنگام سوار شدن کيف دستيام را هم به من باز گرداندند و تمام وسايلش شمارهگذاري شده بودند. تمام وسايلم سر جايش بود به غير از پولهاي نقدي که در کيفم داشتم، نبود و به سرقت رفته بود. موسوی پس از آزادی از گوانتانامو با تاسیس یک مکتب خصوصی و یک کلینیک خیریه‌ در زادگاهش گردیز مشغول خدمت شد. در کنار آن او در چند سال اخیر مسئولیت ریاست حوادث غیرمترقبه ولایت پکتیا را نیز به‌عهده داشت. سید محمد هاشم، یکی از نزدیکان او به خبرنامه، می‌گوید: « شما اگر یک‌بار مصاحبه‌ای بامردمی داشته باشید که در گردیز با آقای موسوی سرکار داشت، خیلی آنان بیش‌تر از خود آقای موسوی را دوست داشتند، موسوی کلینیکی که تاسیس کرده بود برای خانواده‌های فقیر دواها را مجانی می‌داد. او به‌قدری میان ما محبوب بود که بین دوستان و آشنایان ما مرسوم شده بود که اگر می خواستیم واقعیت یک قضیه را رویش تاکید کنیم، به سر داکتر موسوی قسم می خوریدیم. با این حال، طرف مقابل یقین می‌کرد که راست می‌گوییم.»
هدیه به ارواح طیبه ی شهدا ی کربلا🌷 شهید محمد علیشاه موسوی🌷 صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا