متن زیر به نقل از شهید مرتضی عطایی آمده است :
مسیر بازگشت بچه ها ، تقریبا بسته شده بود. با پی ام پی(نفربر) خودمان را به نزدیک روستای الخوابی رساندیم تقریبا الخوابی هم سقوط کرده بود دشمن با گلوله از ما استقبال می کرد باطری بیسم اش تمام شده بود!
مجتبی مجتبی ابوعلی!
مجتبی جان خودتون را به منبع آب برسونید ما آنجا با پی ام پی منتظرتون هستیم. صدای خش خش بیسیم بی رمقش آخرین جملات سید مجتبی را به سختی به ما رساند. هنوز آخرین کلماتش که از گلوی خسته و تشنه اش می آمد تو گوشم می پیچید:
از بیست تا پرستو فقط سه تامون سرپا هستیم… و دیگر هیچ.
مجتبی مجتبی ابوعلی… مجتبی مجتبی ابوعلی…
سید مجتبی اگر صدای من را می شنوی شاسی بیسیم را فشار بده …
مجتبی مجتبی ابوعلی… مجتبی جان می دونم باطری بیسیم ات شارژ نداره اگر صدای من را می شنوی شاسی را فشار بده!
مجتبی جان اگر هنوز زنده ای شاسی بیسیم را فشار بده… سید مجتبی تو رو خدا شاسی را فشار بده…
از بالا دیدم که تکفیری ها سید را دوره کردن ، رسیدن بالای سرش ، دیگر داشت اسیر می شد درست همان لحظه ای که دشمن از به دام افتادن یکی از شیر مردان فاطمی خوشحال بود سید مجتبی ضامن نارنجک را رها کرد…تکه های گوشت بود که از آسمان مثل باران بر زمین می بارید…
شب عملیات سید مجتبی حسینی فرمانده دلاور گروهان تیپ قهرمان فاطمیون برای سلامتی بچه ها اسپند دود می کرد!
همان طور که بچه ها تشنه بودند سینه می زدند و عشق بازی با ارباب خود می کردند سید مجتبی آتش اسپند را بالای سر تک تک بچه ها می گرداند و با دود معطرش قربان صدقه آنها می رفت ، ای کاش یک نفر اسپند را دور سر خودش می گرداند…
#جراحی_که_رگهای_شهید_را_بوسید
چند دقیقه بین شهدا گشتند تا اینکه یک جنازه را روی خاک، روبهروی دکتر قرار دادند و گفتند: این پیکر آقامجید شماست.جنازه سر نداشت، رگهای گلویش پیدا بودند.
دکتر دوزانو روی زمین نشست و به جیب لباس مجید که خونی بود، خیره شد. روی یک تکه پارچه سیاه کوچک، نوشته شده بود مجید ابوترابی. خم شد و رگهای گلوی مجید را بوسید و کنار پیکرش سجده شکر بجا آورد...
این فقط فصل شهادت تنها پسر دکتر را از زندگی پرفرازونشیبی برایتان روایت کردیم؛ بخشی که گویای عمق شخصیت قوی وی بود که هشت سال در اورژانسهای خط مقدم جبههها با انجام سختترین و حساسترین عملهای جراحی، جان رزمندههای بسیاری را که زنده ماندنشان به دقیقهها وابسته بود، نجات داد.
در گلستان شهدای نجفآباد، چهار قبر کنار هم بودند. دوتا از قبرها خالی بودند.
وقتی پیکر مجید را به گلستان آوردند، دوستش از وسط جمعیت خودش را به دکتر ابوترابی رساند و او را سر دو قبری که کنده شده بود برد و گفت: آقای دکتر! مجید را اینجا توی این قبر به خاک بسپارید.
دکتر گفت: چرا پسرم؟!
جوان جواب داد: ما چهار نفر بودیم که شبهای جمعه میآمدیم گلزار و سر مزار شهدا دعای کمیل میخواندیم. بعد از دعا چند دقیقهای در این چهار قبر کندهشده میخوابیدیم. رسول، توی همان قبری که همیشه میخوابید، دفن شده. «علی ابراهیمی»، دوست دیگرمان هم همینطور. حالا مجید آمده.
بعد به قبر وسطی اشاره کرد و ادامه داد: قد مجید بلند بود و داخل این قبر که میخوابید، سرش را به یک طرف خم میکرد. همیشه هم میگفت: بچهها باید سر من از تنم جدا شود تا این قبر اندازهی من بشود...
چلهی مجید شده بود که دکتر برگشت به اورژانس خط مقدم .
دکتر محمد علی ابوترابی پزشک ایثارگر، متعهد، بصیر و پدر شهید مجید ابوترابی متولد ۱۳۱۳ در استان اصفهان – نجف آباد و دانش آموخته تخصصی جراحی عمومی دانشگاه اصفهان بدرود حیات گفت.
شادی روحشان الفاتحه مع الصلوات
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
4.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درد و دل همراه با بغض یک مادر شهید بر سر مزار فرزند شهیدش :
بیایید خونههامون بهمون سر بزنید چرا نمیایید؟
۳۲ ساله کسی بهمون سر نزده 😢
باید از خجالت آب بشیم ...😔
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
﷽
سلام علیکم
بیست و هشتمین روز از🌷چله نهم🌷
اعمال مستحبی امروزمان را به #نیابت از
شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها
شهید مدافع حرم
❣️سید مهدی حسینی❣️
#هدیه می کنیم
محضر نورانی
☀️ حضرت جوادالائمه علیه السلام☀️
و از حضرتش #تقاضا می نماییم تا با نگاه کریمانه خود؛
✅ما و تمام جوانان ایران اسلامی را #عاقبت_بخیر گردانند و
✅زندگی ما را به سمتی سوق دهند که #زمینه_سازظهورموعودعالم_هستی ، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه گردیم
ان شاء الله