شهید کبری تلخابی: شهادت در خانه خدا
مادرم کبری تلخابی در سال 1317، در ضیاءآباد اراک متولد شد. روستایشان مدرسه نداشت برای همین از تحصیل محروم شد. مدتی بعد با پدرم علی تلخابی ازدواج کرد و حاصل این ازدواج هفت پسر و دو دختر شد.
علی تلخابی لحافدوز بود و گهگاهی هم برای اداره امور زندگی کشاورزی میکرد. با شروع جنگ، مادرم پسرانش را به دفاع از کشور تشویق میکرد و برای کمک به جبهه، از هر چه در خانه داشتیم، دریغ نمیکرد. مواد لازم رزمندگان را به منطقه میفرستاد و مدتی بعد خبر شهادت بچهها بود که به او میرسید و دل او را آسمانی میکرد.
سال 66 بعد از شهادت پدر و دو برادرم، مادرم مستطیع شده بود و باید به حج میرفت. بسیار خوشحال بود که به زیارت ائمه بقیع مشرف میشود. علاقه عجیب او به حضرت زهرا(س) در زندگیاش تأثیر فراوان گذاشته بود. میگفت: باید آن حضرت را در زندگی سرمشق خود قرار دهیم. هنگام عزیمت به بیتالله الحرام وقتی به او میگویند هنگام برائت از مشرکان خیلی جلو نرو، گفته بود: من صف اول میایستم و جلو میروم و پرچم را خودم به دست میگیرم و از خدا میخواهم که من هم شهید شوم. این چنین هم شد، در حالی که در صفوف راهپیمایان جمعه خونین مکه با در دست داشتن پرچم انزجار خود را نسبت به امریکا و عمال دستنشاندهاش ابراز میکرد، به وسیله آب جوش توسط سعودیها میسوزد و مورد ضرب و شتم واقع میشود و در نهایت در 6 مرداد ماه 1366 در مکه معظمه به شهادت میرسد.
شهید احمد تلخابی: اخلاص در کار داشته باشید
احمد از آنجایی که شبها تا دیروقت در پایگاه میماند به خانه نمیآمد. میگفت: «خانوادهام خوابیدهاند مزاحم آنها نشوم.» هر وقت نامه مینوشت سفارش میکرد وقت را بیهوده تلف نکنید. کتابهای استاد مطهری و شهید دستغیب را مطالعه کنید که در تهذیب و تزکیه نفس انسان مؤثر است. سعی کنید در کاری که میکنید اخلاص داشته باشید چراکه کار موقعی ارزش دارد که فی سبیلالله باشد...
احمد در 20 دی ماه 1361 در عملیات والفجر مقدماتی بر اثر اصابت ترکش به پشتش در سن 17 سالگی به شهادت رسید.
شهید ابوالقاسم تلخابی: جوانیمان فدای اسلام
ابوالقاسم متولد 1347 بود. به حضرت زهرا (س) خیلی علاقهمند بود. فرقی برای اهل بیت (ع) قائل نبود ولی میگفت: «فاطمه زهرا (س) از یک غریبی خاصی برخوردار است.» برایش مهم نبود که حتماً باید لباسش چنین و چنان باشد. میگفت: «در آن دنیا فرقی نمیکند که با چه لباسی زندگی کرد این اعمال انسان است که او را بهشتی یا جهنمی میکند هدف پدرمان از زندگی، آوردن لقمه حلال و دیانت بود.»
در منزل ما همیشه صدای قرآن به گوش میرسید. به قم که آمدیم با اینکه مادرم یک زن روستایی بود اما از نظر سیاسی بسیار روشنفکر بود. نماز جمعه و راهپیمایی او در مناسبتها هرگز ترک نمیشد. یادم میآید برادرم حسن در روز قدس به دنیا آمد. صبح با مادرم در راهپیمایی شرکت کردیم بعد از ظهر حسن به دنیا آمد. در شهادت برادرانم وقتی بیتابی میکردیم، مادرم میگفت: «ما بهشت را خریدهایم آنان در راه خدا رفتهاند!» مادرم میگفت: «امام حسین (ع) در دشت کربلا برای دین اسلام 72 تن قربانی داد. حالا نوبت ماست که جوانیمان را فدای اسلام کنیم.» ابوالقاسم در 21 اسفند ماه 1363 در روند عملیات خیبر بر اثر اصابت ترکش به صورتش به شهادت رسید.
ابوالقاسم در وصیتنامهاش نوشت: «میخواهم بگویم خدایا اگر من در این برهه از زمان در بستر بمیرم، ننگ است. زیرا برادر شهیدم، احمد، در راه دین اسلام جانش را فدا کرد. من از خداوند متعال میخواهم که وقتی شهید شدم، مفقودالاثر شوم. میخواهم جنازهام در توفان و زیر آب باران از بین برود تا با رویی سفید پیش برادرم احمد و امام حسین (ع) بروم. ای جوانان نکند در رختخواب و با ذلت بمیرید که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد. مبادا در غفلت بمیرید در حالی که حضرت علی(ع) در محراب عبادت به شهادت رسید. نکند در هوا و هوس خود بمیرید در حالی که علیاکبر در راه حسین (ع) به شهادت رسید.»
اینها چیزی نیست خدا سایه امام را بر سرمان نگه دارد. هنگامی که با ترحم به او میگفتند: دو پسرت را از دست داده بودی بس نبود که همسرت را نیز به جبهه فرستادی؟! میگفت: «حضرت علی (ع) برای چه شهید شد؟ همسر من هم در این راه به شهادت رسید، از خدا میخواهم من هم شهید شوم.» این چه حرفی است؟!.... «وقتی شهید شدم خبر شهادتم را برایتان میآورند.»
3.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴صحب های تکان دهنده مادر شهید لطف الله شکری به زبان مازندرانی بر سر پیکر مطهر شهید
1.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما هیچ حقی نداریم...
این صدای خمینی کبیر است
سلام علیکم در جوار حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها وگلزار شهدا وامام زاده علی ابن جعفر از طرف استاد عزیز وگروه الحقنی بالصالحین نائب الزیاره و دعا گو هستم
ارسالی از اعضای کانال 👆
حاج مهدی رسولیكانال تخصصى هروله_۲۰۲۲_۰۱_۱۴_۱۰_۴۰_۵۶_۸۴۴.mp3
زمان:
حجم:
6.22M
°•🌱
•دوباره جمعه های بی قراری
دوباره اشک و آه و گریه زاری....
حاج مهدی رسولی
#جمعه_مهدوی
°•🌱
امام به ما آموخت
که انتظار در مبارزه است
و این بزرگترین پیام او بود ...
#بیسیم_چی
#سرباز_روح_الله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)....
تا قدمهایم به سمت تو وصالیتر شده
جادهی پُرپیچِ هِجرَت اِنفِصالیتر شده
یوسف گُمگَشته باز آید به کنعان یا که نَه!؟…
فرضِ بیناییِ یعقوب احتمالیتر شده
مُدَّعیِ عاشقیِ شمع، هر پروانهای است
بُرده آن بال و پری که اشتعالیتر شده
داغ دوریات ستون خانهها را خَم نِمود
قامت بابایِ پیر من هلالیتر شده
در سحر تا با دُعای عهد، بستم با تو عهد
بندِ پیوندِ من و تو لایزالیتر شده
«اَینَ اَینَ» گفتنم را لااقل پاسخ بده…
پُرسش «آقا کجایی» اَم سوالیتر شده
بَرده میخواهی...، سَرِ بازار من را هم ببین
از بلالِ آلِ تو رویَم بِلالیتر شده
بِین رویا...، بارها دیدم بغل کردی مرا…
چند روزی خوابِ شبهایم خیالیتر شده
غیر گریه نیست آهی در بساط من...، ببخش
کاسهام از سالهای قبل خالیتر شده
تا کسی از کربلا رفتن برایم حرف زد
این دل واماندهام حالی به حالیتر شده
هر زمانی که قسم دادم تو را “جانِ حسین”
چشمهای خُشک من در روضه عالی…،تَر شده
چند ساعت ذبح جدِّ تشنهکامت وقت بُرد…
قدِّ زهرا(س) از همان ساعت هِلالیتر شده
(دعا بفرمایید)