📸 دیوارنگاره با موضوع بیعت زنان در واقعه غدیر خم با امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام)
🔸 این نقاشی «حسن روحالامین» به سفارش حرم مطهر حضرت امیرالمؤمنین برای نصب در دیوار حرم امیرالمؤمنین در نجف اشرف کشیده شده است.
🆔 @Masaf
✅ غدیر؛ وصل شدن به خداوند
✍🏻آیت الله حائری شیرازی:
وصل شدن به خدا چگونه است؟ 🤔
🔹مثالی میزنم. شبکۀ تولید برق، هفتاد هزار ولت است. توان چراغهای معمولی 220 ولت است که باید از چندین ترانس بگذرد تا به شبکۀ هفتاد هزار ولتی برسد.
وقتی این برق تنزل کرد تا به 220 ولت رسید، آن موقع میتوانی لامپ روشن کنی و میگویی این چراغ، وصل است.
چون وصل است نور میدهد. ⚡️
این اتصال اگر از یک جایی قطع شد، چراغ هست اما روشن نمیشود و نور نمیدهد!
✨ #ولایت مثل برق است.
«نماز»، مثل چراغ است. خدا از ما نور میخواهد.
✦ شبکۀ ولایت در نماز که چراغ است، ایجاد نور میکند.
✦ شبکه ولایت در روزه که مثلا یخچال است، ایجاد خنکی میکند.
✦ شبکه ولایت در حج، ایجاد حرکت میکند.
✦شبکه ولایت در زکات، ایجاد اقتصاد میکند.
اما میگویی شبکه ولایت است که کار میکند.
نماز، روزه، حج، جهاد و... ابزارند مثل ابزارهای الکتریکی!
اما آن چیزی که ابزارهای الکتریکی را فایدهدار میکند، شبکه برق است.
در #غدیر آمدند ترانس جدیدی نصب کردند و گفتند تاکنون از ترانس پیغمبر صلی الله مستقیماً برق میگرفتید؛ ماموریت ایشان پایان یافت.
از این پس از طریق ترانس علی علیهالسلام، به ولایت الله وصل شوید. 🌿
👈🏻 این کار را کردند که نماز، روح و معنا داشته باشد، حیات داشته باشد و محبتآفرین باشد.
در سقیفه آمدند اصل نماز را قبول کردند، حج، روزه، جهاد و زکات را قبول کردند اما ولایت و شبکه اتصال را حذف کردند. 🔥
نتیجه این قطع اتصال، عدم پذیرش و عدم کارایی حج و جهاد و نمازشان شد که مصیبتهای فراوانی برای اسلام درست کرد و درست میکند❗️
از روزی که شبکۀ ولایت قطع شد مصیبت وارد اسلام شد. نگاه کن عالم را😔
از روز هجده ذیحجه تا بیستوهشت صفر مجموعاً هفتاد روز میشود!
در این هفتاد روز چه اتفاقی افتاد؟ ولایت قطع شد. بعد از رحلت و قطع ولایت تا به حال که هزار و اندی سال میگذرد چه اتفاقی افتاد⁉️
⚠️ هفتاد روز سقوط، با هزار سال جبران نمیشود!
شما تا حالا برای احیای ولایت سیصد هزار شهید دادهاید. بیش از دو برابر آن جانباز دادهاید. اینهمه شکنجه و مجاهدتهای فراوان، اینهمه کشتههای شب و روز در عراق و سوریه و لبنان و پاکستان و افغانستان! اینهمه مجاهدت هم نتوانستهاست آن هفتاد روز را جبران کند‼️
🔴شهادت ۲ مرزبان در درگیری با گروهک تروریستی
سرهنگ سپهری، فرمانده مرزبانی استان کردستان:
🔹 شب گذشته مرزبانان غیور حین پایش نوار مرز با افراد مسلح تروریست که قصد داشتند از دو نقطه مرزی در هنگهای پاوه و بانه وارد کشور شوند مواجه گشتند که با آتش سنگین و مقابله مقتدرانه مرزبانان مانع از نفوذ تروریستها به داخل کشور شدند.
🔹در این عملیاتها دو نفر از دلاورمردان مجاهد مرزبانی به نامهای ستواندوم «مهدی محمدینسب» و استواردوم «علی فاضلی شاد » به فیض شهادت نائل آمدند.
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_چهارم
✅ مراقبه به اعمال ماه ذیقعده و ماه ذیحجه
✅ مراقبه به زیارت آل یس
✅ مراقبه به زیارت عاشورا
تمامی اعمال ان شاالله هدیه می شود به همه شهدای اسلام ، ویژه شهدای مکه ومنا
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_چهارم ✅ مراقبه به اعمال ماه ذیقعده و ماه ذیحجه ✅ مراقبه به زیارت آل یس ✅ مرا
سی و دومین روز از چله 🍃🌷سی و چهارم (#غدیر_عهدی_با_فرمانده )🍃🌷
مهمان سفره شهید 🥀🍃 عباس صابری 🥀🍃 هستیم.
هشتم مهر ماه سال ۵۱ در شب میلاد حضرت علی اکبر(ع) به دنیا آمد. مادرش قبل از به دنیا آمدنش خواب دید آقایی به او نوید فرزند پسری به نام عباس را داد. حدود یک ماه بعد از تولدش، مریضی سختی گرفت. به طوری که کاملاً بیهوش و دچار خونریزی پوستی شد. مادرش ناگهان یاد خوابش افتاد. دل توی دلش نبود. به امامزاده «سیدنصرالدین» بازار رفت و به حضرت ابوالفضل (ع) متوسل شد. وقتی به خانه برگشت، از بیمارستان زنگ زدند و گفتند پدرش برای گرفتن دارو بیاید. آن ساعات برای مادرش به اندازه یک قرن گذشت تا اینکه پدرش به منزل آمد و گفت: عباس شفا پیدا کرده و حالش خوب است.
از ۱۳ سالگی عضو بسیج مسجد نارمک شد و با اینکه هنوز سن و سالی نداشت به جبهه رفت. آن هم به خاطر نعمت خدادادیای که داشت. قد بلندش سنش را بیشتر نشان میداد. سن شناسنامهاش را تغییر داد و حسن برادر بزرگش نیز رضایتنامهاش را امضا کرد. با عنوان بسیجی در سمت تخریبچی و بیسیمچی در عملیاتهای والفجر ۸، کربلای ۵، بیتالمقدس ۲، بیتالمقدس ۴، بیتالمقدس ۷ و حتی برخی عملیاتهای برونمرزی هم شرکت کرد. وقتی هم جنگ تمام شد، نتوانست از مناطق جنگی دل بکند. برای همین در عملیاتهای تفحص شهدا شرکت کرد. آنقدر عاشق شهادت بود که در زمان زندهبودنش دوستانش او را «عباس شهید» صدا میکردند
جانباز شیمیایی بود، اما هیچگاه دنبال مدارک جانبازیاش نرفت. یک روز وقتی در منزل بود، خون بالا آورد. با اصرار مادرش به بیمارستان امام حسین (ع) رفت. بعد از معاینه دکتر از او پرسید: خانه شما در منطقه جنگی بوده؟ با ایما و اشاره به مادرش فهماند که دوست ندارد دکتر بفهمد که در جبهه بوده، اما مادر به آرامی به دکتر گفت. دکتر رو به عباس کرد و گفت: به بیمارستان سپاه برو تا بتوانی دوباره به جبهه بروی، اما او قبول نکرد. مدتی را در تهران ماند تا کمی حالش بهتر شد و باز به جبهه رفت
#خاطرات_شھید
💠روایت شهید تفحص، عباس صابری از رویای صادقه اش
●در عالم خواب دیدم که یک عده از بسیجی های آشنا پشت در ورودی مسجد جامع نارمک تهران جمع شده و التماس می کنند که داخل مسجد شوند، ولی اجازه نمی دادند، من و چند نفر از بچه های تفحص وارد مسجد شده، پشت سر امام جماعت نماز خواندیم، سپس پشت سرم را نگاه کرده، دیدم بقیه نیروهای تفحص هم هستند،
●پرسیدم: شما هم آمدید؟
گفتند: بله، بالاخره اجازه ورود دادند، آنجا برگه هایی را امضاء می کردند [وشاید] برای شهادت تأییدشان می کردند. یکبار هم خواب دیدم: سید سجاد به من گفت: عباس تو در فکه شهید می شوی .
●وقتی وارد محور فکه شدم، کتاب حماسه قلاویزان را دیدم با ناراحتی و برای متوجه شدن تعبیر #خوابم به آن کتاب تفاءلی زدم واین شعر آمد:
#شهادت تو را خلعتی تازه داد
تو از سمت خورشید می آمدی
✍راوی: شهید بزرگوار
#شهید_عباس_صابری
همرزمانش میگفتند عباس قبل از شهادتش در فکه غسل شهادت کرده بود و زیر لب زمزمه میکرد: آرزو دارم در روز عاشورای امسال در محضر امام حسین (ع) باشم. تا اینکه روز پنجم خردادماه سال ۷۵ مصادف با هفتم محرم در فکه که مشغول تفحص شهدا در منطقه عملیاتی والفجر یک بود، در کانالی معروف به «والمری» بر اثر انفجار مین، دو دست و پایش قطع شد و صورتش نیز سوخت. در حالی که او را به بیمارستان منتقل میکردند، شهادتین را گفت و شربت شهادت نوشید