یک خمینی را اسیر کردیم/ یک خمینی را کشتیم
عبدالرحیم سعیدیراد، در کتاب شهید قنوتی به تفصیل، واقعه شهادت شیخ شریف قنوتی را چنین روایت میکند:
"دستور پیشروی یگانهای دشمن به سوی خرمشهر، در 24 مهر 1359 صادر شد و خیابان چهلمتری این شهر، به عنوان خیابان مرکزی، شاخص تقسیم نیروها و محورها قرار گرفت. با گذشت ساعاتی از روز، در حالی که مدافعان اندک شهر به مقابله مشغول بودند، یگانی از نیروهای دشمن با راهنمایی ستون پنجم، خود را به خیابان چهل متری رساند و با استقرار تیربار در چند نقطه و موضعگیری تکتیراندازان در ساختمانهای مسلط بر این خیابان، محور مرکزی و اصلیترین راه پشتیبانی و رفت و آمد نیروهای مدافع را بستند. دشمن، ماشین حامل شهید شریف قنوتی را در این خیابان هدف قرار داد. پس از برخورد هفت، هشت گلوله به بدن شهید، ماشین با آرپیجی هدف قرار گرفت و واژگون شد.
دشمن که از همان ابتدا در پی دستگیری و شهادت شهید شریف قنوتی بود، پیکر مجروح او را اسیر کرد. آنها خیلی خوشحال بودند که شیخ شریف را اسیر کردهاند. خیال میکردند، امام خمینی(ره) را اسیر کردهاند. آنها اطراف شیخ را گرفته بودند و رقص و هلهله میکردند و فریاد میزدند: "اسرنا الخمینی! اسرنا الخمینی! ما یک خمینی را اسیر کردهایم."
بعد از شلیک چند گلوله و به رگبار بستن شیخ، یکی از عراقیها که فرمانده آنها نیز بود، با سرنیزه به طرف شیخ شریف حملهور شد. او به محض اینکه به شیخ رسید، از سمت چپ سرنیزه را در شقیقه شیخ فرو برد و چرخاند. از شیخ فقط آیه "انالله و انا الیه راجعون" شنیده شد.
ضربه دوم را که زد، فریاد شیخ به تکبیر اللهاکبر بلند شد، ضربه سوم که پیشانی شیخ را از هم درید. شیخ زبانش را لای دو دندان گذاشت تا آرزوی شنیدن ناله را به دل دشمن بگذارد. عراقیها چشمان او را از حدقه بیرون آوردند، ولی صدای ناله شیخ شریف قنوتی را نشنیدند.
آن مزدور با همان سرنیزه کاسه سرشیخ را جدا کرد. جمجمهاش را از جای عمامه برداشت. محاسنش را به خون سرش رنگین کرد. مغز سر شیخ نمایان شد و پس از افتادن کاسه سر به روی آسفالت گرم خیابان چهل متری خرمشهر، مغز سر شیخ نیز به روی زمین قرار گرفت، بعد بدن مقدسش به آرامی به حالت نشسته کنار زمین افتاد.
بعثیهای جنایتکار در اطراف بدن مقدس شیخ شریف به رقص و پایکوبی پرداختند هلهله میکردند و فریاد میزدند: "قتلنا الخمینی، قتلنا الخمینی، ما خمینی را کشتیم..."
شیخ شریف: باید فرقم مانند مولایم علی شکافته شود تا بمیرم
نحوه شهادت شیخ، همانگونه شد که شریف قنوتی در سال 1352 حدود هفت سال پیش از شهادتش گفته بود که خیال کردید من به این مفتیها میمیرم. من باید فرقم مانند مولایم علی ـ علیه السلام ـ شکافته شود و اینگونه بود که فرق شیخ شریف قنوتی شکافته شد
شادی روح مطهر و علو درجات
شهید قنوتی🌷
صلوات
🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺
هدایت شده از طریق عرفان
إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ
آیتالله مرتضی تهرانی برادر مرحوم آیتالله آقامجتبی تهرانی، استاد زبده اخلاق صبح امروزدار فانی را وداع گفت. ایشان ازشاگردان امام(ره)بودند.
آیتالله مرتضی تهرانی پس ازپیروزی انقلاب از سیاست کناره گرفت واز پذیرش پست حکومتی امتناع کرد،اما با این حال همواره بهعنوان عالمی سیاسی شناخته میشد.
نظر وی این بودکه درمسائل سیاسی همیشه بایداخلاق رارعایت کرد
@tareagheerfan
هدایت شده از ارگانیک | اکبری 🇮🇷 انتقام سخت
3.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 کلیپ های تکان دهنده
🌺 پیش گویی ها و سخنان علما و عرفا در مورد امام خامنه ای 1
✍ منتشر کنید
http://eitaa.com/joinchat/1425211392Cba0827d656
🇮🇷 انصار☝️☝️
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
💠 کلیپ های تکان دهنده 🌺 پیش گویی ها و سخنان علما و عرفا در مورد امام خامنه ای 1 ✍ منتشر کنید h
👆👆👆
سلام بر همه
این کلیپ را از دست ندهید
سلام علیکم
اعمال امروزمان را از طرف عالم شهید🌷
شهید شیخ احمد کافی🌷
تقدیم می کنیم به ساحت مقدس آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام
کاملاحمد کافی
زادروز۱۳۱۵
زادگاهمشهد، ایران
تاریخ مرگ۳۰ تیر ۱۳۵۷
محل مرگچناران، استان خراسان رضوی، ایران
آرامگاهآرامگاه خواجه ربیع
دیناسلام
مذهبشیعه دوازدهامامی
استادانسید ابوالقاسم خویی
حسین راستی کاشانی
میر اسدالله مدنی
سید محمود هاشمی شاهرودی
شیخ احمد کافی یزدی در عصر پهلوی اول در یک خانواده ده نفری اهل یزد به دنیا آمد، پدرش حاج میرزامحمد کافی یزدی و مادرش خانم زهرا غفور پور بود. پدربزرگش آیه الله میرزااحمد کافی یزدی، از علمای معروف یزد بود که به قصد زیارت به مشهد عزیمت و در آنجا سکنی گزیده بود. در یکی از سخنرانیها این طور تعریف میکند: «یکی از من پرسید شما اهل کجا هستید؟ من هم گفتم اهل بینالملل، اصلیتم یزدی هست متولد مشهد و ساکن تهران» و پدر ایشان متولد مشهد بود بعد از این جملهها به شوخی به مردم میگوید: «ما یزدیها خیلی آدمای خوبی هستیم.» در اواخر دوران حکومت پهلوی دوم کشته شد. در واقع دوران فعالیتش در زمینههای مختلف همزمان با نابسامانیها بود.
ازدواج
وی در سال ۱۳۳۹ با دختر آیت الله سید حسین موسوی شاهرودی ازدواج کرد.[۵] حاصل این ازدواج هشت فرزند (شش دختر و دو پسر) بود.
احمد که فرزند دوم خانواده بود، دوران کودکی را در دامان پر مهر پدر و مادر خود گذراند و در شش سالگی وارد دبستان ایمانی مشهد - به مدیریت حجه الاسلام سید حسن مؤمن زاده – شد و به فراگیری دروس متداول مشغول شد. پس از آن همزمان با تحصیل دروس جدید در نزد جد خود آیه الله حاج میرزااحمد کافی یزدی به فراگیری علوم اسلامی پرداخت. بخشی از مقدمات را نزد وی فراگرفت و در ۱۳۲۷ ش وارد مدرسه علمیه نواب مشهد شد. شیخ احمد برای ادامه تحصیلات دینی و کسب معرفت از بارگاه امام علی و حوزه علمیه نجف در سال ۱۳۳۳ ش به همراه جد آیه الله میرزا احمد کافی یزدی عازم نجف گردید، در مدرسه آیه الله سید محمدکاظم یزدی معروف به مدرسه سید به تحصیل پرداخت و طی پنج سال اقامت در نجف از محضر اساتیدی چون آیات عظام سید ابوالقاسم خویی، سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودی، حسین راستی کاشانی و شهید سید اسدالله مدنی بهرهمند گردید و سپس به قم آمد و تا سال ۱۳۴۰ در قم ساکن بود و نزد استادانی همچون آیتالله سید ابوالفضل موسوی تبریزی، آیتالله راستی کاشانی و آیتالله مدنی تبریزی (شهید محراب) درس خواند.
وی علیرغم کشمکشها و احضارهای مکرر از جانب مقامات پلیس و نیروهای امنیتی حکومت با حضور فعال خود به ارائه خدمات دینی و ارشادی و تبلیغی و حمایت از گروههای مبارز و پرورش نیروهایی برای مبارزه با حکومت پهلوی میپرداخت. کافی زمانی احضار و زمانی دیگر در بازداشت و گاهی تبعید میشد و این فشارها و محدودیتها، باعث نشد وی دست از فعالیت و مبارزه بردارد. به طوری که دو سال قبل از مرگش یعنی در سال ۱۳۵۵ که به مدت دو سال به ایلام تبعید شد، او به خدمات اجتماعی و فرهنگی در این شهر دست زد.
کافی بیش از ۲۰ مهدیه در شهرهای مختلف ایران تأسیس کرد. وی اواخر سال ۱۳۴۷ با کمکهای مردمی قطعه زمینی به مساحت ۴ هزار متر در منطقه امیریه تهران خریداری و مهدیه تهران را تأسیس کرد.