اي كشتـگان عشـق بـرايــم دعـا كنيـد
يعنـي نميشود كه مـرا هم صـدا كنيـد ؟
ایـن دستهـای خستـهء خالی دخیلـتان
درد مـرا هـم بــه حُکـمِ اجابـت دوا کنیـد
فـریـاد چشمهـای مـرا هیـچ کـس نـدیـد
پـس یـک نگـاه محبت به من بیـنوا کنیـد
ای مردمان رد شده از هفت شهر عشق
رَحمــی بـه ساکنـانِ خَـمِ کوچـه ها کنید
کـوچیـده اید ! مگـر صبــرتـان کجــاسـت ؟
من میرسم ز ره تو را به خدا پا به پا کنید
ایـن کوله بـار حـادثه ، این کــوره راهِ عمـر
بـاید عبـور کـرد شهیـدان بـرایـم دعا کنید
🍃🍃 🍃 🍃 🍃
امشب دلم گرفته شهیدان است
حاجی چرا دیگر نمی خندی
یادت هست وقتی دلم از همه جاپرشده بود، چطور مرا درآغوش پرمهرت گرفتی و چند لحظه ای با تنها دست مانده ات برپشتم زدی و همه غمها را یکجا خالی نمودی
حاجی یادت هست چطور باتک تک بچههای لشکر گفت وگوی میکردی
حاجی، دلمان تنگ شما شده است
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
این شبهای عزیز،
برای آنکه کمی سبک شویم ،در اخر هیا هوی روز
با شماها دردودل میکنیم
شاید کمی سبک شویم
حاجی امروز دیگر دم از دفاع و ولایت نمی زنند،
امروز بهر بهانه ای میخواهند دم از سازش بزنند
امروز دیگر صحبت ولی را گوش شنوایی ندارند،
حاجی اگر بخواهم از زمانه برایتان بگویم، میبایست تا صبح برایت بنویسم
ولی حاجی خودت هوای ما را داشته باش
خیلی دلمان تنگ شما شده
خودتان هوای ولی راداشته باشید
امروز دیگر عمارهایمان هم اندک شده اند
حاجی خودت هوای ما را داشته باش
نمی دانم چرا امشب دلم هوایی شما شده
هرچه که هست، باشد
آیا میشود شما هم یادی از ما بکنید
دوباره دلمان خیلی گرفته است
میشود دوباره با همان دست زخمیتان دستی بردل زخمی مابکشید
حاجی در حق ما هم دعا کن
4_6050773450140680324.mp3
زمان:
حجم:
2.29M
🎧🎧
آی شهدا بلند بشید...
باهم بریم به کربلا
#التماس_دعا
✔حالمان
خوب نیست دیگر!
چقدر طولانی شد این عصر غیبت! بس است!
✔آقاجان!
هیچ وقت این همه امیدوار نبودیم به آمدنت! ؟
✔به دلم افتاده
حتی مادران شهدای دههی ۶۰ هم ظهورت را میبینند!
✔به دلم افتاده
حاجاحمد با تو برمیگردد! و اربعین با خودت میرویم کربلا!
✔به دلم افتاده
پرچم عربستان عوض میشود! خدا بعد از این همه دوری، گویی در تدارک وصال است و الا حاجقاسم را از کربلای ۵ به گنج کربلا نمیرساند!
✔آری! تو اتمام رنج آدمی، مهدیا!
و به زودی گریههای آدم و نوحههای نوح در فراق بهشت تمام میشود!
✔ آقاجان!
برای ما اصلیترین نشانهی ظهور، واقعیت خرافهشکن برق چشمان نائب بر حقت؛ خامنهای است!
✔این مرد،
اتکا به تو دارد که ابرمرد ایستاده!
و تو را میبیند! و فردای ظهور را میبیند!عصر آلاحمدها هرگز جای تقیزادهها نیست! گاهی چقدر جلالی میشود نائبت آقاجان!
✔آنچه
ما امید آمدنش را داریم،
گمانم سیدعلی میبیند! خوش به حال چشمانش!
✔باید هم
این همه نازنین باشد نائب تو!
✔و دارم فکر میکنم؛
خود شما چه شمایلی داری! والله عصارهی محمدی! و خلاصهی علی! و رعنا و خوشقدوبالا مثل عمویت عباس! مثل حسنین! و درست با همان خال هاشمی علیاکبر!
✔ آقاجان!
دیروز با ابراهیم_هادی و امروز با هادی_ذوالفقاری و فردا هم با خون شهیدی دیگر، نشستهایم به تماشای قدومت! سلام آقاجان!
﷽
سلام علیکم
در سی و پنجمین روز از
☀️ #چله_مهدوی_حسنی ☀️
مهمان
❣️ شهیدان ثابت وثاقب شهابی نشاط❣️ هستیم .
👇👇👇
در این ۴۰ روز به نام نامی
☀️ حضرت بقیة الله عجل الله فرجه الشریف
☀️ و امام حسن مجتبی علیه السلام
مهمان شهدایی هستیم که
❣️سرّی آشکار شده با امام زمان علیه السلام و امام حسن مجتبی علیه السلام دارند.
در این ۴۰ روز مراقبت می کنیم بر
✅ دعای مکارم الاخلاق (حداقل روزی یک بند آن قرائت شود بطوریکه در طول این ۴۰ روز دوبار کل دعا خوانده شود)
✅ انجام اعمال ماه رمضان ویژه صلوات ماه رمضان
#المستغاث_بک_یا_صاحب_الزمان
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
شهیدان «ثاقب» و «ثابت شهابی نشاط»، دوقلوهایی بودند که سال 1343 داخل سبدی در کنار یکی از مجتمع های به
حمید داودآبادی در یکی از پست های اینستاگرامی اش به آشنایی با شهید ثاقب اشاره می کند و می گوید: چندسال پیش رفته بودم بهشتزهرا و بین قبرها الکیالکی تاب میخوردم. یهدفعه چشمم خورد به یه سنگ قبر سیاه که بدجوری تکونم داد: “شهید مظلوم ثاقب شهابینشاط محل شهادت شیرخوارگاه …” ثاقب، اون پسرک خوشمَشرب، همونی که با مصطفی باهاش شوخی میکردیم، همونی که هردفعه منو میدید میگفت: “خدابیامرزدش، مصطفی چه پسر خوبی بود.” قربونت برم دنیا که هر چی عذاب و تاوان معصیته، مال همین دنیاس. چه عذابی بالاتر از اینکه توی اینترنت، توی فضای مجازی، فضایی که به ایمیلت بخوای سر بزنی باید با چهار تا “…” حال و احوال کنی! یهدفعه چشمت بخوره به یه عکس و خبر: “تشییع پیکر جانباز شهید ثابت شهابینشاط که بر اثر استنشاق گازهای شیمیایی بهشهادت رسید …” از کرمانشاه و غرب کشور گرفته، تا اهواز و خرمشهر. این دوتا داداش هرجا که اعزام میشدن، توی ساک و کولهپشتیشون یه اعلامیه بود که عکس کودکی دوتاییشون رو توش چاپ کرده و زیرش نوشته بودن: “مادر، پدر، از آن روز که ما را تنها در کنار خیابان رها کردید و رفتید، سالها میگذرد. حالا امروز دیگر ما برای خودمان مردی شدهایم ولی همچنان مشتاق و محتاج دیدار شماییم …”
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
🌺 از شیرخوارگاه تا آسمان 🌺
ثابت و ثاقب شهابی نشاط. نوجوانهایی که سال ۶۱ امدادگران خستگیناپذیر گردان سلمان بودند. عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه سومار اولینباری بود که آنها پا به جبهه گذاشته بودند.
همرزمان این دو شهید میگویند وقتی نامه به خط مقدم میآمد، معمولاً ثابت و ثاقب غیبشان میزد! یکبار یکی از رزمندگان متوجه شد وقتی همه گرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکسهایشان را با وجد نگاه میکنند، دوقولوها دست در گردن هم در کنج سنگر، گریه میکنند.
بعدها که موضوع را جویا شدم، فهمیدم آنها بیسرپرست هستند و هر بار دلشان میشکند که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست. عکسهای کودکی و زنبیل قرمزی که در آن سر راه گذاشته شدهاند را بغل کرده گریه میکنند.
چندی بعد ثاقب در مجتمع نگهداری خودش به دلیل مجروحیت دعوت حق را لبیک گفته و ثابت نیز بعد از چند سال تحمل مجروحیت از استنشاق گازهای شیمیایی به نزد برادر میشتابد و او نیز شهد شهادت را مینوشد.
روزی شخصی ثاقب و ثابت را پشت به یکدیگر داخل آن زنبیل کوچک قرمز رنگ گذاشته بود و زیر شرشر باران کنار درب ورودی بهزیستی رهایشان کرده بود. حال درد نان بود یا درد جان،کسی نمیدانست. از آن پس بود که آن زنبیل کوچک شد تنها یادگاری از مادر ندیدهشان.
ثاقب و ثابت سالها از کرمانشاه و غرب کشور گرفته تا اهواز و خرمشهر، به هر کجا که اعزام میشدند، در درون ساکشان اعلامیههایی را به همراه داشتند که عکسی از دوران کودکیشان به همراه دست نوشتهای بود که به در ودیوار شهرها میچسبانیدند:
"مادر، پدر! از آن روز که ما را تنها در کنار خیابان رها کردید و رفتید سالها میگذرد. حال امروز دیگر ما برای خودمان مردی شدهایم ولی همچنان مشتاق و محتاج دیدار شماییم..."
اما هیچگاه روزی فرا نرسید که قاب عکسی باشد و عکسی از ثاقب و ثابت وخانوادهشان در کنار یکدیگر.
آنچه که امروز از ثاقب و ثابت شهابی نشاط باقی است، ۲ قبر مشکی رنگ شبیه به هم و در کنار هم در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) است.
اگر چنانچه گذارمان به گلزار شهدای بهشت زهرا افتاد، جایی ما بین قبور قطعه ۵۰، ردیف ۶۷، شماره ۱۹ وردیف ۶۶ شماره ۱۹، دو برادر شهیدی آرام کنار یکدیگر خفته اند که شبهای جمعه، هیچگاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است!
دو برادر بودند؛ ثابت و ثاقب. بی نام آمدند و با نشان رفتند. در زمین ریشه زدند، ثابت شدند و در آسمان، فروزان و ثاقب. به دنیا آمدند، باهم. آن زمان که یک سبد به اندازه قدشان بود، نمی دانم پدر یا مادرشان آن ها را پشت در پرورشگاهی رها کرد. قد کشیدند و پرورش یافتند. آن قدر متعالی و بزرگ شدند که به خط مقدم جبهه رسیدند. امان از دشمن بریدند و دشمن امانشان نداد. دو برادر، ثابت و ثاقب، مجروح شدند اما نفس کم نیاوردند و تا پایان جنگ ماندند و چون دیگر راست قامتان، شهید زنده، نام گرفتند. ثاقب زودتر رخت از دنیا بست و آسمانی شد(1377) و ثابت هم چند سال بیشتر تاب برادر نیاورد و جاویدان شد(1385). دو برادر بودند؛ روزگاری ماندن در زمین را تاب نمی آورند و شاید گریزان از مردمان بودند اما حالا یک جهان به احترامشان تعظیم می کند. ریشه دارند تا پایان تاریخ و استوارند تا ابدیت. شهیدان ثابت و ثاقب شهابی نشاط سال 1343 دیده به جهان گشودند. پس از گذران زندگی در بهزیستی، با آغاز جنگ تحمیلی رهسپار جبهه شدند و هر دو به مقام جانبازی نائل آمدند. شهید ثاقب سال 1377 و شهید ثابت سال 1385 به یاران شهیدشان پیوستند. تصاویر زیر که توسط فرزند شهید ثابت شهابی نشاط در اختیار نوید شاهد قرار گرفت، سلحشوری این دوبرادر را روایت می کند.
«ثاقب» بعد از جنگ به مجتمع بهزیستی شهید قدوسی برگشت و زندگی اش را تا لحظه شهادت بر اثر جراحات شیمیایی و در تاریخ 18 دی ماه 1377 ادامه داد.
«ثابت» اما بعد از جنگ با خانواده فرحزاده وصلت کرد و 3 فرزند از خود به یادگار گذاشت. شهید ثابت به بانک ملت رفته بود و در آنجا مسئولیت هایی داشت اما از دست دادن یکی از کلیه هایش در جنگ و عوارض شیمیایی، او را بارها درگیر تخت های بیمارستان کرد.
محمدمهدی در کنار پدر / ساعاتی قبل از شهادت
آخرین بار، یکی از روزهای آذرماه 85 بود که محمدمهدی، پدرش را با حال و روزی دردمند و بی قرار به بیمارستان ساسان رساند. بیمارستانی که قرار بود ملجأ جانبازان باشد. گرفتاری های پذیرش بیمارستان جای خود اما بی توجهی مامور بنیاد شهید به «ثابت» که معلوم بود روزهای آخر عمرش را می گذراند، چیزی نبود که دل همسر و فرزندان شهید را خون نکند. نماینده بنیاد آمده بود تا مرهمی باشد اما تا توانست زخم زد و رفت.