🔻پیام رهبر انقلاب اسلامی در پی شهادت مظلومانه امام جمعه کازرون
🔹بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت مظلومانهی امامجمعهی فعال و موفق کازرون جناب حجةالاسلام آقای حاج شیخ محمّد خرسند رضواناللهعلیه را به عموم مردم مؤمن و انقلابی کازرون بویژه ارادتمندان و مستفیدان از آن عالم بزرگوار و بالأخص خانوادهی گرامی و بازماندگان ایشان تبریک و تسلیت عرض میکنم. ایشان در شب قدر و پس از ساعاتی توسّل و تضرع به لقاءالله پیوست و این نشانهی پاداش بزرگ الهی به آن روحانی با اخلاص و پر تلاش است انشاءالله. از خداوند متعال علو درجات و حشر با اولیائش را برای ایشان مسألت میکنم.
سیّدعلی خامنهای
۱۱ خرداد ۱۳۹۸
💢کانال خبری #شهدای_ایران
✅ @shohadayeiran57
🔺آرامشی این چنینم آرزوست...
°★°آن شب میان #عاشقان شوری دگر بود
❣از اتفاقی تازه قلب #شب خبر بود
°★°مرغان عاشق زین قفس #پرواز کردند
❣پرواز را تا بیکران آغاز کردند
°★°او سینه اش سینای #موسای طلب بود
❣هر دم دلش بهر طلب در تاب و تب بود
°★°شوق #شهادت در نگاهش موج می زد
❣مرغ مهاجر بود و دل بر اوج می زد
°★°می رفت و بر دل داشت #شوق بی قراری
❣آموخت یاران را طریق #سربداری
#شهید_محمد_خرسند🌷
#امام_جمعه_کازرون
#شبتون_شهدایی🌙
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
سلام علیکم ان شاالله قرار است در 🌟 #چله_کرامت_قرآنی🌟 خادم القرآن باشیم بواسطه ی انس با قرآن👌 👈 م
یازدهمین روز از چله ی چهاردهم مهمان سفره ی ❣ شهید علی اکبر درویشی❣ هستیم
👇👇👇
در عمليات رمضان در منطقه شلمچه نامه ای نوشت و روی سينه دوست شهيدش گذاشت و سپس به برادر خانم خود ـ علی اکبر حسينی ـ گفت : «اگر شهيد شدم جسمم را به عقب برگردان. من در اين عمليات دو الی سه روز ديگر شهيد می شوم.» سرانجام طبق پيش بينی، علی اکبر در 23 تير ماه 1361 که مصادف با روز بيست و سوم ماه مبارک رمضان بود در حالی که فرماندهی یک گردان از نيروهای تيپ کربلا را به عهده داشت بر اثر اصابت ترکش کاتيوشا در شلمچه به شهادت رسيد. جنازه علی اکبر پس از تشييع در زادگاهش ولشکلا به خاک سپرده شد
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
در عمليات رمضان در منطقه شلمچه نامه ای نوشت و روی سينه دوست شهيدش گذاشت و سپس به برادر خانم خود ـ عل
شهید علی اکبر درویشی در 20 خرداد ماه 1336 در روستاي ولشكا از توابع شهرستان ساري بدنیا آمد. در دوره راهنمايی برای امرار معاش مجبور شد روزها در قالی شويي رفوگری کند و شبها در يک درسه راهنمايی به تحصيل بپردازد. اواخر سربازي علياكبر مصادف بود با اوايل نهضت انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني (ره). پس از اتمام سربازی به راهپيمايی مردمی عليه حکومت مرکزی در شهر ساری پيوست و در راهپيمايی خونين ميدان شهدا اين شهر حضور فعالی داشت. با بازگشت به زادگاهش برگزاری جلسات آموزش قرآن برای خردسالان و نوجوانان روستای ولشکلا را از سر گرفت. در شب 10 محرم سال 1357 که در بيشتر شهرها و روستاهای کشور به دعوت رهبر انقلاب و آيت اللّه طالقانی راهپيمايی و تظاهرات بر پا بود، درگيری شديدی در روستای ولشکلا ميان عوامل رژيم و مردم در رفت و علی اکبر در اين درگيری مورد ضربت و شتم عمال دولتی قرار گرفت. در اين روز پس از مراسم نماز در مسجد روستا بيست و پنج نفر از مخالفان حکومت پهلوی از جمله حسن پور، بهرامی، رمضانپور و درويشی به اعتصاب غذا دست زدند و در مسجد محل به بست نشستند. سپس در ساعت يک بعد ازظهر به طرف روستای مجاور راهپيمايی کردند و نسبت به برنامه ها و عملکرد های دولت اعتراض کردند.
آخرین روزهای سال 1357 بود که من و علیاکبر بر سر سفره عقد نشستیم.
خوب به خاطر دارم بعد از امضای دفتر عقد، علیاکبر رو به من کرد و گفت: «من دارم، میروم» پرسیدم: «کجا؟!»
گفت: «مأموریت.» آماده حرکت شد، دفتر عقدنامه را بست و از من خداحافظی کرد و رفت.
از ته دلم خوشحال بودم، همسری قسمتم شده که پایبند انقلاب و اسلام است، پیرو امام و سبزپوش ارتش خمینی(ره) است.
همسر شهید👇👇👇
علی اکبر به عنوان مسئول آموزش پادگان يداللهزاده (گهرباران) اعزام و مسئوليت آموزش گروههاي مقاومت و بسيج را بر عهده گرفت. من هم براي آموزشهاي بسيج به پايگاه ميرفتم. در يك روز، وقتي در صف آموزش ايستاده بوديم، چند تا از خواهرها خنديدند، علي اكبر اخمهايش را در هم پيچيد و پرسيد:«كي بود خنديد؟» همه من را نشان دادند، هوا تاريك بود. علي اكبر خيلي قاطع رو به من كرد و گفت:« 10 تا كلاغ پر برو، خواهر بسيجي!» من هم گفتم: چشم چارهاي هم جز كلاغ پر رفتن نداشتم. كلاغ پر رفتم و در صف ايستادم. به دوستان و باقي خانمها گفتم: من ديگر همراه شما به آموزش نميآيم، شما هر كاري ميكنيد گردن من مياندازيد. آنها هم گفتند:گفتيم شايد تنبيه تو را آسانتر بگيرد!» تنبيه علي اكبر برايم سخت بود. آن زمان من چهار ماهه باردار بودم. در پادگان گهرباران همراه خواهران بسيجي آموزش ميديدم.
. روزها كلاس تاكتيك، تخريب و... داشتيم و شبها هم رزم شبانه. شبها پست هم ميداديم. شبهاي سرد زمستان كه سرما تا مغز استخوانمان را ميسوزاند. آموزش پادگان تمام شد به سمت روستاي ولشكلا حركت كرديم. علي اكبر را كه ديدم، گفتم:«خوب من را تنبيه كردي.» پرسيد: كجا! گفتم: «در پادگان! 10 تا كلاغ پر!» گفت: مگر تو بودي كلاغ پر رفتي؟ گفتم يعني من را نشناختي؟ گفت: خدا ميداند اصلاً نشناختم. مدت پنج ماهي در آنجا خدمت كرد. در آن مدت در روستاهاي مختلف هم كلاس قرآن، اسلحهشناسي و سخنراني ترتيب ميداد.
علیاکبر به خاطر ارادت و عشقی که به امامحسین(ع) داشت، نام فرزندمان را حسین گذاشت.
او اگر چه دختر دوست داشت اما خداوند را به خاطر وجود حسین شکر میکرد.
بچه را در آغوش گرفت و بوسید، از من پرسید: «رزمنده است یا رزمندهپرور؟» گفتم: «رزمنده!»
علیاکبر میدانست که فرزندش بعضی از خصایص را از والدین به ارث میبرد و بعضی دیگر را از محیط کسب میکند.
برای همین روی لقمه حلال تأکید زیادی داشت.
بعد از رفتن همسرم مسوولیت من در تربیت حسین بیشتر شد و مسوول نگهداری از تنها یادگار شهید شدم.
علیاکبر برای پسرمان حسین این گونه نوشته است:
«پسر عزیزم! به عنوان یک پدر سفارش میکنم، شما که در سایه جمهوری اسلامی بزرگ شدهای،
خط قرآن و خط توحید را ادامه دهید تا کافران نتوانند این خط را از بین ببرند و
تا میتوانی نماز شب را ترک نکن و همیشه با وضو و غسل شهادت باش،
به خاطر اینکه اگر انسان این برنامه الهی را داشته باشد، به ملکوت اعلی خواهد رسید.»