بسم الله الرحمن الرحیم
همانا خدای خریدار جانها و مالهای مؤمنین است که در راه خدا جهاد می کنند پس می کشند و کشته می شود.
و خدای بر آن وعده داده در تورات و انجیل و قرآن و چه کسی وفای به عهد کننده تر از خداست پس بشارت باد شما را بدین معامله که کردید.
و آنست فوز بزرگ (شهادت فوز عظیم است) تا بانگ لا اله الا الله و محمد رسول الله در تمام جهان طنین نیفکند مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم امام فریاد هل من ناصر ینصرنی حسین را لبیک گفت یا خمینی.
و بعد با اقرار و عقیده قلبی به یکتائی الله (توحید) و بعثت (نبوت) و امامت ائمه اطهار (ع) از امیر المؤمنین علی (ع) و اولادش تا امام دوازدهم حضرت مهدی (ع)
مرگ جوینده ایست یابنده که در جنگ نه گریزنده می شناسد و نه پاینده (علی (ع))
امامت و قسط الهی یعنی عدالت خدای با بندگانش در دنیا و آخرت عدل و برانگیختن انسانها بعد از مردن در روز جزا حساب خلق الله(معاد) سلام و درود بر محمد و آل پاکش و
لعن و نفرین بر دشمنان و بر کافرین و منافقین باد. و سلام بر امام امت نائب مهدی (ع) موعود خمینی عزیز امید مسلمین و مستضعفین و خصم مستکبرین و معاندین و خداوندا تو شاهد و گواهی که جز برای خوشنودی تو و احیا و ابقای قرآن و احکامت قصدی دیگر نداریم مگر نه اینست که امام صادق (ع) می فرماید کسی که با ما نیست بر ماست و باز بفرماید تمام حماسه کربلا و عاشورا از دو چیز است 1- عشق 2- نفرت، عشق به حسین و نفرت به یزید.
خداوندا تو شاهدی که دوستی و محبتمان برای تو است و خشم و کینه مان و قیام و جهادمان، خرید و فروشمان حیات و مرگمان همه به خاطر توست زیرا ما همه از اوئیم و بسوی او نیز بازمیگردیم (انالله و انا الیه راجعون)
اکنون که بنا بر وظیفه شرعی عازم جبهه حق علیه کفر جهانی هستم بر خود لازم دیدم که وصیت خویش را جهت خانواده و بستگان و دیگر برادرانم توصیه نمایم ان شاءالله در حد وسع بدانها عمل شود
- چون بعد از سال 42 که امام بخارج از کشور تبعید شدند تا بحال توفیق زیارت حضرتش ننمودم لذا تمنا می کنم در صورت شهید شدن بجای اینجانب امام را زیارت کنید.
2- چون علاقه زیاد به سپاه پاسداران دارم لذا در صورت شهید شدن آرم سپاه را سر قبرم نیز بزنید.
3- مقدار پنجاه هزار تومان از ارثم را تدریجاً صرف آموزش قرآن و دیگر علوم دینی بنمائید.
4- از برادرانم و دیگر دوستانم و آشنایان می خواهم که در کمک نمودن معنوی در راه رشد فکری و دینی به بچه هایم دریغ نفرمایند.
5- در صورت شهید شدن بدن غسل داده ام را نشان فامیل و دوستان بدهند، یعنی از مشاهده جسد ممانعت نشود.
6- اگر شهید شدم دوستان و برادانم و فامیل و آشنایان بجای ناراحتی نماز گزارند. البته هیچ نمازی بر ذمه ندارم و نیز حق الله (خمس و زکات و ...) هم بدهی ندارم از برادران و دوستانم می خواهم که بخاطر خوشنودی خدا راهم را ادامه دهند
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
/ جوانمردترین قصاب! شهید عبدالحسین کیانی معروف به «مش عبدالحسین» ، زن و بچههایش را، مغازه و دا
📢📢📢
سلام بر همه
این شهید بزرگوار از شهدای دزفول هستند
ارتباطی با نامگذاری ایستگاه مترو جوانمرد قصاب ندارند
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
❤️🍃❤️ همیشه به من میگفت: «خانم! دعا کن یک جوری شهید بشوم که حتی ذرهای از زمین را اشغال نکنم .» و
صادق فرزند رضا در سال 1367 متولد شد وی دوره تحصیلاتش راتا سوم راهنمایی با موفقیت سپری نمود . دوران دبیرستان را در دبیرستان مکتب الحسین سپاه گذرانیدو در سال 1382 به پایان رساند و در فتنه 1388مجروح و جانباز انقلاب شدو در سال 1389 به عضویت سپاه پاسداران گردید و در سال 1391 ازدواج نمود و وارد دانشگاه گردید وی تحصیلات دانشگاهی را تا کارشناسی ادامه داد ودر کنکور ارشد ثبت نام ولی پرواز عاشقانه مهلت امتحان نداد و به سوی حق شتافت.
در سال 1394 به سوریه رفت و جزء مدافعان حرم گردید که بعد یک سال جنگیدن بر علیه تروریست های وهابی ،همزمان با سالروز شهادت حضرت زینب (س) درمحور عزیزه ی حلب در عمق خاک جبهه النصره منطقه دلامه به فیض شهادت رسید
؛ صادق عاشق خدا بود. فردی نبود كه در قبال انجام كاری توقع قدردانی و سپاس داشته باشد. من هم یاد گرفته بودم به جای تشكر به صادق میگفتم الهی شهید بشی و همنشین سیدالشهدا(ع). ایشان هم میگفت: «دعات قبول. ولی آخه من خود خدا رو میخوام.» همسرم ارادت خاصی به اهل بیت (ع) داشت. این را به خوبی میتوانستم از اولین و آخرین شرطش برای ازدواج درك كنم. به من گفت میخواهد داماد حضرت زهرا(س) شود. هرگز در قبال درخواستهای منطقی دوستان نه نمیگفت. احترام زیادی به پدر و مادر میگذاشت و عاشق آنها بود. صادق خیلی شوخطبع بود. بعضاً اصرار میكردم كه صادقم یكم جدی باش، اما ایشان میگفت زندگی مگر غیر از شوخی است. زندگی برایشان تنها یك بازی بود. همه چیز رنگ شوخی داشت. تنها حرفهای جدی ما مربوط به شهادتش بود.
در اولین روز ماه رجب عقد کردیم💍و صادق که روزه هم بود، در هنگام خواندن خبطه عقد چندین بار در گوش من زمزمه کرد که «آرزوی من را فراموش نکنید و دعا کنید🌹»
خاطره شهید تجلایی را یاد آور می شدند که همسرشان برایش آرزوی شهادت کرده بود .اولین مکانی که بعد از عقد رفتیم، گلزار شهدا بود☺️.وقتی که در گلزار شهدا با هم قدم می زدیم، فقط در ذهنم با خود کلنجار می رفتم که میشود انسان کسی را که دوست دارد برایش یک چنین دعایی بکند که با شهادت از کنارش برود⁉️با خود گفتم اگر در بین این شهدا، شهیدی را هم نام آقا صادق ببینم این دعا را خواهم کرد .دقیقا همان لحظه ای که به این مسئله فکر می کردم مزار شهید صادق جنگی را دیدم😳در آن لحظه حال عجیبی پیدا کردم اما بعداز آن به این دعا مصمم شدم.
یک سپاهی همه فن حریف بود. با وجود سن کمش در هر رسته و حیطه ای تخصص داشت. روحیه صادق همچون نظامی ها نبود. علاقه زیادی به گل و گیاه داشت؛ یکی از اتاق های خانه را به گلدان هایش اختصاص داده بود و دائم به آنها رسیدگی می کرد. در رشته های راپل (سنگ نوردی صخره نوردی) غواصی، غریق نجات، قایقرانی، کاراته، راگبی، مربیگری و داوری فوتبال، پاراگلایدر و سقوط آزاد فعالیت داشت و اعتقاد داشت باید آنقدر توانمند باشم که در هر زمینه ای که نظام و اسلام نیاز دارد، بتوانم مؤثر باشم. بسیار شوخ طبع و مهربان بود، حتی برخی اوقات مادرش به او تذکر می داد که در بحث های جدی شوخی نکند، اما او همیشه با شوخ طبعی پاسخ می داد. با کودکان کودک بود و با بزرگان بزرگ! شاید این گونه به نظر بیاید که ریاضت محض داشت و فقط نماز و قرآن می خواند، از دنیا بریده بود، اما صادق این گونه نبود به هر کاری در جای خود می رسید از عبادت گرفته تا تفریحات! چون فردی اجتماعی بود به همین خاطر اکثراً دیر به خانه می آمد و جر و بحث های مادر و فرزندی سر دیر آمدنش بین شان پیش می آمد. خیلی وقت ها شده بود که از پدرش هم پنهان می کردم و برخی اوقات پدرش می خوابید و من هم چنان منتظر او می شدم، با وجود اینکه از خودش مطمئن بودم اما نگران هم می شدم. صادق خشک مقدس نبود، اما به واجباتش هم عمل می کرد
،حامد جوانی که شهید شد وادی رحمت تبریز و قطعه مدافعان تا صبح شلوغ بود ، آن روزها هم ایام رمضان بود ، به صادق گفتم بیا یه نیمکت درست کنیم تا پدر و مادر حامد جوانی که میان سر مزار شهیدشون سر پا نمانند و مهمان های حامد هم بتونن بشینن.
صبح تو لشکر بودیم که دیدم زنگ زد ، خودش نیمکت رو از ضایعات میله هایی که جمع کرده بود ، جوشکاری و رنگ کرده بود , و صندلی حاضر بود برای انتقال و نصب در مزار شهید....
از پشتکار صادق خیلی تعجب کردم ؛ گفتم صادق جان الان هوا گرمه و همه روزه ایم عصر تو خنکی هوا ببریم نصب کنیم.
عصر زنگ زدم که بریم برای نصب و در جوابم گفت : بردم نصبش کردم تنهایی...
تو اون گرما خودش برده بود جاشو کنده و سیمان کاری کرده بود
و حالا قسمت این شده که مهمونای مزارش هم از نیمکتی که خودش با دست های خودش ساخته استفاده میکنند.
اخه صادق مهمون نواز بود
رفتید وادی رحمت همینجوری تو اون نیمکت نشینید اونو صادق برا شما که مهمونش باشی درست کرده
دوست شهید✅