eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
در اولین روز ماه رجب عقد کردیم💍و صادق که روزه هم بود، در هنگام خواندن خبطه عقد چندین بار در گوش من زمزمه کرد که «آرزوی من را فراموش نکنید و دعا کنید🌹» خاطره شهید تجلایی را یاد آور می شدند که همسرشان برایش آرزوی شهادت کرده بود .اولین مکانی که بعد از عقد رفتیم، گلزار شهدا بود☺️.وقتی که در گلزار شهدا با هم قدم می زدیم، فقط در ذهنم با خود کلنجار می رفتم که میشود انسان کسی را که دوست دارد برایش یک چنین دعایی بکند که با شهادت از کنارش برود⁉️با خود گفتم اگر در بین این شهدا، شهیدی را هم نام آقا صادق ببینم این دعا را خواهم کرد .دقیقا همان لحظه ای که به این مسئله فکر می کردم مزار شهید صادق جنگی را دیدم😳در آن لحظه حال عجیبی پیدا کردم اما بعداز آن به این دعا مصمم شدم.
یک سپاهی همه فن حریف بود. با وجود سن کمش در هر رسته و حیطه ای تخصص داشت. روحیه صادق همچون نظامی ها نبود. علاقه زیادی به گل و گیاه داشت؛ یکی از اتاق های خانه را به گلدان هایش اختصاص داده بود و دائم به آنها رسیدگی می کرد. در رشته های راپل (سنگ نوردی صخره نوردی) غواصی، غریق نجات، قایقرانی، کاراته، راگبی، مربیگری و داوری فوتبال، پاراگلایدر و سقوط آزاد فعالیت داشت و اعتقاد داشت باید آنقدر توانمند باشم که در هر زمینه ای که نظام و اسلام نیاز دارد، بتوانم مؤثر باشم. بسیار شوخ طبع و مهربان بود، حتی برخی اوقات مادرش به او تذکر می داد که در بحث های جدی شوخی نکند، اما او همیشه با شوخ طبعی پاسخ می داد. با کودکان کودک بود و با بزرگان بزرگ! شاید این گونه به نظر بیاید که ریاضت محض داشت و فقط نماز و قرآن می خواند، از دنیا بریده بود، اما صادق این گونه نبود به هر کاری در جای خود می رسید از عبادت گرفته تا تفریحات! چون فردی اجتماعی بود به همین خاطر اکثراً دیر به خانه می آمد و جر و بحث های مادر و فرزندی سر دیر آمدنش بین شان پیش می آمد. خیلی وقت ها شده بود که از پدرش هم پنهان می کردم و برخی اوقات پدرش می خوابید و من هم چنان منتظر او می شدم، با وجود اینکه از خودش مطمئن بودم اما نگران هم می شدم. صادق خشک مقدس نبود، اما به واجباتش هم عمل می کرد
،حامد جوانی که شهید شد وادی رحمت تبریز و قطعه مدافعان تا صبح شلوغ بود ، آن روزها هم ایام رمضان بود ، به صادق گفتم بیا یه نیمکت درست کنیم تا پدر و مادر حامد جوانی که میان سر مزار شهیدشون سر پا نمانند و مهمان های حامد هم بتونن بشینن. صبح تو لشکر بودیم که دیدم زنگ زد ، خودش نیمکت رو از ضایعات میله هایی که جمع کرده بود ، جوشکاری و رنگ کرده بود  , و صندلی حاضر بود برای انتقال و نصب در مزار شهید.... از پشتکار صادق خیلی تعجب کردم ؛ گفتم صادق جان الان هوا گرمه و همه روزه ایم عصر تو خنکی هوا ببریم نصب کنیم. عصر زنگ زدم که بریم برای نصب و در جوابم گفت : بردم نصبش کردم تنهایی... تو اون گرما خودش برده بود جاشو کنده و سیمان کاری کرده بود و حالا قسمت این شده که مهمونای مزارش هم از نیمکتی که خودش با دست های خودش ساخته استفاده میکنند. اخه صادق مهمون نواز بود رفتید وادی رحمت همینجوری تو اون نیمکت نشینید اونو صادق برا شما که مهمونش باشی درست کرده دوست شهید✅
اگر بگويم دلتنگ نيستم دروغ گفته ام ولي از طرف تمام همسران شهداي مدافع حرم می گويم: عزيزان ما عزيزتر از حسين زينب نبودند و نيستند و اين التيام بخش دردهاي ماست و شهادت اين جدايي و سختی را براي ما شيرين می كند....
بعد از شنیدن خبر شهادتش، غسل حضرت‌زینب(س) كردم و لباس‌های سفیدم را با روسری سفیدی كه برای استقبال عشقم خریده بودم، به سر كردم و رفتم طبقه پایین مادرشوهرم و نشستم و شروع به خواندن سوره یاسین كردم. هر شهیدی كه قرار باشد از سوریه به كشور بازگردد حداقل سه روز طول می‌كشد، اما صادق شنبه ساعت 16:45 به شهادت رسید و یك‌شنبه ساعت 19 تبریز بود. صادق چهارم اردیبهشت شهید شد و پنجم اردیبهشت به تبریز رسید و ششم اردیبهشت پیكرش از دید ما پنهان شد و زیر خاك رفت.  صادقم وصیت كرده بود كه بعد از شهادتش و در مراسم تشییع سیاه نپوشم و سفید به تن كنم. می‌گفت برای تشییع‌كننده‌هایش كه بسیار هم عظیم حضور داشتند لبخند بزنم و قوت قلبشان باشم. از من خواستند در جمع گریه نكنم و زینب‌وار بایستم. خواست تا ادامه‌دهنده راهش باشم. خواست تا عاشق ولایت فقیه باشم و بر ارادت و عشقش بر امام خامنه‌ای تأكید داشت. صادق همیشه این شعر را می‌خواند كه:  «كربلا در كربلا می‌ماند اگر زینب نبود /  سّر نِی در نینوا می‌ماند اگر زینب نبود» صادق می‌گفت سختی‌های اصلی را شما همسران شهدا می‌كشید
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تصاویر به شهادت رسیدن😭☝️ بچه شیرهای سپاه که درخانطومان سوریه در چنین روزهایی مظلومانه درسجده خون به خاک افتادن تا ما در کنار خانواده درکمال آرامش بایستیم😔💔 قراربوداین هجم نفرت وکینه داعش به داخل کشورمون بیادکه نذاشتن✌️ بی معرفتیه فراموش کنیم امنیتمون رو مدیون چه کسانی هستیم و چه {{ #مسئولیت_سنگینی}} ⛔فیلم دلخراش است⛔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#می‌خواهم_گمنـام_بمانم شب قبل از عملیات خیبر نیروهایش را جمع کرد تا از آنها حلالیت بطلبد: «عزیزان! این آخرین دیدار من با شماست💔، باید بدانید که احتمالاً از گردان ما هیچکس برنخواهد گشت، یا شهید خواهیم شد یا مجروح، باید مردانه بجنگیم✌️، پس کسی با ما بیاید که می خواهد حماسه‌ی عاشورا بیافریند»🍃 صحبت هایش که تمام شد، همه به دورش حلقـه زدند. برای این که رضا را بغل کنند و ببوسند، با هم مسابقه گذاشته بودند، هر لحظه نزدیک بود که زیر دست و پای رزمنده هایی که عاشقانه دوستش داشتند، آسیب ببیند! شمعی شده بود که همه پروانه وار به دورش حلقه زده بودند.🌱 شب عملیات نیروها سوار قایق می شدند تا به دل دشمن بزنند☄. سکوت شب بود و قایق‌هایی که موتور خاموش حرکت می کردند تا دشمن متوجه حضور آنها نشود👀. همه ساکت بودند، یا زیر لب ذکر می‌گفتند. رضا برگشت و به یکی از همرزمانش گفت که نمی‌خواهد جنازه اش به سبزوار برگردد.🙂 در وصیت نامه اش هم نوشته بود: «آرزو دارم اگر شهید شدم، همانند شهیدان گمشده جنازه‌ام در بیابان ها بماند و در میـدان جنگ به خاکم بسپارند، خداوندا می‌خواهم که غریب شهید شوم و شهید بی کفن باشم🕊، می خواهم در این بیابان باشم تا به کربلا نزدیک تر باشم. » تقدیر رضا در عملیات خیبر رقم خورد، همانگونه که آرزو می‌کرد: گمنـامی در شهـادت، رضا شبیه شهدای کربلا شهید بی کفن لقب گرفت، چرا که جنازه اش هیچ وقت پیدا نشد.😢😔 #شهید_جاویدالاثر_غلامرضا_پروانه #فرمانده_‌گردان‌رعد_تیپ21امام‌رضا و اما... مژده یوسف به کنعان آمده... آقارضا پس از ۳۶ سال در راه بازگشت است...😭💔
بیست و هفتمین روز از چله ی چهاردهم مهمان سفره ی ❣️شهید محمد تورانی❣️ هستیم.
شهیدی که همسرش هم او را منافق می دانست! مطالبی که میخوانید روایتی است از حیات طیبه فرمانده گردان عملیاتی لشکر ویژه 25کربلا،پاسدار شهید محمد تورانی مظلوم: شهید محمد تورانی متولد سال 1336 در روستای ایلال از توابع شهرستان ساری الگو و اسوه ی اخلاق ومعنویت بود، شهید تورانی را نمی شود اینگونه تعریف کرد ،گمنامی را به نامش سند زده اند و مصلحت خداوند بر این تعلق گرفته است که ناشناخته بماند . مردی بزرگ و بسیار مقید و پیرو بی چون و چرای حضرت امام ،انسانی که جلوه معرفه اللهی بود،زاهدی بی ادعا که سیر و سلوک خویش را دراطاعت از خمینی (ره) می دید.
 دوران طلبگی را در مسجد مصطفی خان ساری سپری کرد.در سال 1358 به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ساری  پیوست و در تمام مراحل خدمت اعم از برخورد با دشمنان داخلی و خارجی بسیار فعال و کوشا بود . از جمله فعالیتهای شهید محمد تورانی برعلیه ضد انقلاب ،نفوذ در تشکیلات گروهک منافقین در شهرستان ساری با اجازه مسئولین وقت سردار متولیان ،سردار شهید طوسی ،سردار شهید محمدیان ،با مراعات تمام جوانب امنیتی بود و در همین راستا به طور صوری از سپاه اخراج گردید.این اخراج  طوری انجام گرفت که آبرو و اعتبار شهید  بین افراد حزب اللّهی و پاسداران خدشه دار شد به طوری که هر کس  می رسید ،می گفت :منافق از سپاه برو و سپاه جای شما افراد منافق نیست .البته آن برادران حق داشتند که فرد مشکوک را به سپاه راه ندهند.