هدایت شده از 🌷🌼بیتُ الشُّهدا🌼🌷
🔴تلنگــــــــ⚠️ــــــــر‼️
❓ از عارفے پرسیدند...
از کجا بفهمیم در خواب غفلتیم یا نه‼️
او جواب داد:
اگر براے امام_زمانت کارے مےکنے، یه تبلیغے انجام میدهے و خلاصه قدمے بر مےدارے و به ظهور آن حضرت کمک میکنے،
بدان که بیدارے.
و الّا اگر مجتهد هم باشے در خواب_غفلتی‼️‼️
🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْـ ...
@oshagheshohada
هدایت شده از آقا تنها نیست
✅ماجرای دیدار خصوصی کودک فقیر با مقام معظم رهبری در قم
🔸بعد از نماز مغرب بود. آقا داشتند با چند نفر از علما دیدن می کردند. بحث خیلی جدی بود. ناگهان یکی از محافظ ها با دو دختر بچه آمد داخل. بچه ها بدجوری گریه می کردند. آب دماغ شان آویزان بود. هق هق می کردند. محافظ گفت: آقا ببخشید. اینها اینقدر گریه کردند که دیگر کسی حریفشان نشد. آمدند شما را ببینند. آقا نگاه تفقد آمیزی کردند و دست روی سر دختر کوچکتر کشیدند. احوال پرسی کردند اسم شان را پرسیدند. بچه ها خود را روی دست آقا انداختند ، عقده دل شان را خالی کردند.
🔹دو دختر که کنار رفتند یک پسر بچه شش ساله پشت شان بود. یک پسر بچه با شلوار کردی و یک زیرپوش آبی رنگ کهنه و چفیه ای به دور گردن.
✅آقا پرسیدند : شما هم برادر این هایی؟
🔸پسر سر را به آسمان پرتاب کرد و نزدیک آقا شد. شروع کرد در گوش آقا صحبت کردن. آقا به دقت گوش می داد. اخم ها را توی هم کشیدند و سر بلند کردند. پرسیدند: آقای نجات کجا هستند؟
🔹همه تعجب کرده بودند. مگر این پسرک چه در گوش رهبر گفته بود که آقا رئیس کل سپاه ولی امر را صدا کرده؟! آقای نجات آمد. آقا گفتند: ببینید این آقا پسر چه می گویند، پی گیری کنید و به من خبر دهید.
🔸نجات دست بچه را گرفت و به گوشه حسینیه رفت. پسرک یک دقیقه ای هم با نجات صحبت کرد. ناگهان نجات هم بلند شد. از قیافه اش معلوم بود که او هم گیج شده.فرید جلو رفت. گفت چی شده؟چی میگه؟
🔹نجات گفت: میگه پدرم معتاد بوده. یک سال پیش همه چیزمان را برداشته و رفته. ما چند وقتی توی همان خانه که بودیم زندگی کردیم. اما بعد چند مدت صاحبخانه بیرون مان کرد. توی میدان هفتاد و دو تن چادر زده بودیم که دو ماه پیش شهرداری از آنجا هم بیرونمان کرد. این چند وقت را شبها در حرم می خوابیدیم اما از وقتی که آقا آمده و حرم را حسابی می گردند شبها ما را از آنجا بیرون می کنند. الان چند شب است که ما توی خیابون می خوابیم.😢
🔸نجات به پسرک گفت: مادرت کجاست؟گفت: بیرون. الان میرم میارمش.
🔹فرید دنبالش دوید. رفت تا جلوی در. از هر گیتی که رد می شد محافظین و مسئولین حراست می گفتند تو دیگه کجا بودی؟! پسرک بی توجه به سوالشان می دوید و ناگهان در جمعیت انبوده جلوی در گم شد. فرید به مسئولین حراست گفت: اگر این پسرک برگشت جلویش را نگیرید . قراره با مادرش برگرده.
🔸توی همین گیر و دار بود که یک ربعی گذشت. ناگهان پسرک دست در دست یک کودک کوچکتر آمد. اولین گیت جلویش را گرفت. پاسدار گفت: آقا کوچولو کجا میری؟! پسرک در حالیکه چشمش برق می زد گفت: آقای خامنه ای با ما کار دا ره. فرید دوید جلو. گفت ولش کنید.بچه ها رفتند و ناگهان فرید با زنی که در میان جمعیت خود را به زور جلو می کشید روبرو شد.زن عصبانی بود. گفت: آقا این کجا رفت؟ آمده به من می گه بیا بریم من با آقای خامنه ای حرف زدم قراره خونه بهمان بدهند. بیا بریم. دست داداشش را گرفته و بدو بدو کشونده تا اینجا.
🔹فرید متحیّر شده بود. گفت : بله خانم حرف زده.
🔴زن گفت: چی ؟ حرف زده؟ با کی؟
✅فرید گفت: با آقای خامنه ای...
🆔👇👇👇
@agha_tanha_nist
هدایت شده از آقا تنها نیست
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتماً ببینید ☝️
📽🔴حسادت به مقام معظم رهبری از سال 68 بود...
🔴بزرگترین اشتباه موسوی چه بود؟!
#محسن_رضایی
🆔👇👇👇
@agha_tanha_nist
سلام علیکم
اعمال مستحب امروزمان به همراه
ششمین تلاوت را از طرف
شهید مسیحی🌷
شهید هرمز باباخانی🌷
تقدیم می کنیم به محضر پیامبر خاتم اسلام و ائمه ی معصومین علیهم السلام
وحضرت مسیح پیامبر آیین خودش
شهيد هرمز باباخاني
نام: هرمز نام خانوادگي: باباخاني
استان: آ.غربي شهر: اروميه
سوابق و مدارج تحصيلي وذكر رشته و محل تحصيل :شهيد بابا خاني در سال 1352در روستاي علي آباد از توابع اروميه متولد به دنيا آمد . ايشان داراي مذهب مسيحي بود و تحصيلات خود را تا كلا س دوم راهنمايي ادامه داد، سپس ترك تحصيل نمود . نامبرده با رسيدن به سن مشموليت ،به خدمت مقدس سر بازي اعزام شد و در منطقه عملياتي مهران در درگيري با دشمن بعثي در تاريخ 30/3/1367 به درجه رفيع شهادت نايل آمد .
به روایت مادرش او می گفت: هیچ تصویری ندیدم که به زیبایی صحنه های دفاع از جان و مال و ناموس هموطنانم باشد.
سال 1345 روستای علی آباد ارومیه شاهد تولد فرزندی در خانواده ای آشوری شد، نامش را هرمز گذاشتند.
او در محیط روستا، میان مردمانی ساده و بی آلایش قد کشید، بزرگ شد به مدرسه رفت و تا سوم راهنمای تحصیل کرد اما بعد دیگر شوقی برای ادامه تحصیل نیافت.
مادرش رامینه و پدرش یوییل نام داشتند.
آنها هرمز را با نذر و نیاز از خدا خواسته بودند به همین خاطر بسیار برایشان عزیز بود.
اما جنگ که می شود وقتی همه سلاح به دست می گیرند هرمز از دیگران عقب نمی ماند راهی میدان جنگ می شود و شهید شدن را افتخار می داند.
با سربلندی می رود و سرانجام در منطقه مهران در حمله معروف به صلح در مورخه 3/2/67 به شهادت می رسد.
برای شناخت هرچه بیشتر این شهید بزرگوار پای صحبت مادر و برادر بزرگوارش در روستای علی آباد همان روستایی که بسیاری از مکانهایش با نام این شهید زینت یافته است نشستیم.
مادر شهید باباخانی در کلام آغازینش می گوید: 26 سال است چشم به در دوخته ام تا هرمز بیاید، باور نمی کنم شهید شده، رنج جدایی از هرمز عذابم می دهم دیگر نفس کشیدن برایم سخت شده و با تنفس مصنوعی به حیاتم ادامه می دهم.
رامینه ابراهیمی ادامه می دهد: هرمز عاشقانه میدان جنگ را انتخاب کرد، بی آنکه ما اطلاعی داشته باشیم دفترچه خدمتش را گرفته و برای رفتن به جبهه ثبت نام کرد هرچه تلاش کردم منصرفش کنم نشد او گفت چگونه آرام بنشینم وقتی بهترین فرزندان سرزمین، جان خود را برای وطن هدیه می کنند.
وی اضافه می کند: هرمز همیشه می گفت اگر من ساکت بنشینم، فرار کنم و یا راهی خارج شوم چه کسی از مادر و خواهرم و ناموسم دفاع خواهد کرد، چه کسی راه را بردشمنان خواهد بست تا هزاران خواهر و مادر در زیر تازیانه های رژیم بعث جان نسپارند.
خانم ابراهیمی می افزاید: هربار که از جبهه می آمد اصرار می کردم که دوباره نرود اما می گفت اگر سری به جبهه های جنگ بزنی جوانانی را خواهی دید که صد مرتبه با وقارتر و زیباتر از من هستند اما برای دفاع از وطن جانشان را هدیه می کنند مگر خون من از آنان رنگین تر است.
این مادر شهید اضافه می کند: هرمز موقع رفتن گفت من می روم تا شهید شوم و یقین دارم شهید خواهم شد اما هرگز برای من گریه نکن نه تو و نه خواهرانم و نه پدرم، من برای حفظ سرزمینم می جنگنم و تو باید افتخار کنی.
وی می گوید: هرمز اگرچه سن کمی داشت اما همانند پیرمردان مرا نصیحت می کرد حرفهای او بسیار زیبا و ارزشمند بود پدرش هرگز از او نرنجید.
وی یادآور می شود: پس از شهادت هرمز پدرش بارها بلند فریاد می زد و دستش را برزمین می کوبید و می گفت ای کاش یکبار بی حرمتی می کردی تا امروز حداقل بگویم نامهربان بود.
مادر شهید باباخانی می افزاید: پدرش بعد از شهادت هرمز دوام نیاورد او تحمل جای خالی هرمز را نداشت روزها در انباری نشسته و تا عصر سیگار می کشید هیچ چیز نمی توانست تسلایش دهد و عاقبت به علت ابتلا به بیماری درگذشت.
وی اضافه می کند: هرمز در بین مردم روستا جایگاه خاصی داشت بزرگ و کوچک، مسیحی و مسلمان دوستش داشتند و می توانم بگویم محبوب قلبها بود به همین خاطر پس از شهادتش اسم پایگاه و مکانهای دیگر روستا را با نام او مزین کردند به همین خاطر است هر
هفته وقتی بر سر مزارش می رویم مردم روستا همپای ما به سر مزار و کلیسا می آیند.
مادر شهید هرمز باباخانی می افزاید: تاسوعا و عاشورا حال و هوای دیگری دارد از آنجا که از اول ما روزهای عاشورا و تاسوعا و ایام محرم سیاه پوش می شدیم با شهادت هرمز این عزاداری ما مضاعف شد دسته های عزاداری هر سال بر سر مزار هرمز سینه می زنند و ما نیز برای دستجات عزاداری نذری پخش می کنیم این کار هرسال ماست فقط یک سال مردم روستا نتوانسته بودند در ماه محرم بر سر مزار هرمز بروند آن سال و آن شب هرمز به خواب یکی از روستائیان آمده و گفته بود امسال سر مزارم نیامدید من دوست دارم هر سال از سر مزارم صدای یا حسین (ع) بشنوم.
برادر شهید باباخانی نیز در ادامه این گفت و گو می گوید: راهی که هرمز انتخاب کرد راه امام حسین (ع) بود همانگونه که امام حسین (ع) همراه یارانش بر علیه باطل جنگید هرمز و همه شهدای میهن اسلامیان برای دفاع از سرزمینمان و ناموسمان مبارزه کردند.
بنیس باباخانی ادامه می دهد: غیرت این مردان اجازه نداد آرام در گوشه ای بنشینند آنها شرف و هویتمان را حفظ کردند، شهدا از جان و مال و ارزشهایمان صیانت کردند.
✅ این برادر شهید اضافه می کند: امروز مدعیان دروغ حمایت از حقوق بشر با تربیت گروههای خود فروخته ای چون گروهک تروریستی داعش، مسلمان و مسیحی، کرد و ترک و تمامی قومیتها را در عراق و سوریه و لبنان قتل عام می کنند، کودکان جان می سپارند زنان و دختران آواره می شوند اما از مدعیان حقوق بشر صدایی شنیده نمی شود.
وی می افزاید: اگر امروز امنیت و آرامش بر کشورمان حاکم است مرهون خون هزاران انسان همانند هرمز است خون هرمز با خون برادران مسلمان درهم آمیخت تا ایران امنیت داشته باشد.
وی ادامه می دهد: نباید به بزرگنمایی مشکلات کوچک بپردازیم مشکلاتی چون گرانی و تورم حل می شود اما آرامشی که در کشور وجود دارد گرانبهاترین نعمتی است که صاحب آن هستیم.