در آخرین لحظات عمرش که ساعت 12 شب جمعه 24 /71/7 با تزریق مسکن به علت درد شدید به خواب رفته بود ناگهان بیدار شده و می گوید اینجا کجاست و من کجا هستم؟ همسرش می گوید در بیمارستان لبخندی می زند و گویی اینجا نبوده. می گوید نه اینجا بیمارستان نیست و از همسرش میخواهد تا چراغها را خاموش کند و لحظاتی به استراحت بپردازد. لحظه ایکه چراغ خاموش می شود، چراغ عمر حمید نیز به خاموشی می گراید و حمید این اسوه تقوا و ایثار به آن چه که سالها در آرزویش بود می رسد و به شهادت می رسد.
هر روز می بایست به او خون تزریق می کردند و هر بار به دکترش می گفت که؛ خون غیر مسلمان به من تزریق نکنید و آنقدر ایمانش قوی و اعتقاداتش بالا بود که هربار که می خواستند خون یک غیر مسلمان را به او تزریق کنند بدنش قبول نمی کرد و این مسئله پزشکان را به حیرت آورده بود. به طوری که دکتر "کلیز" پزشک حمید- زمانی بعد از چند بار آزمایش متوجه این مسئله شد، رفت و یک سیاه پوست مسلمان را آورد و خون او را به بدن حمید تزریق کرد و عجبا که بدنش خون او را قبول کرد.

همانجا دکتر کلیز به حمید گفته بود: این سومین معجزه ای بود که من از ایرانیان در این بیمارستان دیده ام و همان جا مسلمان شد و تا زمانی که حمید زنده بود، دکتر کلیز با او در ارتباط بود و زمانی هم که شهید شد پیام تسلیت برای ما فرستاد.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
هر روز می بایست به او خون تزریق می کردند و هر بار به دکترش می گفت که؛ خون غیر مسلمان به من تزریق نکن
خانم صابری در ادامه گفت: سال 71 بسیار سال بدی بود، چرا که شیمی درمانی هم دیگر بی تاثیر بود و گاز شیمیایی خون حمید را آلوده و او به سرطان خون دچار شده بود.
آخرین باری که در لندن تحت نظر بود پزشکان به او گفته بودند که دیگر نمی توانیم کاری انجام دهیم و حمید هم از او خواسته بود که طوری شیمی درمانی کند که او به وطنش برسد و در وطنش شهید شود و همین طور هم شد وقتی حمید به تهران منتقل شد در بیمارستان بستری شد و چند روز بعد هم شهید شد.
فرازی از وصیتنامه شهید 👇👇
حال که قلم در دست گرفته ام و وصیت نامه می نویسم دردهای زیادی را تحمل کرده ام و خدا گواه است همیشه خدا را شکر کرده ام و از او کمک خواسته ام و ذکرم «لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم» بوده است ولی حال از خوف خودش می ترسم و در این نوشتن عفو بسیار از درگاهش می خواهم و نمی دانم این دردها و سختی ها برای او بوده است یا خیر فقط؟ فقط در این اثنا خواهشمندم ای امت حزب الله برایم طلب مغفرت بفرمائید و هر کسی که توانست برایم نماز شب اول قبر و در سرخاکم اگر لیاقتی داشتم 7 مرتبه سوره قدر را بخواند که عجیب محتاج به آنم. برگه ای از زیارت عاشورا را حتما در قبرم قرار دهید چون منتظر رفتن به کربلا بوده ام ولی سعادت در بیداری را نداشته ام ولی خدا را شکر 5 مرتبه در خواب به پابوس قبر آقا ابا عبدالله رفته ام و باز هم منتظر دیدارش هستم.
در پایان از تمامی عزیزانی که اینجانب را می شناخته اند عذرخواهی می نمایم و حلالیت می طلبم و اگر بدی از اینجانب چه در مراکز آموزشی و چه در جاهای دیگری که با من آشنا بوده اند داشته حقیر را عفو بفرمائید چون طاقت عذاب آخرت را ندارم. خوب دوستانم اگر حق الناس از شما به گردن من است حلال کنید و در صورتی که مادی است آنرا از زندگیم کم کرده و وصول نمائید دیگر چیزی ندارم که بگویم مگر قطعه شعری در خصوص جانباز:
زخم ما پهلو به خنجر می دهد
شیشه ما سنگ را پر می دهد
ناامیدی اول امید ماست
نخل ما چون خشک شد بر می دهد
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
وصیتنامه اینجانب حمیدرضا مدنی قمصری به تاریخ 1/7/71
الهی العفو
▪️به مناسبت #شهادت_جناب_میثم_تمار🌷
🍃ای آبروی نخل، به دست زبان تو
حرفی بزن که وسعت تاریخ، جان تو
✨خرمای عشق از شجر آل مصطفی
چیدی و عالمیست گرفتار خوان تو
🍃میثم در این زمانه عجب اسم مبهمیست
شعرم دخیل بسته درِ آستان تو
✨عالم تمام، حادثۀ عشق حیدر است
عشقی که دود داده همه دودمان تو
🍃باید عطش چشید به صحرای کربلا
یا اینکه سوخت جان و تن خود بسان تو
✨تا سر دهم کنار تو فریاد «یا علی»
باید به جان طلب بکنم آرمــــان تو
🍃ذکر علی حقیقت مکتوم عصر ماست
میثم بیا، عجیب زمانه، زمان تو ...
🍃🌹 @rahbaram_seyed_ali
با آقاجانم خیلی راحت بودم. 😊
همیشه با هم صحبت میکردیم. هروقت مرا میدید، حتی زمانی که ازدواج کرده بودم، مرا محکم در بغل میگرفت و میبوسید. 😍پدرم همیشه به مادرم میگفت: زینب مال من است، اون دو تای دیگر(احمد و زهرا) مال تو، و میخندید.😄
نمی دانم؛ شاید چون سرنوشت خودش بیشتر با حضرت زینب(س) گره خورده بود، این را میگفت.☝️
وقتی میخواست به سوریه برود، به او گفتم: آقاجان، این همه سال رفتی، بس نیست؟ مامان، ما را تنها بزرگ کرد. دیگر بس است. بهخاطر ما نه، بهخاطر مامان.😔
پدرم مکثی کرد و گفت: حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) تنهاتر از شما هستند. داستان عاشورا را شنیدهاید؟ 😭
کربلا میدانید کجاست؟😭
و بعد شروع کرد به روضهخواندن ...
سردار رشید اسلام 🌺
رزمنده هشت سال دفاع مقدس 🌺
جانشین فرمانده فاطمیون 🌺
شهید مدافع حرم 🌺سید حسین حسینی 🌺
#پدر فاطمیون 🌺
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
با آقاجانم خیلی راحت بودم. 😊 همیشه با هم صحبت میکردیم. هروقت مرا میدید، حتی زمانی که ازدواج کرده
سردار شهید سیدحسین حسینی یکی از فرماندهان فاطمیون بود. او متولد سال 1345 بود. شهید«سیدحسین حسینی» معروف به سید از دوستان و همرزمان قدیمی ابوحامد در سپاهیان محمد رسول الله بود که در جریان دفاع از حرم جزو اولین نیروها و گروه 22 نفرهای بود که به همراه ابوحامد به سوریه رفتند. او معاون ابوحامد و مسئول حفاظت فاطمیون بود. «حسینی» سومین شهید فاطمیون بود که بعد از شهادت او شهید فاتح به عنوان جانشین ابوحامد انتخاب شد. شهید حسینی در بین نیروها به پدر فاطمیون معروف بود.