🔴 مخاطبان محترم #قرارگاه_فرهنگی_عمار
گزارش خود را از حذف و تغییر نام شهدا از معابر کشور را به آی دی زیر اعلام نمایید:
🆔 @salam_iran2
🔻حذف نام شهید از کوچهها و خیابانها
🔹وقتی سلبریتی حامی فتنه با ارزشتر از شهیدان وطن میشود!
🔹وزارت کشور پیگیری کند که چه کسانی پشتپرده حذف نام شهدا هستند
🔹سخنگوی دستگاه قضا: توجیهات شهرداری درخصوص حذف عنوان شهید قانع کننده نبود
شیرصحرا لقب که بود !؟
فرمانده ای که صدام شخصا برای سرش جایزه تعیین کرد...
وی فقط با هشت نفر کلاه سبز در دشت عباس کاری کرد که رادیو عراق اعلام
کردکه یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقرشده است . درسال 1335 وارد ارتش شد سریعا به نیروهای ویژه پیوست . فارغ التحصیل اولین دوره رنجری درایران بود ! دوره سخت چتربازی و تکاوری را در کشور اسکاتلندگذراند....
دراسکاتلند در مسابقه نظامی بین تکاوران ارتشهای جهان اول شد وقدرت خود وایران رابرخ کشورهای صاحب نام کشاند . وی اولین کسی بود که در دفاع مقدس نیروهای عراقی را به اسارت گرفت ، او طی نامه ای بصدام او رابه نبرد در دشت عباس فراخواند صدام یک لشکر بفرماندهی ژنرال عبدالحمید معروف به دشت عباس فرستاد ، عبدالحمید کسی بود که در اسکاتلند از این ایرانی شکست خورده و هفتم شده بود،پس ازنبردی نابرابر و طولانی عراقیها شکست خورده و او شخصا ژنرال عبدالحمید را باسارت میگیرد ، بخاطر رشادتش درجنگ به او لقب "شیرصحرا " دادند....
وی در عملیات قادر درمنطقه سرسول بشهادت رسید، سرلشکر شهید حسین آبشناسان فرمانده نیروی ویژه ایران بود که اکثریت مردم وی را نمیشناسند !
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
شیرصحرا لقب که بود !؟ فرمانده ای که صدام شخصا برای سرش جایزه تعیین کرد... وی فقط با هشت نفر کلاه س
او سال 1315 در امامزاده یحیی، نزدیک نازیآباد، به دنیا آمد. نخستین دوره رنجری را که در ایران تشکیل شد، طی کرد و در سال 1356 دورههای عالی ستاد فرماندهی را با موفقیت پشت سر گذاشت.
در سال 50 به استان فارس منتقل شد و حدود 10 سال در شیراز بود. در این مدت دوره تکمیلی چتربازی و تکاور کوهستان را در ایران و اسکاتلند گذراند و به زبان انگلیسی نیز مسلط شد. ورزیدگی و آمادگی بالای روحی و جسمی او موجب شده بود آبشناسان، در ورزشهای دوومیدانی، والیبال، بسکتبال، پینگ پنگ، شنا، سوارکاری و جودو صاحب مهارتهای بالایی باشد.در مسابقه نظامی- ورزشی، بین تکاوران کوهستان ارتشهای منتخب جهان در اسکاتلند با گروهش شرکت کرد و رتبه اول را گرفت و قدرت خود و ایران را به رخ کشورهای صاحب نام کشاند. بعدها به خاطر نظم و پاکیزگیاش از طرف داور مسابقات برایش تقدیرنامه فرستادند. ظاهرا حسن هنگام مسابقه کوهنوردی آشغالهای سر راهش را نیز بر میداشته و در کولهپشتی میریخته است. میجر اسکاتلندی همراهشان به او میگوید: «تو یک افسر ارشدی. چرا این کار را میکنی؟» حسن جواب میدهد: «من مرد کوهم. حیف است این طبیعت زیبا کثیف باشد.»
شهید تیمسار آبشناسان، اندوختههای علمی و نظامی عمیق خود را طی دورههای متعدد نظامی نظیر دوره دانشگاه افسری (مقدماتی و عالی رستهای)، دانشکده زبان، چتربازی و رنجر، دوره تکمیلی تکاور و کوهستان را در اسکاتلند، با هوش سرشار و آمادگی جسمانی در هم آمیخت.
درباره قدرت بدنی او گفتهاند توان جسمی فوقالعادهای داشت. هر روز در جبهه ورزش میکرد. تنها فرماندهای بود که چادرش جلوتر از همه نیروها و نزدیکتر به عراقیها بود. تا به حال رنجری با قدرت و شجاعت او دیده نشده است.
وی به استاد شهید مطهری بسیار علاقهمند بود و بیشتر کتب و جزوات استاد شهید را مطالعه و یادداشتبرداری کرده بود. او در کارهای خود همواره به خدا توکل میکرد و آنجا که به یقین میرسید، دیگر کوچکترین شکی به خود راه نمیداد، نماز را در اول وقت اقامه میکرد و برای نماز جماعت اهمیت بسیاری قائل بود و با تشویق و تاکید فراوان کارکنان خود را به نماز جماعت دعوت میکرد.
او بر سر یک سفره با سربازان و دیگر کارکنان غذا میخورد و تاکید داشت: بعد از نماز جماعت همه افراد در نمازخانه و سر یک سفره و از یک غذا میل کنند
در روزهایی که عراق اکثر شهرهای ایران را موشک باران میکرد، این فرمانده شجاع ایرانی نامهای به صدام نوشت: «اگر جناب صدام حسین ژنرال است و فنون نظامی را خوب میداند و نظریهپرداز جنگی است، پس به راحتی میتواند در دشت عباس با من و دوستان جنگ آورم ملاقات کند و با هر شیوهای که میپسندد، بجنگد؛ نه اینکه با بمب افکنهای اهدایی شوروی محلههای مسکونی و بیدفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد.»
در جواب این نامه، صدام ژنرال قادر عبدالحمید را با گروه ویژهاش به دشت عباس فرستاد تا عبدالحمید به فرمانده نامدار ایرانی نحوه انجام یک جنگ تخصصی را نشان بدهد. این فرمانده ایرانی سالها قبل در اسکاتلند، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتشهای منتخب جهان، دیده و شکست داده بود. آنجا گروه او اول و عراقیها هفتم شده بودند. حالا در میدان جنگ حقیقی، حسن دوباره مقابل ژنرال قادر عبدالحمید قرار گرفت و بعد از یک درگیری طولانی، لشکرش را شکست داد و خودش را هم اسیر کرد.
عید غدیر خم بود. قرار بود حسن با عدهای دیگر از امرای ارتش به دیدار حضرت امام (ره) بروند. این اولین باری بود که حسن میتوانست حضرت امام را از نزدیک ببیند و از این جهت بسیار خوشحال بود. لباسهای خود را پوشیده و آماده حرکت بود که تماس گرفتند و خبر دادند کارت ملاقات تمام شده است. من احساس کردم کارشکنی در کار است. چطور ممکن بود برای یک فرمانده لشکر، کارت ملاقات نباشد. فکر کردم حسن بسیار افسرده خواهد شد و نگران شدم، اما او با آرامش تمام لباسهای خود را در آورد و گفت: «خدا ما را از ملاقات امام زمان محروم نکند. هر وقت خودش بخواهد، امام را هم زیارت خواهیم کرد.»
آبشناسان آرام، کم حرف و همواره در حال تفکر یا مطالعه بود. مردی کوشا وجدی، با اعتماد به نفس بسیار، شجاع، محکم و پابرجا و افسری باهوش و دانا و فرماندهی مبتکر بود. سرتیپ دادبین درباره او گفته بود: من آن موقع سروان بودم و او سرهنگ. برای رسیدن به آمادگی فیزیکی هر روز تمرین میکردیم. باورش برای هر چریک زبدهای سخت است. حداکثر پیادهروی یک نظامی چریک در کوهستان از 6ـ5 ساعت تجاوز نمیکند، اما آبشناسان حدود 8 ساعت پیادهروی میکرد و بعد که همه گروه، خسته به مقر برمیگشتند و همانطور با پوتین میخوابیدند، او وضو میگرفت، اصلاح میکرد و ادوکلن به خودش میزد و نماز میخواند.شهید آبشناسان فرمانده لشکری است که در خط مقدم نبرد به شهادت رسید و این نشانگر جسارت و روحیات تکاوری وی بود. اصرار فراوانی برای فرستادن افسران و درجه داران به خط مقدم داشت و مخالف حضور آنها در پشت جبهه بود و میگفت: تا زمانی که افسر مسئول شخصاً در میدان نبرد نباشد، چگونه میتوانیم از سرباز انتظار داشته باشیم در زیر آتش و گلوله مقاومت کند و خوب بجنگد؟ خودش نیز هر جا آتش بود و خطر، بدون تأمل خود را به قلب آن میرساند. این روایت را با چندین برگ بزرگ کاغذ نوشته و بر دیوار اتاق کارش بر روی میز کار و قفسه کتابخانه نصب کرده بود. آبشناسان در سال1364، در منطقه سرسول با تیر مستقیم دشمن به شهادت رسید. خبر شهادتش از رادیو عراق با شادی و مارش پیروزی پخش شد.یکی از همرزمان آبشناسان تعریف میکند: در یک عملیات، چند عراقی را اسیر کرده بودیم. یکی از اسیرها تیر به زانویش خورده بود و نمیتوانست راه برود. باید میکشتیمش. والا امکان داشت خودمان هم به دردسر بیفتیم. سرهنگ تک و تنها آن اسیر را حدود 8 کیلومتر تا مقر کول کرد. فقط به خاطر اینکه زنده بماند. آن عراقی بعد از تمام شدن جنگ همیشه از آبشناسان یاد میکرد. حتی وقتی اسرا آزاد شدند، رفت بهشتزهرا سر مزار آبشناسان.