🌹امام خامنه ای در دیدار خانواده شهدای مدافع حرم:اگر مدافعان حرم نبودند، راهپیمایی اربعین نبود
♦️بسم الله الرّحمن الرّحیم
خیلی خوش آمدید برادران عزیز، خواهران عزیز، خانوادههای مکرّم و معظّم شهدای عزیزمان! حرکت این شهدای شما که در این برهه در خارج از کشور به شهادت رسیدند، درواقع شبیه حرکت آنکسانی است که با جانِ خودشان توانستند قبر حضرت اباعبدالله را حفظ کنند. یک روزی بود که خلفای بنیعبّاس همّت گماشته بودند که قبر مطهّر حضرت اباعبدالله و لابد به تبعِ آن، بقیّهی قبور مطهّره را از بین ببرند؛ یک عدّهای با جانِ خودشان نگذاشتند؛ یعنی [آنها] گفتند اگر بیایید، دستتان را قطع میکنیم، پایتان را قطع میکنیم، شما را به قتل میرسانیم؛ درعینحال [اینها] رفتند. همان رفتنها بود که حالا رسیده به بیست میلیون زائر پیادهی اربعین. اگر آنجا کسانی فداکاری نمیکردند، امروز شوکت و هیمنهی محبّت اباعبدالله الحسین (علیهالسّلام) اینجور دنیا را فرا نمیگرفت؛ که شما میبینید در راهپیمایی اربعین از کشورهای مختلف -از فارس و ترک و اردو و کشورهای اروپایی و حتّی از آمریکا- افرادی بلند میشوند میآیند آنجا؛ این [کار] را چهکسی کرد؟ این خشت اوّل و اصلیِ این کار را همان کسانی گذاشتند که درواقع جانشان را برای زیارت قبر اباعبدالله (علیهالسّلام) فدا کردند. این بچّههای شما هم همینجور؛ اگر چنانچه این فرزندان عزیز شما، شهدای عزیز شما، این کسانی که رفتند آنجا مجاهدت کردند نبودند، دشمن تا نزدیکی قبر مطهّر حضرت اباعبدالله، چند کیلومتری کربلا، جلو آمده بود؛ با خمپارهی کوتاهبُرد -خمپارهی ۶۰- کربلا را میزدند؛ اینقدر نزدیک آمده بودند! به کاظمین نزدیک بودند، به زینبیّه نزدیک بودند، در واقع [آنجا را] محاصره کرده بودند. این جوانهای شما رفتند در خلال هزاران نفرِ دیگر، رفتند این بلا را از سرِ اسلام و مسلمین در واقع رفع کردند؛ کار بزرگی که این جوانهای شما انجام دادند، این است. و این برای خدا بوده؛ وَالّا ما که کسی را تشویق نکردیم [برود]؛ مثل دورهی جنگ که تشویق میکردیم و امام دستور میدادند و مارش عملیّات میزدند؛ این خبرها نبود، امّا درعینحال این جوانها با شوق، با التماس، با علاقهمندی، بلند شدند رفتند؛ این اخلاص است دیگر؛ این اخلاص را خدای متعال برکت میدهد. انشاءالله در آیندهی نهچندان دوری، برکات اینها را دنیای اسلام خواهد دید.
♦️ البتّه برای شماها -چه پدر، چه مادر، چه همسر، چه فرزند، چه برادر و خواهر- سخت است، [این] معلوم است، لکن خب این سختیای است که در مقابلش چشمروشنی خدای متعال هست که به صابرین وعده فرموده که «أُولٰئِکَ عَلَیهِم صَلَواتٌ مِن رَبِّهِم وَ رَحمَة»؛(۱) خدای متعال بر کسانی که صبر میکنند در این مصائب، درود میفرستد و صلوات میفرستد و رحمت میفرستد؛ این وعدهی الهی است، آیهی قرآن است؛ انشاءالله مشمول این الطاف الهی خواهید بود. خداوند انشاءالله ما را هم به این جوانهای شما ملحق کند؛ ما هم دنبالهی همانها، در همان راه حرکت کنیم و به همان سرنوشت برسیم. خب یک صلوات دیگر بفرستید.
۱) سورهی بقره، بخشی از آیهی ۱۵۷
♦️30 مهر 97
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
چهل روز همنشینی با #محبت_محمد_و_آل_محمد #حب_الحسین_یجمعنا تلاوت ۴۰ روزه #زیارت_اربعین همنوا با زائ
پانزدهمین روز از چله هفدهم مهمان سفره شهید 🌷سعید بیاضی زاده 🌷هستیم
1.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سه سال قبل در پیادهروی #اربعین بهش گفتن: یه جمله ناب بگو 🌷🌱
گفت: خدا ما رو با اونایی که سالهای قبل توی این مسیر قدم گذاشتن و #شهید شدن محشور کنه✨🕊
حالا او #شهید_مدافع_حرم سعید بیاضی زاده است...🌹
سعید بیاضی زاده هفتاد و چهاری بود... پنج تیر هفتاد و چهار.
اهل حجتآباد انار کرمان بود. نخبهای بود برای خودش. از استعدادهای برتر نخبگان حوزه بود از همان مردان بیادعا که میپرسیدیم کجایند... همه به تواضع میشناختندش. هیچچیز این دنیا دستوپایش را بند نکرده بود. انگار خدا کمال الانقطاع به او داده بود و ابصارالقلوبش حجابهای ظلمانی دنیا که جای خود، خرق حجب النور کرده بود و به معدن عظمت وصل بود که روح مطهرش معلقتا بعزقدسک شد. نه آنکه از زندگی بدش بیاید و نه آنکه از دنیا سیر باشد، نه! کسی که ده سال حوزه را در هشت سال میخواند و بااینوجود از نخبگان حوزه میرود یعنی برای رسیدن به اهداف الهیاش در دنیا برنامه دارد و برای پیشرفتهایش در این دنیا عجله دارد و قدر عمرش را خوب میداند بهتر از همه ما! ولی وقتی مسیر پیش رویش میبیند که انتهایش به دوراهی احدی الحسنیین ختم میشود چرا نرود؟! با یقین میرود. محکم میرود و با اطمینان... آری آنچه در خصوصیاتش خوب به چشم میخورد این بود که اهل اطمینان بود. و چه بسیار جاماندگان از کربلا که میدانستند لشکر حق و باطل کدام است اما لحظهای تردید... تنها لحظهای تردید در آن موقعیت که حضرت ثارالله فرمود من بیعتم را با شما برداشتم. از تاریکی شب استفاده کنید و بروید، باعث شد که بروند تا چند صباحی بیشتر زندگی کنند و محروم باشند از اینکه ما در سلام و علی اصحاب الحسین آنان را مدنظر قرار دهیم. در تمام عمر دنیا تنها کسانی بهجایی رسیدند که اهل یقین بودند.
شهید بیاضی زاده ارادت خصی به رهبر معظم انقلاب داشت، خاطرنشان کرد: همیشه تاکید داشت باید به حرف های حضرت آقا عمل کنیم چرا که ایشان نایب امام زمان (عج) هستند و باید گوش به فرمانشان باشیم؛ از آنجا که سعید جزو نخبگان بود، یک مرتبه به دیدار رهبری رفت و از آنجا که عبای خود را نبرده بود، رهبری به او عبایی هدیه کردند؛ وقتی به خانه آمد از او خواستیم عبای اهدایی رهبر را نشان دهد که گفت من لیاقت آن عبا را نداشتم و آن را به استادم هدیه کردم.
پدر شهید 👇 👇
سعید عصر عاشورا شهید شد؛ هرکس به ما زنگ می زد از احوال سعید می پرسید اما متوجه نمی شدیم دلیل این صحبت ها چیست تااینکه شب به ما خبر شهادتش را دادند؛ وقتی از سپاه قدس پیگیری کردیم متوجه شدیم این خبر صحت دارد و روز بعد هم این خبر را به مادرش دادیم.

بیاضی زاده به روزهای دلتنگی برای فرزندش اشاره کرد و اظهار داشت: روزهای اول کمتر احساس سختی می کردم اما هر چه می گذرد برایم سخت تر است؛ از آنجا که سعید از 11 سالگی از پیش ما رفت، همیشه احساس می کنم هنوز همان سعید 11 ساله است؛ همان سعید که قم درس می خواند و هرچند ماه یک بار به ما سر می زند و منتظریم که برگردد.
وی تاکید کرد: خدا می داند که هرکسی فرزند خود را دوست دارد و حاضر نیست حتی خار به پای فرزندش برود اما ما به سعید افتخار می کنیم؛ به قول مادر شهید، حضرت زهرا (س) همیشه بهترین چیزی که داشتند برای هدیه دادن استفاده می کرد، برای ما هم بهترین چیز فرزندمان بود که به حضرت زینب (س) تقدیم کردیم.
شنیده بود که شبهای جمعه انبیاء و اهلبیت و صلحا و شهدا در کربلا جمع اند. یک محرم یالیتنا کنا معک گفته بود. دستآخر در اولین شب جمعه بعد عاشورا خودش را رساند به آن جماعتی که در شب زیارتی اباعبدالله پای روضههای حضرت مادر مینشینند و با ملائکه هم ناله میشوند.
خیلی از ما در شبهای محرم در اوج روضهها زمزمه میکنیم که ایکاش بودم کربلا... میشد سرم از تن جدا... میرفت به روی نیزهها... یالیتنا کنامعک... ولی هیچکدام با اطمینان و یقین نمیگوییم در این مسیر اهل حرفیم نه اقدام و عمل.
اما حاج احمد اهل اقدام و عمل بود. آری حاج احمد... نام جهادیاش این بود. در سوریه او را به این نام میشناختندش. یکی از همرزمانش میگفت: آن شب، در شیشهای ( ساختمانی که ظاهرا نمای شیشهای دارد و اعزامهای سوریه ازآنجا صورت میگیرد و بین رزمندگان مدافع حرم به شیشهای معروف شده. جایی با حال و هوای دوکوهه خودمان) صحبت از اعزامها بود. حاج احمد را گفتند دمشق بماند. ولی او اصرار داشت به حلب برود. واسطه فرستاده بود و در همان مجلس مدام با چشم و ابرو به اینوآن اشاره میکرد که شما هم بگویید...شما هم بگویید... کسی از قرار عاشقانه او و پیمان عاشوراییاش خبر نداشت. خودش میدانست و خدای خودش. دستآخر هم همان شد که میخواست. او که در منطقه عملیاتی بیجی در عراق حماه و حلب در سوریه حضور داشت بالاخره به آرزوی قلبیاش رسید