eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
9.9هزار ویدیو
253 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
#رهبر انقلاب: #اخلاص برکت دارد
از خیابان شهدا؛ آرام آرام در حال گذر بودم! 🌺🍃اولین کوچه به نام شهید همت؛ "محمدابراهیم باصدایی آرام و لحنی دلنشین..." نامم را صدا زد! گفت:توصیه ام بود!چه کردی؟ جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌺🍃دومین کوچه شهیدعبدالحسین برونسی؛ "پرچم سبز یازهرا سلام الله علیها برسر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همینجا بود.... عبدالحسین آمد!صدایم کرد! گفت:سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت حدود خدا...چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم.... 🌺🍃به سومین کوچه رسیدم!شهید محمدحسین علم الهدی.... به صدایی ملایم اما محکم مرا خواند! گفت: قران و نهج البلاغه در کجای زندگی ات قرار دادی؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! باچشمانی که گوشه اش نمناک شد!سر به گریبان ؛گذشتم ... 🌺🍃به چهارمین کوچه!شهید عبدالحمید دیالمه... اقا حمید برخلاف ظاهر جدی لش در تصاویر و عکس ها!بسیار مهربان و ارام دستم را گرفت؛ گفت:چقدر مطالعه کردی؟برای بصیرت خود چه کردی؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🌺🍃به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران.... صدای نجوا و مناجات شهید می امد... صدای اشک وناله در درگاه پروردگار... از حال معنوی ام😞.... گذشتم... 🌺🍃ششمین کوپه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت...مشغول تدریس بود! مبارزه با هوای نفس نگهبانی ... کم اوردم.... گذشتم.... 🌺🍃هفتمین کوچه انگار کانال بود!بله!شهید ابراهیم هادی.... انگار مرکز کنترل دلها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دلهای دختران و پسرانی بود که در خطر و لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم..... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🌺🍃هشتمین کوچه شهید رضا عادلی مثل همیشه لبخند روی لبش بود،همهی شهدای جنگ برای او الگو بودن پس همه چی داشت: اخلاص،ایثار،بصیرت،تقوا،مناجات شبانه،مبارزه با هوای نفس،ولایت مداری.... بالبخند از من پرسید:برای پشتیبانی از دلایت فقیه چه کاری انجام دادی؟ ولی...از روی او هم شرمنده گذشتم... 🌺🍃نهمین کوچه؛رسیدم به شهیدمحمودوند... انگار شهید پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را تفحص میکردند! شهید محمودوند پروندشان را به شهید پازوکی میسپرد! ارسال نزد ❤️ پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم شهدای گمنام وساطط میکردند برایشان... اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا فاصله زیاد بود... دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... 💢از کوچه پس کوچه های دنیا!بی شهدا نتوان گذشت....🚫
‍📝بیوگرافی شهید مدافع حرم سید علی احمدی زنجانی(فرزند مرحوم آیت الله سید ابراهیم زنجانی) و از یک مادر لبنانی در دمشق (زینبیه) متولد شد🌸 تا سن ۱۳ سالگی در زینبیه کنار حرم عمه‌ی سادات زندگی کردند و بعد از فوت پدرشان همراه با مادر گرامیشان به لبنان سفر می کنند سید علی نزدیک به ۵ سال به ایران جهت تعلم دروس حوزوی سفر می کنند. و بعد از چند سال به لبنان برمی گردند و همان جا هم ازدواج می کنند💍 و دارای دو فرزند به نام های ابراهیم و زینب میشود و از زمان شروع فتنه در شام در کنار حرم عمه سادات، مشغول به دفاع از حرم همراه با قوات رضوان حزب الله می شوند.✌️ تا اینکه در تاریخ نهم اسفند ماه نزدیک نماز مغرب توسط پهبادهای آمریکایی در ادلب سوریه به درجه رفیع نائل می آیند🕊 💐 پیکر مطهر این شهید مدافع حرم ایرانی دیروز در گلزار شهدای «روضه الحورا الزینب (س)» به خاک سپرده شد یکی از ویژگی های بارز و شاخص سید شهید طی این آشنایی چند ساله در عمل بود☝️ که کمتر کسی دیده ام که این ویژگی را در حد اعلی در خود داشته باشد. رفقا سید یه ویژگی داشت این بود که نمی گذاشت کسی ازش ناراحت بشه💔 کلمه ی نه کمتر از ایشان شنیده می شد. علی الظاهر ویژگی هایی که انسان در این دنیا ملکه شده براش در برزخ و آخرت هم این عادت ادامه دارد. نتیجه این میشه که الان کسی توسل کنه به سید علی دست خالی نمیرود و نه به اصطلاح نمی شنود.🌸
شرط ورود در جمع ، است و اگر این شرط را داری ، چه تفاوتی می کند که چیست و چیست . اللهم ارزقنی...... روز و هدیه کنیم صلواتی نثار ارواح مطهر شان وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
بزرگواران چند صفحه از کتاب شنود 👇👇👇 مطالعه بفرمایید.
11.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سعی کنید مثل شهید ابراهیم هادی و بقیه شهید ها زندگی کنید🥺
🔺الگو برداری از شهداء 📣 روايتى از شهيد مدافع حرم مهندس سيد ميلاد مصطفوى شهیدی که دواعش دست و پا و سرش را از هم جدا کردند در روز تاسوعای حسینی94 🔴«مراقبه و محاسبه نفس» 🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷 🔻سيد اهل و بود. از خود مراقبت مى‌كرد و از خودش مى‌كشيد. اما اين مسائل در زندگى او هيچ نمودى نداشت. يعنى در مقابل ديگران و در كنار دوستان، بسيار و ظاهر مى‌شد. مى‌گفت، شوخى مى‌كرد، مى‌خنديد. بى‌رياى بود. بايد با سيد رفت و آمد مى‌كرديد تا متوجه در و محاسبه و مراقبه او مى‌شديد. 🔸این از پاى و سخنران‌هاى هيئت و ارتباط قوى با بدست آمده بود. او مرتب به مى‌رفت و از بزرگان استفاده مى‌نمود. 🔹يكبار همراه سيد و چند نفر از دوستان، رفتيم سراغ يكى از شهر. مغازه محقرى داشت. داخل مغازه مشغول كارش بود. سلام داديم و در مقابلش ايستاديم. با حرص و ولع، مشتاقانه دو زانو نشستيم پاى اين پير فرزانه. ايشان تك‌تك بچه‌ها را مى‌كرد. نوبت به من كه رسيد جمله بسيار زيبايى گفت. همه‌مان شديم. رو كرد به ما و گفت: «جوانان عزيز نكنيد، نكنيد!!» جمله‌اى كه فرمود مثل پتكى بر سر ما فرود آمد. من خيلى شدم. بعد از نصيحت‌هاى آن همگى از محضرش خداحافظى كرديم و برگشتيم. براى سيد يك كافى بود كه راهش را پيدا كند و همين‌طور هم شد. 🔺يك روز ديدم سيد دستش كمى و شده! گفتم سيد دستت چى شده؟! گفت چيز مهمى نيست. مطمئن بودم كه حتماً اتفاق خاصى براى سيد افتاده، اما هر چه‌قدر كردم چيزى نگفت. شصتم خبر داد چى شده!! بعدها از دوستان شنيدم كه براى خودش اين كار را كرده. برخى مسائل چيزى بود بين خودش و خداى خودش كه ما متوجه نشديم. همين مراقبت‌ها بود كه سيد را كرد. 📚 برشى از كتاب مهمان شام، زندگى‌نامه و خاطرات شهيد مدافع حرم مهندس سيد ميلاد مصطفوى
🔥یک تهمت کوچک! 🔸 پشت میز رو به من کرد و گفت این بنده خدا یک وقف انجام داده که خیلی با برکت بوده و زیادی برایش می آید؛ او یک حسینیه را در شهرستان شما خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده میکنند. اگر بخواهی ثواب کل اش را از او میگیرم و در نامه عمل شما میگذارم تا او را ببخشی. 🔸با خودم گفتم ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک ؟ خیلی خوبه. بنده خدا این پیرمرد خیلی ناراحت و افسرده شد اما ای نداشت ثواب یک وقف بزرگ را به خاطر یک تهمت داد و رفت به سمت برزخی. 🔸برای تهمت به یک نوجوان یک حسینیه را که با وقف کرده بود داد و رفت اما تمام حواس من در آن لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت به یک نوجوان یک چنین را از دست میدهد پس ما که هر روز و هر شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردن و حرف زدن هستیم چه خواهیم داشت؟ ما که به راحتی پشت سر مسئولین و دوستان و خودمان هرچه می خواهیم می گوییم. 🔸باز جوان پشت میز به عظمت آبروی اشاره کرد و آیه ۱۹ سوره نور را خواند: «کسانی که دوست دارند زشتی ها در میان مردم با ایمان رواج یابد برای آنان در دنیا و آخرت عذاب دردناکی است» امام صادق (ع) در تفسیر آیه می فرماید: هر کس آنچه را درباره مؤمنی ببیند یا بشنود برای دیگران بازگو کند، از مصادیق این آیه است. 📚کتاب سه دقیقه در قیامت ➥@ansuiemarg_ir
همیشه می گفتیم بدی رئیسی این هست که تیم رسانه ای ندارد خوب کار می کند، ولی نشان نمی‌دهد ؛ ضعیف است......😔😭 ✅ خدا زد به دهان همه ما و گفت تو برای خدا کار کن من خدا می شوم تیم رسانه ای تو😭😭😭😭😭 🙏  و خدا عجب رسانه ای دارد؛ از شرق تا غرب عالم پرچم نیمه افراشته کردند و حتی دشمنان پیام تسلیت دادند و حتی مجری بی بی سی بغض در گلو خبرت را می خواند😭😭 خدا عجب رسانه قویی دارد🤔 دیگربعد از این همه بدانیم هرجا کار پیش نمی‌رود بخاطر نداشتن رسانه نیست بخاطر فقدان هست😔 در بحبوحه قدرت نمایی انواع رسانه ها خدا درس بزرگی به همه ما داد😭 باید داشت چه در دهه شصت باشی همت و بابایی شوی چه در دهه۱۴۰۰ و اوج رخ نمایی دنیای مجازی بی خیال اینستا و توییتر و کلاب هاوس...... باش. به خدا بچسب خدا تو را منتشر می‌کند نامت را و راهت را ..... این درس بزرگ رئیسی بود به همه ما😭 ما فکر کردیم این درس بزرگ شهدا در دهه شصت باقی ماند غافل اینکه هنوز رمز شهادت همین است😔 همان چیزی که فکر می‌کردیم نقطه ضعف رئیسی است دقیقا نقطه قوت او بود برای همین شد « » 😭😭😭😭😭😭😭 اللهم اجعلنی من عبادک الصالحین المخلصین
خاطراتی از زندگی شهیده سیده طاهره هاشمی؛ دخترِ لایقِ شهادت... 🌼 |اهل مطالعه بود و همیشه می‌گفت: اگر برادران ما در جبهه‌ها می‌جنگند، جنگ ما با قلم است. 🌼 |هنوز به سن قانونی برا رأی دادن نرسیده بود، اما یه صندوق توی خونه درست کرد. بعد هم‌سن و سالهاش رو آورد؛ به صف شدند و رأى دادند. شاید می‌خواست از بچگی خودش و دوستاش رو توی مسیر انقلابیگری حفظ کنه. 🌼 |فرمان خودسازی امام برا رعایت مسائلی مثل نماز اول وقت، روزه‌های مستحبی، پرهیز از غیبت و دروغگویی، حفظ حجاب و... که صادر شد؛ طاهره یه جدول خودسازی برا خودش کشید و اونا رو انجام می‌داد. 🌼 |مادرش می‌گفت: طاهره بدون اینکه به کسی بگه دوشنبه‌ها و پنجشنبه‌ها روزه می‌گرفت و فقط لحظه‌ی اذان مغرب بود که همه متوجه می‌شدند روزه بوده. 🌼 |یه کتابخونه توی مدرسه راه‌اندازی کرد، با هدف رسوندن کتابهایِ مناسب به دستِ هم سن و سالهاش. اونقدر هم خوب کار کرد که منافقین تحمل نکردند و کتابخانه رو آتش زدند. اما طاهره دوباره با جمع‌آوری پول از کسبه و اهالی شهر کتابخونه رو راه انداخت. 🌼 |تنها دختر چادری مدرسه بود. یه بار توی کوچه بازی می‌کردیم و با چادر نمیشد اون بازی رو انجام داد؛ حاضر نشد چادرشو در بیاره. وایستاد و بازی ما رو مدیریت کرد. شهید هم که شد هنوز چادرش محکم سرش بود. 🌼 |یه شب قبل از شهادت؛ خوابِ شهید بهشتی؛ یارانش و دو شهید دیگه رو دید. اونا بهش مژده شهادت دادند. 🗓۶بهمن؛ سالروز شهادت سیده طاهره هاشمی گرامی‌باد.
از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت...