هر کدام از بچهها که حاجی را میشناختند، میگفتند، شهید میشود.
ایشان به حمزه سیدالشهدا گردان معروف بود. روزی در پادگان دوکوهه بچهها به او گفتند: شما که زن و چند فرزند داری، چگونه به جبهه آمدهای و چه احساسی داری؟ دلتنگ و نگران نیستی؟ گفت: من اصلا فکر نمیکنم که بچه دارم. فکر نمیکنم که در دنیا هیچ چیزی داشته باشم.
او دل از دنیا بریده و زن و فرزندش را به خدا سپرده بود و اجر این وارستگی را در عملیات فتحالمبین از خدا دریافت کرد. خبر شهادتش که در گردان پیچید، همه گفتند: او لایق شهادت بود.
بسم الله الرحمن الرحیم
همانا خدای خریدار جانها و مالهای مؤمنین است که در راه خدا جهاد می کنند پس می کشند و کشته می شود.
و خدای بر آن وعده داده در تورات و انجیل و قرآن و چه کسی وفای به عهد کننده تر از خداست پس بشارت باد شما را بدین معامله که کردید.
و آنست فوز بزرگ (شهادت فوز عظیم است) تا بانگ لا اله الا الله و محمد رسول الله در تمام جهان طنین نیفکند مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم امام فریاد هل من ناصر ینصرنی حسین را لبیک گفت یا خمینی.
و بعد با اقرار و عقیده قلبی به یکتائی الله (توحید) و بعثت (نبوت) و امامت ائمه اطهار (ع) از امیر المؤمنین علی (ع) و اولادش تا امام دوازدهم حضرت مهدی (ع)
مرگ جوینده ایست یابنده که در جنگ نه گریزنده می شناسد و نه پاینده (علی (ع))
امامت و قسط الهی یعنی عدالت خدای با بندگانش در دنیا و آخرت عدل و برانگیختن انسانها بعد از مردن در روز جزا حساب خلق الله(معاد) سلام و درود بر محمد و آل پاکش و
لعن و نفرین بر دشمنان و بر کافرین و منافقین باد. و سلام بر امام امت نائب مهدی (ع) موعود خمینی عزیز امید مسلمین و مستضعفین و خصم مستکبرین و معاندین و خداوندا تو شاهد و گواهی که جز برای خوشنودی تو و احیا و ابقای قرآن و احکامت قصدی دیگر نداریم مگر نه اینست که امام صادق (ع) می فرماید کسی که با ما نیست بر ماست و باز بفرماید تمام حماسه کربلا و عاشورا از دو چیز است 1- عشق 2- نفرت، عشق به حسین و نفرت به یزید.
خداوندا تو شاهدی که دوستی و محبتمان برای تو است و خشم و کینه مان و قیام و جهادمان، خرید و فروشمان حیات و مرگمان همه به خاطر توست زیرا ما همه از اوئیم و بسوی او نیز بازمیگردیم (انالله و انا الیه راجعون)
اکنون که بنا بر وظیفه شرعی عازم جبهه حق علیه کفر جهانی هستم بر خود لازم دیدم که وصیت خویش را جهت خانواده و بستگان و دیگر برادرانم توصیه نمایم ان شاءالله در حد وسع بدانها عمل شود
- چون بعد از سال 42 که امام بخارج از کشور تبعید شدند تا بحال توفیق زیارت حضرتش ننمودم لذا تمنا می کنم در صورت شهید شدن بجای اینجانب امام را زیارت کنید.
2- چون علاقه زیاد به سپاه پاسداران دارم لذا در صورت شهید شدن آرم سپاه را سر قبرم نیز بزنید.
3- مقدار پنجاه هزار تومان از ارثم را تدریجاً صرف آموزش قرآن و دیگر علوم دینی بنمائید.
4- از برادرانم و دیگر دوستانم و آشنایان می خواهم که در کمک نمودن معنوی در راه رشد فکری و دینی به بچه هایم دریغ نفرمایند.
5- در صورت شهید شدن بدن غسل داده ام را نشان فامیل و دوستان بدهند، یعنی از مشاهده جسد ممانعت نشود.
6- اگر شهید شدم دوستان و برادانم و فامیل و آشنایان بجای ناراحتی نماز گزارند. البته هیچ نمازی بر ذمه ندارم و نیز حق الله (خمس و زکات و ...) هم بدهی ندارم از برادران و دوستانم می خواهم که بخاطر خوشنودی خدا راهم را ادامه دهند
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
/ جوانمردترین قصاب! شهید عبدالحسین کیانی معروف به «مش عبدالحسین» ، زن و بچههایش را، مغازه و دا
📢📢📢
سلام بر همه
این شهید بزرگوار از شهدای دزفول هستند
ارتباطی با نامگذاری ایستگاه مترو جوانمرد قصاب ندارند
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
❤️🍃❤️ همیشه به من میگفت: «خانم! دعا کن یک جوری شهید بشوم که حتی ذرهای از زمین را اشغال نکنم .» و
صادق فرزند رضا در سال 1367 متولد شد وی دوره تحصیلاتش راتا سوم راهنمایی با موفقیت سپری نمود . دوران دبیرستان را در دبیرستان مکتب الحسین سپاه گذرانیدو در سال 1382 به پایان رساند و در فتنه 1388مجروح و جانباز انقلاب شدو در سال 1389 به عضویت سپاه پاسداران گردید و در سال 1391 ازدواج نمود و وارد دانشگاه گردید وی تحصیلات دانشگاهی را تا کارشناسی ادامه داد ودر کنکور ارشد ثبت نام ولی پرواز عاشقانه مهلت امتحان نداد و به سوی حق شتافت.
در سال 1394 به سوریه رفت و جزء مدافعان حرم گردید که بعد یک سال جنگیدن بر علیه تروریست های وهابی ،همزمان با سالروز شهادت حضرت زینب (س) درمحور عزیزه ی حلب در عمق خاک جبهه النصره منطقه دلامه به فیض شهادت رسید
؛ صادق عاشق خدا بود. فردی نبود كه در قبال انجام كاری توقع قدردانی و سپاس داشته باشد. من هم یاد گرفته بودم به جای تشكر به صادق میگفتم الهی شهید بشی و همنشین سیدالشهدا(ع). ایشان هم میگفت: «دعات قبول. ولی آخه من خود خدا رو میخوام.» همسرم ارادت خاصی به اهل بیت (ع) داشت. این را به خوبی میتوانستم از اولین و آخرین شرطش برای ازدواج درك كنم. به من گفت میخواهد داماد حضرت زهرا(س) شود. هرگز در قبال درخواستهای منطقی دوستان نه نمیگفت. احترام زیادی به پدر و مادر میگذاشت و عاشق آنها بود. صادق خیلی شوخطبع بود. بعضاً اصرار میكردم كه صادقم یكم جدی باش، اما ایشان میگفت زندگی مگر غیر از شوخی است. زندگی برایشان تنها یك بازی بود. همه چیز رنگ شوخی داشت. تنها حرفهای جدی ما مربوط به شهادتش بود.
در اولین روز ماه رجب عقد کردیم💍و صادق که روزه هم بود، در هنگام خواندن خبطه عقد چندین بار در گوش من زمزمه کرد که «آرزوی من را فراموش نکنید و دعا کنید🌹»
خاطره شهید تجلایی را یاد آور می شدند که همسرشان برایش آرزوی شهادت کرده بود .اولین مکانی که بعد از عقد رفتیم، گلزار شهدا بود☺️.وقتی که در گلزار شهدا با هم قدم می زدیم، فقط در ذهنم با خود کلنجار می رفتم که میشود انسان کسی را که دوست دارد برایش یک چنین دعایی بکند که با شهادت از کنارش برود⁉️با خود گفتم اگر در بین این شهدا، شهیدی را هم نام آقا صادق ببینم این دعا را خواهم کرد .دقیقا همان لحظه ای که به این مسئله فکر می کردم مزار شهید صادق جنگی را دیدم😳در آن لحظه حال عجیبی پیدا کردم اما بعداز آن به این دعا مصمم شدم.