الحقنی بالصالحین«یرتجی»
📽نماهنگ|
🔹️چندی پیش حجت الاسلام سید حسین مؤمنی ماجرای عجیبی که در جریان منبر رفتن در منزل یک مادر شهید برایش اتفاق افتاد ه بود را روایت کرد👆👆👆👆
هدایت شده از سربازان گمنام
فردا اول ماه صفر است !🌔
صدقه اول ماه فراموش نشه
ان شاءالله با خواندن این دعا در اول ماه صفر از بلا دور باشید.
✅ @sarbazane_gomnam
2.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚫 #مهم
🎥 مأموریت مهم بچه هیئتیها و بچههای جبهه فرهنگی انقلاب در اربعین امسال
#نشر_دهید
💠 @ammar_iran
اعمال مستحب سی ویکمین روز از
چله ی شهدا ی امام حسینی🌷
ازطرف
🌷 چمران افغانستان 🌷
شهیددکتر سید محمد علیشاه موسوی گردیزی🌷
تقدیم می کنیم به ساحت مقدس
خانم حضرت زینب سلام الله علیها
شهید دکتر سید محمد علیشاه موسوی گردیزی
او در سال ۱۳۳۸ در گرديز به دنیا آمد، بعد از اتمام تحصيلات ابتدايي و متوسطه، در سال ۱۳۵۶ وارد دانشکده پزشکي دانشگاه کابل شد اما بعد از روي کار آمدن حکومت کمونيستي در افغانستان در سال ۱۳۵۸ دانشگاه را رها کرده و به صف مجاهدين زادگاهش پيوست؛ شهري که جهادگران شيعه و سني با زبانهاي متفاوت فارسي و پشتو در کنار هم می جنگیدند.
دکتر موسوي در سالهاي نبردش به عنوان فرمانده مجاهدين جبهه مرکزي گرديز، دو بار توسط تير مستقيم روسها مجروح ميشود و تا زمان شهادت گلولههاي آن دوران در گردن داشت.
او در سال ۱۳۶۹ خورشیدی به ايران مهاجرت کرد و با بورسيه تحصيلي وارد دانشگاه علوم پزشکي تهران و در سال تحصيلي ۱۳۷۷- ۱۳۷۸ موفق به دريافت دانشنامه دکتراي پزشکي خود از اين دانشگاه شد.
دکتر محمدعليشاه در سال ۱۳۸۱ به افغانستان برگشت و با نامزدی در مجلس نمایندگان افغانستان، به نمایندگی از مردم گردیز به مجلس راه يافت. اين نمايندهی مردم افغانستان، نيمه شب ۲۲ تیر ۱۳۸۲ خورشیدی به اتهامات واهي در خانهاش دستگير و به زندان آمريکاييها در بگرام و سپس گوانتانامو انتقال يافت.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
مسجد امام زمان(عج) شهر گردیز
یکی از نمازگزاران و چهره ای شاخص که در حمله تروریستی روز جمعه در مسجد امام زمان(عج) در شهر گردیز به شهادت رسید، دکتر سیدمحمد علیشاه موسوی گردیزی، نویسنده کتاب «از گرديز تا گـوانتانامو» میباشد.
دکتر سيد محمد علي شاه موسوي گرديزي، چهل ماه از عمر خود را در زندانهاي آمريکاييها در بگرام افغانستان و گوانتاناموي کوبا گذرانده است.
کتاب «از گرديز تا گـوانتانامو» دربردارنده خاطرات وی از زندان گوانتانامو میباشد.
و خيال...
تصورم اين بود که در سايه حکومت قانوني هيچ کار غير قانوني آن هم از جانب عساکر(سربازان) بيگانه صورت نخواهد گرفت. وقتي ديدم در کفشکن مهمانخانه مسجد، عساکر مسلح آمريکايي با وحشيگري ميله(لوله)هاي تفنگ را به سوي ما نشانه گرفتهاند هيچ احساس خطر نکردم اما تعجب کردم که يعني چه؟! آيا اين عساکر آمريکايي است يا من خيالاتي شدهام؟ فردي که لباس نظامي داشت و با اسلحهاش ما را نشانه گرفته بود با صداي بلند به انگليسي داد زد که هيچ کس از جايش تکان نخورد ور نه کشته خواهد شد. ترجمان(مترجم) با صداي بلند نعرهمانند آن را ترجمه کرد. بعد از آن فقط صداي ترجمان را شنيدم که گفت داکتر سيدعلي شاه کيست؟ با تعجب از عملشان گفتم من هستم. گفتند با شما کار داريم.
حکومت جنگل
چشمها و صورتم را با پتوي خودم محکم بستند. آن وقت يقين کردم که در افغانستان از قانون خبري نيست و حکومت جنگل است. از اقتدار ملي، حاکميت دولت مرکزي و مردمسالاري فقط اسمش براي افغانها رسيده است. سرباز خشني با چند سرباز ديگر با نعره و وحشيگري به سويم هجوم آورده از پشت سر لگد محکمي بين دو کتفم زدند. با صورت به زمين خوردم و خون از دهان و بينيام جاري شد. ديگران هم تا توانستد با لگدشان زدند و بعد که خسته شدند، دو نفر بالاي پاهايم و دو نفر هم بالاي پشتم نشستند. من بهصورت روي زمين بودم و آنها پاهايم را با دستانم به هم بسته بودند و هي ميکشيدند.
اينجا خاک امريکاست...
هنگام ورود در زندان بگرام، زنجير و زولانه(دستبند) را از پاهايم گشودند. سربازي با قيچي لباسهايم را پاره کرد. در وسط سه سرباز وحشي برهنه ايستادهام نگهداشتند. چندين سرباز زن و مرد با مترجم در کنارم بودند. شايد از تحقير و تماشاي ما لذت ميبردند. فردي که روبهروي من بود با فرياد و با چشمان از حدقه درآمده به من نگاه ميکرد. ترجمان هم با همان حالت گپهاي(صحبتهاي) او را ترجمه ميکرد که: فقط به چشمان من نگاه کن و خوب گوش بده. بعد داد زد خوب بشنو اين جا خانه ما و خاک آمريکا است. در خانه و خاک ما حرف ما قانون است و بايد از آن اطاعت کني!! اگر تخطي کني جزا خواهي ديد، فهميدي؟! گفتم بلي. باز هم داد زد که:" از حالا اسمت سيد محمد علي شاه نيست. اسمت سيکس. ناين.فايف است. فهميدي؟"