الحقنی بالصالحین«یرتجی»
سلام علیکم ان شاالله قرار است در 🌟 #چله_کرامت_قرآنی🌟 خادم القرآن باشیم بواسطه ی انس با قرآن👌 👈 م
یازدهمین روز از چله ی چهاردهم مهمان سفره ی ❣ شهید علی اکبر درویشی❣ هستیم
👇👇👇
در عمليات رمضان در منطقه شلمچه نامه ای نوشت و روی سينه دوست شهيدش گذاشت و سپس به برادر خانم خود ـ علی اکبر حسينی ـ گفت : «اگر شهيد شدم جسمم را به عقب برگردان. من در اين عمليات دو الی سه روز ديگر شهيد می شوم.» سرانجام طبق پيش بينی، علی اکبر در 23 تير ماه 1361 که مصادف با روز بيست و سوم ماه مبارک رمضان بود در حالی که فرماندهی یک گردان از نيروهای تيپ کربلا را به عهده داشت بر اثر اصابت ترکش کاتيوشا در شلمچه به شهادت رسيد. جنازه علی اکبر پس از تشييع در زادگاهش ولشکلا به خاک سپرده شد
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
در عمليات رمضان در منطقه شلمچه نامه ای نوشت و روی سينه دوست شهيدش گذاشت و سپس به برادر خانم خود ـ عل
شهید علی اکبر درویشی در 20 خرداد ماه 1336 در روستاي ولشكا از توابع شهرستان ساري بدنیا آمد. در دوره راهنمايی برای امرار معاش مجبور شد روزها در قالی شويي رفوگری کند و شبها در يک درسه راهنمايی به تحصيل بپردازد. اواخر سربازي علياكبر مصادف بود با اوايل نهضت انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني (ره). پس از اتمام سربازی به راهپيمايی مردمی عليه حکومت مرکزی در شهر ساری پيوست و در راهپيمايی خونين ميدان شهدا اين شهر حضور فعالی داشت. با بازگشت به زادگاهش برگزاری جلسات آموزش قرآن برای خردسالان و نوجوانان روستای ولشکلا را از سر گرفت. در شب 10 محرم سال 1357 که در بيشتر شهرها و روستاهای کشور به دعوت رهبر انقلاب و آيت اللّه طالقانی راهپيمايی و تظاهرات بر پا بود، درگيری شديدی در روستای ولشکلا ميان عوامل رژيم و مردم در رفت و علی اکبر در اين درگيری مورد ضربت و شتم عمال دولتی قرار گرفت. در اين روز پس از مراسم نماز در مسجد روستا بيست و پنج نفر از مخالفان حکومت پهلوی از جمله حسن پور، بهرامی، رمضانپور و درويشی به اعتصاب غذا دست زدند و در مسجد محل به بست نشستند. سپس در ساعت يک بعد ازظهر به طرف روستای مجاور راهپيمايی کردند و نسبت به برنامه ها و عملکرد های دولت اعتراض کردند.
آخرین روزهای سال 1357 بود که من و علیاکبر بر سر سفره عقد نشستیم.
خوب به خاطر دارم بعد از امضای دفتر عقد، علیاکبر رو به من کرد و گفت: «من دارم، میروم» پرسیدم: «کجا؟!»
گفت: «مأموریت.» آماده حرکت شد، دفتر عقدنامه را بست و از من خداحافظی کرد و رفت.
از ته دلم خوشحال بودم، همسری قسمتم شده که پایبند انقلاب و اسلام است، پیرو امام و سبزپوش ارتش خمینی(ره) است.
همسر شهید👇👇👇
علی اکبر به عنوان مسئول آموزش پادگان يداللهزاده (گهرباران) اعزام و مسئوليت آموزش گروههاي مقاومت و بسيج را بر عهده گرفت. من هم براي آموزشهاي بسيج به پايگاه ميرفتم. در يك روز، وقتي در صف آموزش ايستاده بوديم، چند تا از خواهرها خنديدند، علي اكبر اخمهايش را در هم پيچيد و پرسيد:«كي بود خنديد؟» همه من را نشان دادند، هوا تاريك بود. علي اكبر خيلي قاطع رو به من كرد و گفت:« 10 تا كلاغ پر برو، خواهر بسيجي!» من هم گفتم: چشم چارهاي هم جز كلاغ پر رفتن نداشتم. كلاغ پر رفتم و در صف ايستادم. به دوستان و باقي خانمها گفتم: من ديگر همراه شما به آموزش نميآيم، شما هر كاري ميكنيد گردن من مياندازيد. آنها هم گفتند:گفتيم شايد تنبيه تو را آسانتر بگيرد!» تنبيه علي اكبر برايم سخت بود. آن زمان من چهار ماهه باردار بودم. در پادگان گهرباران همراه خواهران بسيجي آموزش ميديدم.
. روزها كلاس تاكتيك، تخريب و... داشتيم و شبها هم رزم شبانه. شبها پست هم ميداديم. شبهاي سرد زمستان كه سرما تا مغز استخوانمان را ميسوزاند. آموزش پادگان تمام شد به سمت روستاي ولشكلا حركت كرديم. علي اكبر را كه ديدم، گفتم:«خوب من را تنبيه كردي.» پرسيد: كجا! گفتم: «در پادگان! 10 تا كلاغ پر!» گفت: مگر تو بودي كلاغ پر رفتي؟ گفتم يعني من را نشناختي؟ گفت: خدا ميداند اصلاً نشناختم. مدت پنج ماهي در آنجا خدمت كرد. در آن مدت در روستاهاي مختلف هم كلاس قرآن، اسلحهشناسي و سخنراني ترتيب ميداد.
علیاکبر به خاطر ارادت و عشقی که به امامحسین(ع) داشت، نام فرزندمان را حسین گذاشت.
او اگر چه دختر دوست داشت اما خداوند را به خاطر وجود حسین شکر میکرد.
بچه را در آغوش گرفت و بوسید، از من پرسید: «رزمنده است یا رزمندهپرور؟» گفتم: «رزمنده!»
علیاکبر میدانست که فرزندش بعضی از خصایص را از والدین به ارث میبرد و بعضی دیگر را از محیط کسب میکند.
برای همین روی لقمه حلال تأکید زیادی داشت.
بعد از رفتن همسرم مسوولیت من در تربیت حسین بیشتر شد و مسوول نگهداری از تنها یادگار شهید شدم.
علیاکبر برای پسرمان حسین این گونه نوشته است:
«پسر عزیزم! به عنوان یک پدر سفارش میکنم، شما که در سایه جمهوری اسلامی بزرگ شدهای،
خط قرآن و خط توحید را ادامه دهید تا کافران نتوانند این خط را از بین ببرند و
تا میتوانی نماز شب را ترک نکن و همیشه با وضو و غسل شهادت باش،
به خاطر اینکه اگر انسان این برنامه الهی را داشته باشد، به ملکوت اعلی خواهد رسید.»
شب شهادت علیاکبر، پدرم خواب دیده بودند که پلنگی قلبش را از سینه درآورده و خورده بود. تعبیرش این بود که پلنگ دشمن است و قلب یکی از بچهها. پدر گفت: «سیده زبیده! یکی از نزدیکان ما شهید میشود.» آن شب حسین تا صبح گریه میکرد و بیقرار بود. هر کاری میکردم ساکت نمیشد. مادرم هم خیلی زود از صحرا بازگشت، دلشوره عجیبی داشت. در همین حال و اوضاع حاج رحیم یکی از هم محلیهایمان از راه رسید و گفت: «بیچاره شدیم، دو تا شهید دادهایم.» پدرم به طرفش رفت، رنگ او هم سفید شده بود، تمام وجودم گر گرفت. پدر از او پرسید: «چه کسانی هستند شهدا؟!» حاج رحیم گفت: «علیاکبر دامادت!» پدرم گریه کرد. حسین را در آغوش گرفتم و به سمت پدرم رفتم. گفتم: «چرا گریه میکنی؟! باید صبر داشته باشی پدر
» با صدای در به طرف در حیاط رفتم، همه مردم و اهالی روستا وارد حیاط شدند. همه اشک میریختند و گریه میکردند اما من دوست داشتم به وصیت علی اکبرم عمل کنم. علی در نامهای برایم نوشته بود: «خدمت همسر ارجمند و محبوبم؛ سلام علیکم. رحمت مهربانم! مدتی است که شما را زیارت نمیکنم و تا اندازهای سخت میگذرد اما چه باید کرد که این متجاوزین کاری در شهرها کردهاند که انسان شرمش میآید که همیشه در خانه باشد... بعد از مرگم در جلسهها و تشییع جنازهها هرگز گریه نکن، میدانم که نمیکنی، مرحمت عزیزم! بعد از شهادت من اختیار در دست توست و من راضی هستم... شب بیست و یکم ماه رمضان، 61/4/21.»
وصیتنامه شهید🌷
👇👇👇👇
به مادرم بگوئید كه خوشا به حال تو كه چنین فرزندی در راه دین داده اید، فقط و فقط در خط امام خمینی و روحانیت مبارز باشید…
خدای بزرگ! به مادرم صبر، به خواهرانم استقام، به برادرانم ایمان عطا كن تا در مقابل دشمنان قرآن بعد از شهادتم مثل كوه بایستند…
😭😭😭
خدایا! خیلی من می ترسم از آن روزی كه نكند كه این جان من مورد تائیدات واقع نشود. این خیلی ترس دارد، خیلی گرفتاری دارد. امیدوارم تمام برادران برایم دعا كنند كه مورد تائید خداوند بزرگ بشوم...
برادر عزیزم! در خانه مان پرچم جمهوری اسلامی نصب كنید كه دشمن بداند من جانم را برای جمهوری اسلامی داده ام. به خاطر خدای امام خمینی داده ام...👌
سلام بر قرآن! سلام بر امام خمینی! روح بدنم و سلول های اعضای بدنم و درود بر ملت همیشه در صحنه و درود فراوان بر شهیدان صدر اسلام و شهیدان ایران و شهید مظلوم دكتر بهشتی و یارانش.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
در عمليات رمضان در منطقه شلمچه نامه ای نوشت و روی سينه دوست شهيدش گذاشت و سپس به برادر خانم خود ـ عل
پنجشنبه و جمعه به نجف و كربلا ميرويم
شهيد علي اكبر درويشي و همرزمانش در جوار امامزاده روستاي ولشكلا آرميدهاند. يكبار كه يكي از بستگان سر مزار ايشان ابراز دلتنگي كرده بود، در خواب میبیند كه مزار شهيد علي اكبر درويشي باز شد، ديده بود ايشان جايگاه خاصي در امامزاده دارد. شهيد ميگويد: «روزها محل اقامت من و شهدا اينجاست. اگر كاري داشتيد اينجا بياييد اما پنجشنبه و جمعه به سمت نجف و كربلا ميرويم.»