eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
10.4هزار ویدیو
259 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍃 🍃 #حاج_حسین_یکتا میگفت... + اگه میخوای یه روزی دورِ تابوتِت بِگردن، اِمروز تو باید دورِ امام زمانت(عجل الله تعالی فرجه شریف) بگردی:)
بیست و ششمین روز از چله ی چهاردهم مهمان سفره ی مدافع حرم ❣️شهید صادق عدالت اکبری❣️ هستیم.
❤️🍃❤️ همیشه به من می‌گفت: «خانم! دعا کن یک جوری شهید بشوم که حتی ذره‌ای از زمین را اشغال نکنم .» و من می‌گفتم: «نه من از خدا می‌خواهم که یک مزاری از تو برای من بماند.» راوے:همســـرشهیـــد
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
❤️🍃❤️ همیشه به من می‌گفت: «خانم! دعا کن یک جوری شهید بشوم که حتی ذره‌ای از زمین را اشغال نکنم .» و
صادق فرزند رضا در سال 1367 متولد شد وی دوره تحصیلاتش راتا سوم راهنمایی با موفقیت سپری نمود . دوران دبیرستان را در دبیرستان مکتب الحسین سپاه گذرانیدو در سال 1382 به پایان رساند و در فتنه 1388مجروح و جانباز انقلاب شدو در سال 1389 به عضویت سپاه پاسداران گردید و در سال 1391 ازدواج نمود و وارد دانشگاه گردید وی تحصیلات دانشگاهی را تا کارشناسی ادامه داد ودر کنکور ارشد ثبت نام ولی پرواز عاشقانه مهلت امتحان نداد و به سوی حق شتافت. در سال 1394 به سوریه رفت و جزء مدافعان حرم گردید که بعد یک سال جنگیدن بر علیه تروریست های وهابی ،همزمان با سالروز شهادت حضرت زینب (س) درمحور عزیزه ی حلب در عمق خاک جبهه النصره منطقه دلامه به فیض شهادت رسید
؛ صادق عاشق خدا بود. فردی نبود كه در قبال انجام كاری توقع قدردانی و سپاس داشته باشد. من هم یاد گرفته بودم به جای تشكر به صادق می‌گفتم الهی شهید بشی و همنشین سیدالشهدا(ع). ایشان هم می‌گفت: «دعات قبول. ولی آخه من خود خدا رو می‌خوام.» همسرم ارادت خاصی به اهل بیت (ع) داشت. این را به خوبی می‌توانستم از اولین و آخرین شرطش برای ازدواج درك كنم. به من گفت می‌خواهد داماد حضرت زهرا(س) شود. هرگز در قبال درخواست‌های منطقی دوستان نه نمی‌گفت. احترام زیادی به پدر و مادر می‌گذاشت و عاشق آنها بود. صادق خیلی شوخ‌طبع بود. بعضاً اصرار می‌كردم كه صادقم یكم جدی باش، اما ایشان می‌گفت زندگی مگر غیر از شوخی است. زندگی برایشان تنها یك بازی بود. همه چیز رنگ شوخی داشت. تنها حرف‌های جدی ما مربوط به شهادتش بود.
در اولین روز ماه رجب عقد کردیم💍و صادق که روزه هم بود، در هنگام خواندن خبطه عقد چندین بار در گوش من زمزمه کرد که «آرزوی من را فراموش نکنید و دعا کنید🌹» خاطره شهید تجلایی را یاد آور می شدند که همسرشان برایش آرزوی شهادت کرده بود .اولین مکانی که بعد از عقد رفتیم، گلزار شهدا بود☺️.وقتی که در گلزار شهدا با هم قدم می زدیم، فقط در ذهنم با خود کلنجار می رفتم که میشود انسان کسی را که دوست دارد برایش یک چنین دعایی بکند که با شهادت از کنارش برود⁉️با خود گفتم اگر در بین این شهدا، شهیدی را هم نام آقا صادق ببینم این دعا را خواهم کرد .دقیقا همان لحظه ای که به این مسئله فکر می کردم مزار شهید صادق جنگی را دیدم😳در آن لحظه حال عجیبی پیدا کردم اما بعداز آن به این دعا مصمم شدم.
یک سپاهی همه فن حریف بود. با وجود سن کمش در هر رسته و حیطه ای تخصص داشت. روحیه صادق همچون نظامی ها نبود. علاقه زیادی به گل و گیاه داشت؛ یکی از اتاق های خانه را به گلدان هایش اختصاص داده بود و دائم به آنها رسیدگی می کرد. در رشته های راپل (سنگ نوردی صخره نوردی) غواصی، غریق نجات، قایقرانی، کاراته، راگبی، مربیگری و داوری فوتبال، پاراگلایدر و سقوط آزاد فعالیت داشت و اعتقاد داشت باید آنقدر توانمند باشم که در هر زمینه ای که نظام و اسلام نیاز دارد، بتوانم مؤثر باشم. بسیار شوخ طبع و مهربان بود، حتی برخی اوقات مادرش به او تذکر می داد که در بحث های جدی شوخی نکند، اما او همیشه با شوخ طبعی پاسخ می داد. با کودکان کودک بود و با بزرگان بزرگ! شاید این گونه به نظر بیاید که ریاضت محض داشت و فقط نماز و قرآن می خواند، از دنیا بریده بود، اما صادق این گونه نبود به هر کاری در جای خود می رسید از عبادت گرفته تا تفریحات! چون فردی اجتماعی بود به همین خاطر اکثراً دیر به خانه می آمد و جر و بحث های مادر و فرزندی سر دیر آمدنش بین شان پیش می آمد. خیلی وقت ها شده بود که از پدرش هم پنهان می کردم و برخی اوقات پدرش می خوابید و من هم چنان منتظر او می شدم، با وجود اینکه از خودش مطمئن بودم اما نگران هم می شدم. صادق خشک مقدس نبود، اما به واجباتش هم عمل می کرد
،حامد جوانی که شهید شد وادی رحمت تبریز و قطعه مدافعان تا صبح شلوغ بود ، آن روزها هم ایام رمضان بود ، به صادق گفتم بیا یه نیمکت درست کنیم تا پدر و مادر حامد جوانی که میان سر مزار شهیدشون سر پا نمانند و مهمان های حامد هم بتونن بشینن. صبح تو لشکر بودیم که دیدم زنگ زد ، خودش نیمکت رو از ضایعات میله هایی که جمع کرده بود ، جوشکاری و رنگ کرده بود  , و صندلی حاضر بود برای انتقال و نصب در مزار شهید.... از پشتکار صادق خیلی تعجب کردم ؛ گفتم صادق جان الان هوا گرمه و همه روزه ایم عصر تو خنکی هوا ببریم نصب کنیم. عصر زنگ زدم که بریم برای نصب و در جوابم گفت : بردم نصبش کردم تنهایی... تو اون گرما خودش برده بود جاشو کنده و سیمان کاری کرده بود و حالا قسمت این شده که مهمونای مزارش هم از نیمکتی که خودش با دست های خودش ساخته استفاده میکنند. اخه صادق مهمون نواز بود رفتید وادی رحمت همینجوری تو اون نیمکت نشینید اونو صادق برا شما که مهمونش باشی درست کرده دوست شهید✅
اگر بگويم دلتنگ نيستم دروغ گفته ام ولي از طرف تمام همسران شهداي مدافع حرم می گويم: عزيزان ما عزيزتر از حسين زينب نبودند و نيستند و اين التيام بخش دردهاي ماست و شهادت اين جدايي و سختی را براي ما شيرين می كند....
بعد از شنیدن خبر شهادتش، غسل حضرت‌زینب(س) كردم و لباس‌های سفیدم را با روسری سفیدی كه برای استقبال عشقم خریده بودم، به سر كردم و رفتم طبقه پایین مادرشوهرم و نشستم و شروع به خواندن سوره یاسین كردم. هر شهیدی كه قرار باشد از سوریه به كشور بازگردد حداقل سه روز طول می‌كشد، اما صادق شنبه ساعت 16:45 به شهادت رسید و یك‌شنبه ساعت 19 تبریز بود. صادق چهارم اردیبهشت شهید شد و پنجم اردیبهشت به تبریز رسید و ششم اردیبهشت پیكرش از دید ما پنهان شد و زیر خاك رفت.  صادقم وصیت كرده بود كه بعد از شهادتش و در مراسم تشییع سیاه نپوشم و سفید به تن كنم. می‌گفت برای تشییع‌كننده‌هایش كه بسیار هم عظیم حضور داشتند لبخند بزنم و قوت قلبشان باشم. از من خواستند در جمع گریه نكنم و زینب‌وار بایستم. خواست تا ادامه‌دهنده راهش باشم. خواست تا عاشق ولایت فقیه باشم و بر ارادت و عشقش بر امام خامنه‌ای تأكید داشت. صادق همیشه این شعر را می‌خواند كه:  «كربلا در كربلا می‌ماند اگر زینب نبود /  سّر نِی در نینوا می‌ماند اگر زینب نبود» صادق می‌گفت سختی‌های اصلی را شما همسران شهدا می‌كشید
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تصاویر به شهادت رسیدن😭☝️ بچه شیرهای سپاه که درخانطومان سوریه در چنین روزهایی مظلومانه درسجده خون به خاک افتادن تا ما در کنار خانواده درکمال آرامش بایستیم😔💔 قراربوداین هجم نفرت وکینه داعش به داخل کشورمون بیادکه نذاشتن✌️ بی معرفتیه فراموش کنیم امنیتمون رو مدیون چه کسانی هستیم و چه {{ #مسئولیت_سنگینی}} ⛔فیلم دلخراش است⛔️