eitaa logo
بچه حزب اللهی
6.2هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
9.9هزار ویدیو
25 فایل
🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 ⚜️کانال » بچه حِزبُ اللّٰهی 💛 فَإِنَّ حِزبَ اللَّهِ هُمُ الغالِبونَ💛 خبر وتحلیل کم ولی خاص . سیاسی ونظامی . داخلی وخارجی . جبهه مقاومت. 🌹 ادمین: @Pirekharabat313 تبلیغات: @Amirshah315 لینک کانال: @BACHE_HEZBOLLAHI
مشاهده در ایتا
دانلود
جوزف عون، رئیس جمهور انتسابی لبنان در دیدار با هیئت ایرانی در بیروت: "لبنان از جنگ های دیگران خسته شده است." امیدواریم یکی در هیات ایرانی تنش به تن شهید عبداللهیان خورده باشد و به این رشوه گیر دلقک که بازیچه آمریکایی هاست، گفته باشد که نفرات قبلی که این حرف رو زده اند یا توسط تروریست های تحت حمایت آمریکا اعدام شده اند یا در صف اعدام هستند. خاک کشورشان نیز تحت اشغال اسرائیل است و اگر همین امروز حزب الله لبنان در جنوب لبنان نبودند اسرائیل تا خود بیروت رو صاف می‌کرد. ❌️مردک فرومایه... @BACHE_HEZBOLLAHi
‼️پیشتر احتمال میدادیم،... امروز در مراسم تشییع پیکر شهید سید حسن نصرالله شوک های زیادی به اسرائیل وارد شده است. یکی از آنها زنده بودن برخی از فرماندهان ارشد حزب الله لبنان است که هر ساعت گویا از یکی رونمایی می‌شود 🔔لحظاتی پیش خبری با این عنوان منتشر شد که یکی دیگر از فرماندهان اطلاعاتی شاخه نظامی حماس زنده است 📣روزنامه عبری یدیعوت احرانوت نوشت علی غم آنکه ارتش در سپتامبر ۲۰۲۴ اعلام کرد وی را کشته، امروز او در مراسم تشییع دیده شد. @BACHE_HEZBOLLAHi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بچه حزب اللهی
🌹:#داستان_واقعی #آن_پهلوان #قسمت_یازدهم 🎬: عمران چیزی از حرفهای آن زن نمی فهمید و توان سخن گفتن ه
🌹: 🎬: عمران با شنیدن نام پدرش، یاد صحنهٔ کشتن او افتاد؛ پلک هایش لرزید و قطره اشکی از زیر آنها جاری شد. عمران برای اینکه انس متوجه حالش نشود؛ پشت خود را به او کرد و همانطور که اشک هایش جاری بود؛ قصهٔ غصه اش را مرور می کرد؛ درست است که او تازه قد کشیده بود اما هنوز هم کودک بود و با مرور خاطرات تلخش کاملاً متوجه بود راهزانانی که به کاروان حمله کرده بودند؛ آنها را می شناختند و مطمئنا به خاطر وجود سلیمان و خانواده اش آن کاروان مورد تعرض و کشتار قرار گرفته بود؛ حالا چرا و به دستور چه کسی؟! نمی دانست... عمران دندانی بهم سایید و با خود گفت : باید آن کسی را که پشت این حمله ناجوانمردانه بود پیدا کند . عمران دستش را مشت کرد و همانطور که به زانویش میزد؛ به یاد آن رؤیایش و چهرهٔ مادرش افتاد که او را به سمت «آن پهلوان» می خواند عمران آرام زیر لب زمزمه کرد: من باید خود را به مرحب برسانم. انس که از حرکات پسرک متوجه شده بود که گویا اتفاق ناگواری برای او و خانواده اش افتاده، آهسته دستش را روی مشت عمران که به زانو میزد گذاشت؛ با دودست مشت عمران را گرفت و نوازش کرد و گفت: عمران...گریه نکن و بیش از این خود را اذیت نکن، تو فقط بگو قبیله و کسانت کجایند؟ تا خودم، تو را به مقصد برسانم. عمران با شنیدن این سخن، از جا نیم خیز شد؛ خیره در چشمان میزبانش با صدای ضعیفی گفت: مرا به خیبر برسان انس خوشحال از به حرف آمدن میهمانش، دستی به سر او‌کشید و‌ گفت: پس تو از یهودیان خیبر هستی؟ نکند ...نکند سلیمان تاجر، پدر توست؟ یا اینکه فقط هم نام پدرت است؟! عمران خیره به رشته های بافته شدهٔ حصیر خرمای زیر پایش دوباره تکرار کرد: مرا به خیبر برسان...همین فردا انس آرام مشت عمران را رها کرد همانطور که دست به زانو میگذاشت از جا بلند شد و به سمت کاسهٔ سفالینی که خرماهای زرد رنگ در آن چپانده شده بود رفت. کاسه را به دست گرفت و دوباره به سر جایش برگشت. بر زمین نشست و عمران را کنار خود نشاند؛ هسته خرما را درآورد و آن را در دهان پسرک گذاشت وگفت: احساس می کنم اتفاق ناگواری برایت رخ داده؛ اما نمی دانم چرا لب فرو بستی و چیزی نمی گویی؟ اشکال ندارد؛ راستش را بخواهی من مدتهاست که قصد رفتن به مدینه را دارم؛ من رسول الله را ندیده، دوست دارم و گویی عشقش در تارو پود بدنم رخنه کرده؛ همیشه دنبال بهانه ای بودم که خودم را به محضر مقدس ایشان برسانم؛ اما هیچ وقت به خواسته ام نرسیدم؛ از وقتی هم که ازدواج کردم؛ دیگر وضعم بدتر شده و اگر بخواهم کوچکترین حرکتی کنم؛ باید جوابگوی زبیده باشم. اما اینک وضع فرق کرده؛ زبیده عاشق سکه و طلاست؛ من میتوانم او را به طمع بدست آوردن سکه رام کنم و به بهانه رساندن تو به خیبر به خواسته دلم برسم و بعد نگاه عمیقی به پسرک کرد و ادامه داد: البته اول تو را به کسانت میرسانم و توقع هیچ‌ انعام هم ندارم و آرام تر ادامه داد: چه انعامی بالاتر از دیدن روی توووو 🌺🌿🌼🌿🌺🌿🌼 🎬: وردان که شتر را نشاند؛ ابوجنید با اسبی تیزرو خود را به او رساند و همان طور که گوشهٔ دستار سفید سرش را از جلوی دهانش پایین می آورد گفت: چه شده وردان؟ چرا هنوز حرکت نکرده ایستادی؟! وردان که غافلگیر شده بود؛ افسار شتر را رهاکرد و شتابان از جا بلند و گفت: ب..ب..ببخشید ارباب، گویا مسافرمان حالش رو به راه نیست؛ ناله می کرد؛ مجبور شدم شتر را بنشانم تا ببینم اوضاع چگونه است؟ در این هنگام گوشهٔ پردهٔ محمل کنار رفت و سر کنیزکی سیاه از بین پرده بیرون آمد؛ کنیزک با صدایی هراسان رو به ابو جنید کرد و گفت: قربان! حال بانو اصلا خوب نیست؛ تبش، دم به دم بیشتر می شود و از زخم سرش خون تازه بیرون می زند. ابو جنید با شنیدن این حرف، خشمگین شد و فریاد زد: چرا الان می گویی؟ مگر نگفتم حال ایشان کوچکترین تغییری کرد مرا باخبر کنید و سپس نگاهی به پشت سرش انداخت؛ همانجا که هنوز سایه های آبادی پدیدار بود و گفت: وردان! به همهٔ همراهان بگو؛ شترها و بارهای ابو جنید از کاروان جدا می شود و به همان آبادی که اینک از آنجا گذشتیم؛ برمی گردیم و در آنجا اتراق خواهیم کرد و تا حال بانو خوب نشده، از آنجا حرکت نخواهیم کرد. وردان که با دهانی باز، اربابش را می نگریست گفت: ا...اما ارباب... ابو جنید بلندتر فریاد زد، چرا و اما و اگر ندارد، امر همان است که گفتم و با زدن این حرف، اسب را هی کرد و از آنها دور شد. وردان که از این تصمیم ابوجنید که به خاطر یک زن، کار و سفرشان را طولانی تر کرده بود؛ عصبانی شد و دندانی بهم سایید و رو به ابو زهیر که شاهد تمام قضایا بود؛ کرد و گفت : نگفتم این زن از آشناهای ارباب است وگرنه کدام تاجر راضی می شود که کل کاروان تجاریش را برای درمان ضعیفه ای ناشناس بخواباند؟!
بچه حزب اللهی
🌹:#داستان_واقعی #آن_پهلوان #قسمت_یازدهم 🎬: عمران چیزی از حرفهای آن زن نمی فهمید و توان سخن گفتن ه
ابو زهیر که مردی سرد و گرم چشیده بود؛ سری تکان داد و گفت: درست است، یا آن زن آشناست و یا ابو جنید دل در گرو او داده است. کاروان دو قسمت شد؛ قسمتی به سمت روستایی که انس در آنجا زندگی می کرد؛ راهی شد و قسمتی هم شتابان به سمت مدینه در حرکت بود. ساعتی بعد کاروان ابو جنید به آبادی رسید و او شخصی را فرستاد که دنبال مکان مناسبی برای تیمار، آن زن در نظر بگیرند. ابو جنید به قاصد تأکید کرد که خانه ای را بیابد که در آنجا مردی نباشد و ساکنان خانه زن باشند تا هم بیمار زیبایش راحت باشد و هم از گزند نگاه مردان دیگر در امان باشد و بالاخره بعد از ساعتی جستجو‌، قاصد در حالیکه زبیده همسر انس، پشت سرش می آمد به خدمت ابو جنید رسید. قاصد رو به ابوجنید گفت: قربان! این زن جوان در خانه اش تنهاست و گویا همسرش تازگی، به سفر رفته و ادعا دارد از طبابت چیزهایی می داند؛ او آماده است تا از بیمارمان پرستاری کند. ابوجنید رو به زبیده که خود را سخت در عبا پیچانده بود؛ کرد و همان طور که کیسه ای سکه به سمتش میداد؛ گفت: ای زن! این سکه های طلا از آن تو، بیمار ما را تیمار کن و برایش دارو و هر چه لازم است فراهم نما؛ اگر کارت خوب باشد؛ انعامی در خور نزد ما داری. زبیده که از شنیدن نام سکه طلا در پوست خود نمی گنجید؛ کیسه زر را گرفت و با هیجانی وصف ناشدنی گفت: چشم! به زودی حال بانویتان خوب خواهد شد و من از هیچ رسیدگی به او کوتاهی نمی کنم و البته تجربه اش هم دارم و با زدن این حرف آنجا را ترک کرد و همان طور که کیسهٔ سکه ها را لمس می کرد؛ با خود گفت: بی شک این برکتی که به من رو کرده به خاطر آن مهربانی هست که در حق آن پسرک در راه مانده روا داشتم. ابو جنید خیره به رد رفتن زبیده، شیرینی از شنیدن سخن این زن روستایی در جانش پیچیده بود؛ آنجا که گفت: به زودی حال بانویتان... ابو جنید زیر لب تکرار کرد: بانویتان و لبخندی کمرنگ روی لبانش نشست. ادامه دارد... 🖊ط ، حسینی 🌺🌿🌼🌿🌺🌿🌼 @BACHE_HEZBOLLAHi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅راه نصرالله با شکوه بیشتری خواهد درخشید پیام رهبر معظم انقلاب به مراسم تشییع رهبر شهید، پرچمدار مقاومت، سید حسن نصرالله و یاران باوفای ایشان، شهید سید هاشم صفی الدین @BACHE_HEZBOLLAHi
6.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔔کافی بود این قطعی برق، گرانی، تورم، افزایش قیمت دلار در دوره‌ی رییسی اتفاق می‌افتاد، چیزی از رییسی باقی نمی‌گذاشتند. 👈اما اگر همان اتفاقات در دوره‌ی پزشکیان بیافتد، مقصر رهبری است. این است کارکرد رسانه!!!! @BACHE_HEZBOLLAHi
🔰 وقتی امام خمینی(ره) سال ۴۲ فرمود:‌‌ سربازان من در گهواره‌ها هستند... 🔹 حاج قاسم ۶ ساله بود، سیدحسن ۲ ساله و یحیی سنوار و اسماعیل هنیه ۱ ساله بودند... @BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
🔰 وقتی امام خمینی(ره) سال ۴۲ فرمود:‌‌ سربازان من در گهواره‌ها هستند... 🔹 حاج قاسم ۶ ساله بود، سیدحس
میدانم که می‌خوانیداما این اتمام حجت شهید، کارما رابسیار سخت میکند متن وصیت‌نامۀ شهید سیدحسن نصرالله : برای خیر دنیا وآخرت‌تان به شما وصیت می‌کنم که ایمان‌تان به رهبری حضرت امام خامنه‌ای (که سایه‌اش مستدام باد) قوی ومحکم باشد از جان و دل بدانید ومطمئن باشید که این قیام که از ۵۷ شروع شد و ادامه دارد حق است و الهی واز جان و دل مطمئن باشید به والله قسم که هزاران سال است که انبیا و شهدا چشم انتظار قیام صالحین ومستضعفین هستند تاحکومت برگزیده خدا بعد هزاران سال توسط این قیام زمینه ساز بر کره زمین اجرائی گردد و به والله قسم در میان انبیا و اوصیا از آدم تا خاتم چه کسی شایسته تر است که پیروانش برای این منظور قیام کنند آیا آن کس جزعلی ابن ابیطالب ع است که خود فرمودمن برترین اوصیا نزد خدا هستم حتی از پیامبران به جز حضرت محمد ص آیاجز پیروان علی ابن ابیطالب ع هستند که پیامبر ص گفت شیعیان علی رستگارند و... درهر شرایط و درهر سختی ایمان خود را باتوکل به خداوند بزرگ از دست ندهیم و بدون ذره ای شک مطمئن باشیم که این قیام آخرالزمان پیروان علی ع است که دنیا را نجات می دهد وپاداش آن توسط خدا ظهور است به والله قسم @BACHE_HEZBOLLAHi
🔔تاریخ، فرجام ناخوش اعتمادِ بی‌چون‌و‌چرا به غرب را گواهی می‌دهد: عقب‌ماندگی، خسارت محض و تحقیر 👈زلنسکی احمق هم به لیست طولانی نابود شدگانِ ناشی از اعتماد به آمریکا اضافه شد... @BACHE_HEZBOLLAHi