eitaa logo
بچه حزب اللهی
6.2هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
9.8هزار ویدیو
25 فایل
🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 ⚜️کانال » بچه حِزبُ اللّٰهی 💛 فَإِنَّ حِزبَ اللَّهِ هُمُ الغالِبونَ💛 خبر وتحلیل کم ولی خاص . سیاسی ونظامی . داخلی وخارجی . جبهه مقاومت. 🌹 ادمین: @Pirekharabat313 تبلیغات: @Amirshah315 لینک کانال: @BACHE_HEZBOLLAHI
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه حزب اللهی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_پنجاه_پنج🎬: حالا موسی رسماً به مقام نبوت نائل شده است و با
🎬: موسی راهی مصر شد در حالیکه غرق در توحید بود و خداوند مأموریتی بزرگ و خطیر بر گردنش نهاده بود. او با لباس و رنگ و روی چوپانی راه می پیمود و اصلا شباهتی به موسیِ ده سال پیش نداشت که از مصر به سمت مدین فرار کرده بود موسی راه می رفت و در هر قدم ذکر خداوند را می گفت و این راه را با شتاب هر چه تمام می پیمود چرا که امر خداوند می بایست بدون فوت وقت محقق شود و بالاخره بعد از روزها سفر، حالا موسی به بیابان های اطراف مصر رسیده بود و این زمانی بود که فقیهان قوم بنی اسرائیل مژده ی ظهور قریب الوقوع منجی را به مردم داده بودند و مردم برای هر چه زودتر رسیدن منجی، از دنیا و عواملش خسته شده بودند و شیعیان موسی که هنوز او را ندیده بودند رو به سوی بیابان آورده بودند و همراه با فقیهان قوم در بیابان دست به دعا برداشته بودند تا خداوند ظهور منجی شان را برساند. آری قوم موسی به آن حد از استیصال و اضطرار رسیده بودند که تمام زندگیشان را صرف رسیدن به ظهور منجی شان می کردند و چقدر این روزهای ما شبیه آن روزهاست و بی شک اگر آن اضطرار قوم بنی اسرائیل در زمان موسی را اینک ما داشتیم، مولای ما نیز از گرد راه میرسید و در جمع شیعیان می نشست و بیابان گردی و غربتش پایان می یافت و کاش ما بفهمیم که تمام مشکلاتی که بر سرمان هوار می شود از نبود و غیبت حجت زنده ی خداست و اگر او بیاید، این دنیا زیباترین و راحت ترین شکل ممکن به خود را می گیرد. آری موسی با لباس شبانی در حالیکه عصای حضرت آدم را در دست داشت به نزدیک مصر رسید، جماعتی را دید که در بیابان سوزان گرد فقیهی جمع شده بودند، بر سر و سینه می زدند و با اشک چشم و حالتی مضطربانه رو به آسمان داشتند و منجی را از خدا طلب می کردند. موسی جلو رفت، بزرگ جمع که انگار نوری در چهره ی موسی دیده بود با قدم های لرزان پیش آمد و همانطور که خیره به چهره ی نورانی و مردانه ی موسی شده بود سوال کرد: ای مرد جوان! تو کیستی و در این بیابان چه می کنی؟! نامت چیست؟! تو کیستی که دقیقا زمانی ما غرق اشک و گریه ی فراق بودیم از راه رسیدی و قلب مرا لرزاندی؟! موسی که خوب می دانست اینها جمع ارادتمندان و شیعیان او هستند، لبخندی زد و فرمود: من موسی پسر عمران هستم، خداوند در کوه طور و وادی مقدس طوی با من سخن گفت و مرا مأمور کرد تا به همراه برادرم هارون به نزد فرعون و ملاء مصر بروم و آنها را به سمت خداوند یکتا دعوت کنم. موسی لب میزد و چشم ها به لب های نازنینش دوخته شده بود، موسی سخن می گفت و مهر سکوت بر دهان بقیه زده شده بود، همه ناباورانه سرا پا چشم و گوش شده بودند و فقط موسی را میدیدند، انگار در این بیابان زمان از حرکت ایستاده بود، شیعیان موسی باورشان نمی شد بعد از اینهمه سال غیبت و انتظار، اینک منجی بنی اسرائیل پیش رویشان قرار گرفته... تمام آن عقده ی نبودن و ندیدن و جستن و نیافتن بغضی شدید در گلویشان شد که ناگهان با فوران اشک شوق از دیدگانشان بیرون زد. ان فقیه با اشک فریاد زد: ای مومنین! به خدا قسم که ایشان همان منجی وعده داده شده است که پیامبران قبل از او ما را بشارت به آمدنش داده بودند و ناگهان سیل مومنین به سمت موسی سرازیر شد و او را چونان نگین انگشتری در بین گرفتند...یکی از درد فراق می گفت و دیگری از ظلم دوران، یکی قربان صدقه اش می رفت و دیگری خاک پایش را سرمه ی چشمانش نموده بود😭 و کاش این صحنه را اینک ما هم تجربه می کردیم و و ندای «انا المهدی قائم» را از سوی مکه میشنیدیم و سر از پا نشناخته به آن سو می شتافتیم تا سرتا پایمان را فدای وجود نازنین منجی دنیا، یوسف زهرا و عزیز طه نماییم😭 ادامه دارد... به قلم 🖊 : ط ،حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨ @BACHE_HEZBOLLAHi