📸 سرهنگ خلبان بالازاده از رکورد داران پرواز جنگی در دفاع مقدس، آسمانی شد
🔹سرهنگ خلبان بازنشسته صمد علی بالازاده از رکورد دارارن پرواز جنگی در ۸ سال دفاع مقدس و از قهرمان بلامنازع جنگ تحمیلی به یاران شهیدش پیوست.
@khamenei_shohada
قربان و #غدیر رفت ولی یار نیامد
آن شمع دل افروز شب تار نیامد
چند روز دگر مانده که با ناله بگوییم
ای اهل حرم میر و علمدار نبامد
#محرم
#هر_خانه_یک_حسینیه
اللهم عجل لولیک الفرج
ـــــــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🔻عزیزی تعریف می کرد وقتی که حاج قاسم فرمانده لشکر۴۱ثارلله کرمان بود در جلسه ای خانوادگی نشسته بودیم. دختر حاج قاسم روی پایش نشسته بود و از گرمای وجود پدر استفاده می کرد.
✍ میهمانانی آمدند که در بین آنها دو دختر شهید بود.ایشان فرزند خود را روی زمین گذاشتند و آن دو کودک خردسالِ فرزند شهید را روی پای خود نشاندند. حس و حال آن دو کودک آنچنان بود که گویی در آغوش پدر خود هستند...
#ما_ملت_امام_حسینیم
ــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#احمدرضا_احدی رتبه ١كنكور٦٤،
دانشجوی پزشكی شهيد بهشتی
💠آخرين شعر شهید :
صفايی ندارد ارسطو شدن
خوشا پر كشيدن ،پرستو شدن
🌹او در شلمچه پر کشید...
ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🔸 فرزند شهید مدافع حرم، #علی_زاده_اکبر در هفتمین سالگرد شهادت پدرش در صفحه شخصی خود نوشت:
⭕️ هفت سال قبل در چنين ساعاتي پدر عزيز تر از جانم در مقابل باران گلوله هاي تكفيري ها ايستاد و از حريم آل الله و حضرت زينب دفاع كرد و در آغوش امام زمانش به آرزوي ديرينه خود كه سالها در جست و جوي آن بود رسيد.
#عند_ربهم_يرزقون
ــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
پیکر #شهید_علی_محمد_قنبری پس از۳۴ سال شناسایی شد
ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
پیکر #شهید_علی_محمد_قنبری پس از۳۴ سال شناسایی شد ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ @khamene
بهرام دوستپرست نماینده کمیته جستجوی مفقودین استان همدان صبح امروز در جمع خبرنگاران با اشاره به شناسایی پیکر پاسدار وظیفه مفقودالجسد «شهید علی محمد قنبری اظهار داشت: پیکر مطهر این شهید چندی پیش در جریان تفحص پیکرهای مطهر شهدا توسط کمیته جست و جوی مفقودین کشف و به میهن اسلامی بازگشت .
وی افزود: شهید علیمحمد قنبري جمعی لشکر32 انصارالحسین(ع) بود که در ۲۱شهریور۱۳۶۵ به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت و در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
نماینده کمیته جست وجوی مفقودین گفت: خبر بازگشت و شناسایی پیکر مطهر این شهید صبح امروز با حضور جمعی از مسئولان به خانواده این شهید عزیز اطلاع داده شد.
دوست پرست درباره جزییات مراسمات این شهید بیان کرد: از آنجا که خانواده این شهید ساکن نهاوند هستند تصمیم نهایی برای برگزاری مراسمات وی ازطریق ستاد تجلیل ازشهدای شهرستان نهاوند اعلام میشود.
@khamenei_shohada
مأذنه كرببلا بود و اذان سر می داد
بر لبش نغمه تكبير و به ميدان می رفت
دور می شد ز حرم، هر قدمى بر می داشت
گوئيا از تن اهل حرمش جان می رفت
#یا_علی_اکبر(ع)
#ما_ملت_امام_حسینیم
ـــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
با زمزمہ ی سرود یارب رفتند
چون تیرشهاب در دل شب رفتند
تا زنده شود رسالت خون حسین
با نام شڪوهمند زینــب رفتند
ــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
محمدمهدی همیشه تاکید داشت شاد زندگی کنیم، یکی از برنامههایی که داشتیم پیاده روی بود و همیشه تو پیادهرویهامون یک مسجد رو مقصد قرار میدادیم که یک ساعت پیادهرویمون ختم به مسجد و اذان میشد.
هیچ کدوم از خوشیهامون خرج بردار نبود
و اصراری نداشتیم که حتما با پول خوشی کنیم سعی میکردیم تو لحظه خوش باشیم، از کوچیکترین اتفاقات زندگی، حتی غذاخوردنمون هم، برای خودمون خوشی میساختیم، مثلا اگر برنج درست میکردم و ته دیگ داشت برنج رو پشت و رو میکردیم و روش شمع میزاشتیم و تولد میگرفتیم.
همیشه اول سفرمون تولدت مبارک داشتیم
و هفته ای سه چهار بار ما تولد داشتیم و همسایه ها هم همیشه میگفتند چقدر شما تولد میگیرید و چقد شادید.
🌷شهید #محمدمهدی_مالامیری🌷
ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
🖤🍃🖤 🍃🖤 🖤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پنجاه_و_سوم ✍ نمیدانم چقدرگذشت؟ چند ساعت؟ یا چند روز؟ اما اول
🖤🍃🖤
🍃🖤
🖤
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
✍روز بعد به محض دیدن دنیا، چشم به در دوخته،منتظر حسام ماندم.
امروز گره از تمام معماهای روزهای بی دانیالم باز میشد.
دلشوره ی عجیبی داشتم.
میترسیدم حرفهای حسام در مورد سلامتی برادرم،دروغی به اصطلاح مصلحتی باشد مِن باب مراعات حالِ بیمارم.
هر ثانیه که میگذشت توفیری با گذر یکسال نداشت و ترسی که آوار میشد بر سر ذهنیاتم.
من با خدای حسام در آن نفسهای همدم با مرگ حرف زدم و او خیلی زود جوابم را داد.
پس رسم معرفت نبود گذاشتن و گذشتن و من باز صدایش کردم تا باز شود سرِ این غده ی چرکین و رها شوم از نبودن برادر و خدایی که حالا میخواستمش .
یالله گویی حسام هواسم را به در جمع کرد.
آن مرد آمد...
با ریشی بلند و موهایی مشکی و نامرتب که خبر میداد از ماندگاریش روی تخت بیمارستان.
آرام و خمیده راه میرفت و یکی از پاهایش را تقریبا روی زمین میکشید.
با هر گام کمی ابروهایش را جمع میکرد و مقداری می ایستاد.
عثمان چه کرده بود با جسم این جوان مهربان و چه خیالی برای من داشت؟
ترسیدم.
آن شب او گریخت پس باید هر لحظه انتظار آمدنش را میکشیدم و اگر می آمد....
ادامه دارد