eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.2هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
70 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 سرهنگ خلبان بالازاده از رکورد داران پرواز جنگی در دفاع مقدس، آسمانی شد 🔹سرهنگ خلبان بازنشسته صمد علی بالازاده از رکورد دارارن پرواز جنگی در ۸ سال دفاع مقدس و از قهرمان بلامنازع جنگ تحمیلی به یاران شهیدش پیوست. @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قربان و رفت ولی یار نیامد آن شمع دل افروز شب تار نیامد چند روز دگر مانده که با ناله بگوییم ای اهل حرم میر و علمدار نبامد اللهم عجل لولیک الفرج ـــــــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔻عزیزی تعریف می کرد وقتی که حاج قاسم فرمانده لشکر۴۱ثارلله کرمان بود در جلسه ای خانوادگی نشسته بودیم. دختر حاج قاسم روی پایش نشسته بود و از گرمای وجود پدر استفاده می کرد. ✍ میهمانانی آمدند که در بین آنها دو دختر شهید بود.ایشان فرزند خود را روی زمین گذاشتند و آن دو کودک خردسالِ فرزند شهید را روی پای خود نشاندند. حس و حال آن دو کودک آنچنان بود که گویی در آغوش پدر خود هستند... ــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
رتبه ١كنكور٦٤، دانشجوی پزشكی شهيد بهشتی 💠آخرين شعر شهید : صفايی ندارد ارسطو شدن خوشا پر كشيدن ،پرستو شدن 🌹او در شلمچه پر کشید... ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔸 فرزند شهید مدافع حرم، در هفتمین سالگرد شهادت پدرش در صفحه شخصی خود نوشت: ⭕️ هفت سال قبل در چنين ساعاتي پدر عزيز تر از جانم در مقابل باران گلوله هاي تكفيري ها ايستاد و از حريم آل الله و حضرت زينب دفاع كرد و در آغوش امام زمانش به آرزوي ديرينه خود كه سالها در جست و جوي آن بود رسيد. ــــــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
پیکر پس از۳۴ سال شناسایی شد ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
پیکر #شهید_علی_محمد_قنبری پس از۳۴ سال شناسایی شد ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ @khamene
بهرام دوست‌پرست نماینده کمیته جستجوی مفقودین استان همدان صبح امروز در جمع خبرنگاران با اشاره به شناسایی پیکر پاسدار وظیفه مفقودالجسد «شهید علی محمد قنبری اظهار داشت: پیکر مطهر این شهید چندی پیش در جریان تفحص پیکرهای مطهر شهدا توسط کمیته جست و جوی مفقودین کشف و به میهن اسلامی بازگشت . وی افزود: شهید علی‌محمد قنبري جمعی لشکر32 انصارالحسین(ع) بود که در ۲۱شهریور۱۳۶۵ به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت و در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نایل آمد. نماینده کمیته جست وجوی مفقودین گفت: خبر بازگشت و شناسایی پیکر مطهر این شهید صبح امروز با حضور جمعی از مسئولان به خانواده این شهید عزیز اطلاع داده شد. دوست پرست درباره جزییات مراسمات این شهید بیان کرد: از آنجا که خانواده این شهید ساکن نهاوند هستند تصمیم نهایی برای برگزاری مراسمات وی ازطریق ستاد تجلیل ازشهدای شهرستان نهاوند اعلام می‌شود. @khamenei_shohada
مأذنه كرببلا بود و اذان سر می داد بر لبش نغمه تكبير و به ميدان می رفت دور می شد ز حرم، هر قدمى بر می داشت گوئيا از تن اهل حرمش جان می رفت (ع) ـــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
با زمزمہ ی سرود یارب رفتند چون تیرشهاب در دل شب رفتند تا زنده شود رسالت خون حسین با نام شڪوهمند زینــب رفتند ــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
محمدمهدی همیشه تاکید داشت شاد زندگی کنیم، یکی از برنامه‌هایی که داشتیم پیاده روی بود و همیشه تو پیاده‌روی‌هامون یک مسجد رو مقصد قرار میدادیم که یک ساعت پیاده‌رویمون ختم به مسجد و اذان میشد. هیچ کدوم از خوشی‌هامون خرج بردار نبود و اصراری نداشتیم که حتما با پول خوشی کنیم سعی می‌کردیم تو لحظه خوش باشیم، از کوچیکترین اتفاقات زندگی، حتی غذاخوردنمون هم، برای خودمون خوشی میساختیم، مثلا اگر برنج درست میکردم و ته دیگ داشت برنج رو پشت و رو میکردیم و روش شمع میزاشتیم و تولد میگرفتیم. همیشه اول سفرمون تولدت مبارک داشتیم و هفته ای سه چهار بار ما تولد داشتیم و همسایه ها هم همیشه میگفتند چقدر شما تولد میگیرید و چقد شادید. 🌷شهید 🌷 ــــــــــــــــــ🕊🖤ـــــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
🖤🍃🖤 🍃🖤 🖤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پنجاه_و_سوم ✍ نمیدانم چقدرگذشت؟ چند ساعت؟ یا چند روز؟ اما اول
🖤🍃🖤 🍃🖤 🖤 ✍روز بعد به محض دیدن دنیا، چشم به در دوخته،منتظر حسام ماندم. امروز گره از تمام معماهای روزهای بی دانیالم باز میشد. دلشوره ی عجیبی داشتم. میترسیدم حرفهای حسام در مورد سلامتی برادرم،دروغی به اصطلاح مصلحتی باشد مِن باب مراعات حالِ بیمارم. هر ثانیه که میگذشت توفیری با گذر یکسال نداشت و ترسی که آوار میشد بر سر ذهنیاتم. من با خدای حسام در آن نفسهای همدم با مرگ حرف زدم و او خیلی زود جوابم را داد. پس رسم معرفت نبود گذاشتن و گذشتن و من باز صدایش کردم تا باز شود سرِ این غده ی چرکین و رها شوم از نبودن برادر و خدایی که حالا میخواستمش . یالله گویی حسام هواسم را به در جمع کرد. آن مرد آمد... با ریشی بلند و موهایی مشکی و نامرتب که خبر میداد از ماندگاریش روی تخت بیمارستان. آرام و خمیده راه میرفت و یکی از پاهایش را تقریبا روی زمین میکشید. با هر گام کمی ابروهایش را جمع میکرد و مقداری می ایستاد. عثمان چه کرده بود با جسم این جوان مهربان و چه خیالی برای من داشت؟ ترسیدم. آن شب او گریخت پس باید هر لحظه انتظار آمدنش را میکشیدم و اگر می آمد.... ادامه دارد