eitaa logo
دفاع مقدس
4.3هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
12.7هزار ویدیو
1.1هزار فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر﴿یالیتناکنامعک﴾لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند🕌
مشاهده در ایتا
دانلود
25.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 آقا مرتضی قربانی ، فرمانده لشگر ۲۵ کربلا در جمع رزمندگان والفجر ۸ ۱۳۶۴ دوران جنگ تحمیلی ‌‌‍‌‎‌•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2 ▪️ واتساپ https://chat.whatsapp.com/E3ZShaBJWD05JkCjQwGh7Y
🌊 پسر شجاع و جسور لشگر، ۱۶ ساله ، شهید رضا آبروان . 🌿 بچه‌ی جنگل بود‌. 💦 اما توی آب, عجیب مهارت و شجاعتی از خودش نشان داده بود ؛ به طوری که فرمانده لشکر۲۵ ( آقا مرتضی قربانی) شیفته‌ی بی‌باکی و مهارت رضا شده بود و مأموریت‌های سخت را به او واگذار می‌کرد. سال ۶۳ در سن ۱۴ سالگی رفت جبهه و تا سن ۱۶ سالگی، هشت مرحله به منطقه اعزام شد. او سرانجام در عملیات کربلای ۴ بر روی قایق، مورد هدف قرار گرفت و سرانجام، پیکرش بعد از ده سال بازگشت. مادرش می‌گفت: روزی می خواست به جبهه برود ، به او گفتم نمی خواهد دیگر بروی، ولی او در جواب به من گفت:« اگر برای یک بار به جبهه بیایی و آن جا را ببینی از خدا می خواهی که همه فرزندانت به جبهه بروند!! ... .... پسرم وقتی می رفت منطقه، باید التماس می‌کردم به مرخصی بیاد!! . 📩 از : به پدر و مادرم سفارش می کنم بعد از شهادتم دو رکعت نماز شکر به جا آورند. شکر به درگاه خدا کنند که فرزندشان در راهی کشته شد که مولای ما حسین (ع) کشته شد. شکر کنند فرزندشان در راهی قدم برداشته که علی اکبر حسین (ع) برداشته بود. . 💧💦💧💦💧💦💧💦💧 👆🎥 دلاورمردان شمالی: . 🎞 از : 🌷 رضا 🌷حسینعلی 🌷رمضانعلی . ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2 ▪️ واتساپ https://chat.whatsapp.com/E3ZShaBJWD05JkCjQwGh7Y
دفاع مقدس
💢 ... . ▪️آقا مرتضی قربانی (فرمانده لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس) نقل می کند: یک روز دیدم مهرزادی در ستاد لشکر از فرط خستگی و بی خوابی، خوابش برد، تا آن موقع نمی دانستم که زن و بچه اش در پایگاه شهید بهشتی اهوازند.یکی از بچه ها گفت: «مهرزادی، مدتی است زن و بچه اش را آورده اهواز.» . ▪️وقتی بیدار شد، پرسیدم: «حاجی! چرا اینجا؟ چرا نمی ری خانه پیش زن و بچه ات؟»گفت: «خجالت می کشم.»گفتم: «از کی؟»جواب داد: «از نگهبان شهرک پایگاه شهید بهشتی که زن و بچه اش اینجا نیستند.» ‌‌‍‌‎‌•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2 ▪️ واتساپ https://chat.whatsapp.com/E3ZShaBJWD05JkCjQwGh7Y
دفاع مقدس
🖋من مطمئنم اگر دفاع مقدس ما بجای هشت سال هشتاد سال هم به طول می انجامید رمضانعلی باز هم از جبهه به خانه و کاشانه باز نمی‌گشت... . 🌷به یاد ویژه ۲۵ هفتاد درصد رمضانعلی صحرایی . ‌‌‍‌‎‌•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2 ▪️ واتساپ https://chat.whatsapp.com/E3ZShaBJWD05JkCjQwGh7Y
دفاع مقدس
💠 کوچکترین رزمنده لشگر ۲۵ 💢 یکی آقازاده شو با پول بیت المال میفرسته غرب واسه آسایش و آرامش و تحصیلات عالیه ش ، یکی هم بود که آقازاده ۹ ساله شو با خودش برد جنوب تو مناطق عملیاتی زیر باران توپ و گلوله.... . 👆▪️عکسی از آقا جواد صحرایی ، کوچک ترین رزمنده دفاع مقدس از لشکر ویژه ۲۵ کربلا در کنار پدر شهیدش حاج رمضانعلی صحرایی...دفاع مقدس ما را همین پاکی و اخلاص زیبا کرد. . . ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ . ((👆 🎥 با کوچک ترین رزمنده‌ی ویژه ۲۵ آقا جواد صحرایی, فرزند شهید رمضانعلی صحرایی)) ‌‌‍‌‎‌•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2 ▪️ واتساپ https://chat.whatsapp.com/E3ZShaBJWD05JkCjQwGh7Y
دفاع مقدس
💢 (بر اساس خاطره جواد صحرایی از سردار شهید احمد کاظمی) 📞 اسم او را سال ۱۳۷۳ از پشت بی سیم روزهایی که پدر از منزل مان در بوکان با ایشان تماس می گرفت، شنیده بودم؛ فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدای شمال غرب. . ▪️پدر ( شهید رمضانعلی صحرایی)، من را به خاطر رعایت بیت المال، از خوردن غذای تیپ منع کرده بود اما بی توجه به حرف او موقع ناهار در مهمانسرا آفتابی می شدم و ناخنکی به غذا می زدم.سابقه اشتیاقم به غذای پادگان که هنوز در من باقیست، برمی گردد به روزهای جنگ که از لشکر برای خانواده های فرماندهان مستقر در شهرک شهید بهشتی اهواز غذا می آوردند. برگردیم به خاطره بوکان. ظهر یکی از همان روزها دور از چشم پدر به مهمان سرا رفتم. مرد چارشانه ای وارد مهمان سرا شد. سلامی با تبسم هدیه ام کرد. وقتی فهمید فرزند فرمانده تیپ ۳ لشکر۱۶ قدس گیلان هستم، محکم دستم را فشرد. نماز ظهرش را گوشه اتاق خواند و سپس با ماشین به طرف ستاد تیپ رفت. با خودم گفتم، لابد یکی از پاسدارهایی است که از قرارگاه آمده و جلسه ای در تیپ دارد. مرد که خارج شد، یکی از پاسدارها با عجله وارد مهمانسرا شد و رو به ابوالفضل، سرباز تیپ گفت، شناختیش؟ ابوالفضل گفت: نه. پاسدار گفت: چطور نشناختی، او سردار احمد کاظمی بود، فرمانده قرارگاه. ‌‌‍‌‎‌•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈• ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅