دفاع مقدس
🌷 ۲۳ دیماه ۱۳۶۵ - سالروز شهادت حاج مجید رمضان از فرماندهان دلاور دوران دفاع مقدس و اهل شهرری ا🌱▫️🌱▫
🌹 شهید مجید رمضان،
رئیس ستاد لشگر ۲۷ حضرت محمد رسول اللّه {صلی اللّه علیه و آله و سلم}
در تاریخ ۲۸ مهر ۱۳۳۵ در شهر ری متولد شد. پس از طی مراحل ابتدایی و متوسطه وارد هنرستان شد.
از آنجا كه او آگاهی های دینی و اجتماعی خود را با مطالعات جنبی ارتقا داده بود ، خیلی زود به یك فرد هدفمند و جدی بدل می شود . پس از دریافت مدرك دیپلم در سال 1356 ، با تعدادی از افراد فعال در مسائل سیاسی ارتباط برقرار می كند و از این طریق ،با ماهیت رژیم ستم شاهی آشنا می شود و بزودی فعالیت و مبارزه خود را علیه رژیم غاز می كند . برخورداری وی از زمینة خوب مذهبی و شناختش نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی ، از او چهره ای مبارز و حق طلب و ممتاز در میان همسالان می سازد . مجید با گسترش مطالعات مذهبی و سیاسی خود ، در غنای فكری و معنوی اش می كوشد . وی آثار شهید مطهری و كتاب ها و اعلا میه های امام خمینی (ره) را به دقت مطالعه می كند و همچنین نسبت به مكتب ماركسیسم نیز آگاهی خود را افزایش می برد تا بتواند از پس گفتگو و مناظرات با چپی ها برآید.
مجید رمضان درسال 56 همراه برادر دو قلوی خود ((محمد)) به سربازی اعزام می شود . در دوران سربازی نیز دست از فعالیتهای سیاسی برنمی دارد و در روشنگری سربازان در پادگان نقش بسزایی ایفا می كند . برادرش می گوید كتابهای سیاسی را با سختی وارد پادگان می كردیم و در اختیار افراد می گذاشتیم . قضیه كه لو رفت. در صبحگاه اعلام كردند اگر عاملان توزیع كتاب را دستگیر كنند ¸در صبحگاه اعدامشان می كنند . اما به فعالیتمان ادامه دادیم . باید اعتراف كنم كه مجید خیلی دل و جراتش از من و دیگران بیشتر بود .
او بارها به خاطر فعالیتهای سیاسی اش ، تحت تعفیب ساواك قرار می گیرد : ولی با هوشیاری از دست آنان می گریزد . به دنبال فرمان امام مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها ، مجید و برادرش از پادگان می گریزند و به جمع مردم ملحق می شوند. مجید به گفتة برادرش ، هنگام فرار ، قصد داشته تعدادی اسلحه نیز با خود خارج كند ، كه به دلایلی موفق به این کار نمی شود.
با اوج گیری انقلاب شكوهمند اسلامی ، او خود را وقف انقلاب می كند و از هیچ كوششی در را به ثمر نشستن نهضت دریغ نمی كند. در تمام راهپیمایی ها و تظاهرات ، فعالانه شركت می کند .
پس از پیروزی انقلاب وارد سپاه شده و به عنوان مربی آموزش نظامی بسیجی مشغول خدمت می شود. مجید رمضان در زمستان سال1360 به همراه محسن وزوایی جهت تشکیل گردان حبیب بن مظاهر به جمع رزمندگان تیپ 27 محمد رسول الله (ص) می پیوندد و با مسئوولیت فرماندهی گروهان، در تمامی مراحل دو عملیات فتح المبین و الی بیت المقدس شرکت فعال دارد.
پس از شهادت عباس ورامینی، به عنوان رئیس ستاد لشکر 27 محمد رسول الله (ص) منصوب می گردد و با همین سمت در عملیات های خیبر، بدر، والفجر هشت و کربلای یک حضوری چشمگیر دارد و سرانجام در تاریخ 1365/10/25 در عملیات کربلای پنج به شهادت می رسد🕊🕊🕊.
📚منبع: کتاب همپای صاعقه، حسین بهزاد، گل علی بابایی،
انتشارات سوره مهر
#مجید_رمضان
#خاطرات
#کربلای_پنج
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
🌱 #ببینید | نسیمی جانفزا می آید بوی کرب و بلا می آید... 🎞 کلیپی که سالهاست آغازگر مستند "روایتِ ف
الغیبتُ عجب کیفی داره
تقصیر خودش بود. شهید شده که شده. وقتی قرار است با ریختن اولین قطرهی خون، همه گناهانش پاک شود، خیلی بخیل و از خود راضی است اگر آن کتکهایی را که من بهش زدم، حلال نکند!
تازه، کتکی هم نبود. دو سه تا پسگردنی، چهار پنج تا لنگه پوتین، هفت هشت ده تا لگد هم توی جشن پتو!
خیلی فیلم بود. دستِ به غیبت کردنش عالی بود. اوایل که همهاش میگفت:
- الغیبتُ عجب کیفی داره.
جدی نمیگرفتم. بعداً فهمیدم حضرت آقا، اهل همهجور غیبتی هست. اهل که هیچ، استاده. جیم شدن از صبحگاه، رد شدن از لای سیمخاردار پادگان و رفتن به شهر، و از همه بدتر، غیبت در جمع و پشتسر این و اون حرف زدن.
جالبتر از همه این بود که خودش قانون گذاشت. آنهم مشروط. شرط کرد که:
- اگر غیبت از نوع اول (فرار از صبحگاه و ...) را منظور نکنید، از آن ساعت به بعد هرکس غیبت دیگران را کرد و پشت سرشان حرف زد، هر چندنفر که در اتاق حضور داشتند، به او پسگردنی بزنند.
خودش با همهی چهار پنج نفرمان دست داد و قول داد.
هنوز دستش توی دستمان بود که گفت:
ـ رضا تنبلی رو به اوج خودش رسونده و یک ساعته رفته چایی بیاره ...
خب خودش گفته بود بزنیم، و زدیم. البته خداییش را بخواهید، من بدجور زدم. خیلی دردش آمد؛ همان شد که وقتی اواخر بهمن 1364 در ادامه عملیات والفجر 8 در جاده فاو – ام القصر دیدمش، باهاش روبوسی کردم و بابت کتکهایی که زده بودم، حلالیت طلبیدم. خندید و گفت:
- دمتون گرم ... همون کتکهای شما باعث شد که حالا دیگه تنهایی از خودم هم میترسم پشتسر کسی حرف بزنم. میترسم ناخواسته دستم بخوره توی سرم.
حسن با گردان عمار آمده بود جلو. با هم داخل سنگر نشستیم و به ذکر خیر دوستان. در آن میان از دهنم پرید:
- این بچه های گردان هم گندش رو درآوردن ...
که حسن پس گردنی محکمی بهم زد. با تعجب گفتم:
- واسه چی می زنی؟
خندید و گفت:
- مگه قرار نبود هرکی غیبت کرد، بقیه بهش پس گردنی بزنند؟!
وقتی فهمیدم حسن در عملیات کربلای پنج مفقودالاثر شده و ده سال بعد استخوانهایش بازگشت، هم خندیدم هم گریستم.
حسن جان!
نمی خوای بیایی بهم پس گردنی بزنی؟
غیبت هام خیلی زیاد شده!
حسن اردستانی متولد: 15 خرداد 1347 شهادت: 23 دی 1365 عملیات کربلای 5 شلمچه. خاکسپاری 14 بهمن 1375 مزار: بهشتزهرا (س) قطعه 26 ردیف 69 مکرر شماره 53
حمید داودآبادی
#حسن_اردستانی
#کربلای_پنج
#خاطرات
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
❂○° پنج تن آل عبادیان°○❂
💠 خاطره ای از شهید محمد عبادیان فرمانده لجستیک و مهندسی لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
🌴 هر وقت جلسه ویژهای پیش میآمد شهید #عبادیان پا به پای #حاج_همت در جلسات بود. اولین نفری که در جلسات فرماندهان حضور داشت عبادیان بود. هر جلسه پا به پای همت فعالیت داشت. تمام کارهای تدارکات را هم برای انجام عملیا ت از قبل برنامهریزی میکرد که مثلا تدارکات این مقدار نیرو میخواهد، فلان مقدار وسایل میخواهد و در فلان منطقه هم مقر خود را برپا میکند. بعد کار و فعالیت تک تک نیروهای تدارکات را برای فرماندهان توضیح میداد. از طرف دیگر هم کارها را با نیروهای تدارکات از قبل هماهنگ کرده بود و بحث و چانه زنی را با آنها انجام داده بود به نتیجه رسیده بود.
▫️در همه عملیاتها، قبل از شروع کار ما با بچههای اطلاعات و بعضی از مواقع با نیروهای تخریب میرفتیم و منطقه را چک میکردیم. در مرحله بعد نزدیک آنها بنه میزدیم. بنه رزمی را جایی قرار میدادند که مثلا یک گردان یا واحد یا معاونت میآمدند که آنجا استقرار پیدا کنند، ما آنجا باید باشیم. اگر منطقه سرد سیر بود بخاری و نفت به راه باشد. چتعداد نیروهای حاضر در منطقه را باید میدانستیم تا امکانات را برای آنها آماده کنیم. حاجی خیلی هوشمندانه عمل میکرد.
▫️همین خوش رفتاری حاجی با نیروهای زیردستش باعث شده بود که ما هم از جان و دل برای او کار کنیم. برای نمونه پنج نفر بودند که واقعا کاری زیادی در تدارکات انجام میدادند. به همین دلیل هم به « پنج تن آل عبادیان» معروف شده بودند. آقایان شهید نصیری، مرتضی قربانی، حسن صالحی، حسن ملکی، حسین لطیفیان بود. اگر یک نفر از این افراد شهید میشد، فرد دیگری جایگزین او میشد. ما هر نفرمان به اندازه سه چهار نفر کار میکردیم. این هم به خاطر اخلاق حاجی بود، او خیلی به ما جنم و بها داده بود.
🌷راوی: مجید برهمن، از یاران شهیدعیادیان
#کربلای_پنج
#محمد_عبادیان
#خاطرات
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌿 #یاد_ایام | اردوگاه قلاجه - حضور شهید همت در مقر تاکتیکی لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص)
ا🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
❄️ سرمای قلاجه و اورکت حاج همت
🌷خاطره ای از شهید عبادیان مسئول تدارکات لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص):
💠 سال62 ما از پادگان #دوکوهه به اردوگاه #قلاجه (گردنه بین اسلام آباد-ایلام) منتقل شدیم. در اردیبهشت ماه هوای قلاجه مقداری سرد بود. ما اورکت هایی که در پادگان #دوکوهه داشتیم، برای استفاده برادرها به آنجا انتقال دادیم. حاج #همت یک شب به قلاجه آمده بود و ما در خدمت ایشان بودیم. او از سرمای قلاجه می لرزید. پیشنهاد دادم که یک اورکت بیاوریم تا تنتان کنید. او گفت که هر وقت من چشمم به این بسیجی ها افتاد و بین آنها یک نفر بدون اورکت نبود آن وقت من هم اورکت می پوشم. تا توی تن این برادرها اورکت نباشد من به خودم اجازه نمی دهم به عنوان فرمانده لشکر اورکت تنم کنم.
#قلاجه
#دوکوهه
#محمدابراهیم_همت
#محمد_عبادیان
#خاطرات
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
#سالگرد_شهادت
◾️خاطره ای از اولین و آخرین دیدار شهید مدافع حرم حاج #سعید_سیاح_طاهری با رهبر انقلاب
👈فرزند شهید سعید سیاح طاهری در کنگره بزرگداشت ۲۰۰ شهید هنرمند، اولین و آخرین دیدار پدرش با رهبر انقلاب را اینگونه روایت کرد: ایشان حدودا ۱۲ روز پیش با آقای احمدزاده قصد داشتند که به دیدار رهبر انقلاب بروند و گزارشی را از کارهای فرهنگی خودشان به ایشان ارائه دهند. مادرم تعریف میکند که قرار بود فقط خوش و بشی با حضرت آقا داشته باشند، اما به آرامی در گوش ایشان گفتند که آقا جان دعا کنید من شهید بشوم. مادرم میگوید که رهبر انقلاب سکوت کرده سر خود را پایین انداخته و چیزی نگفتند. آقای احمدزاده به ما گفت که من در آن جلسه یادداشت کرده بودم که به رهبر انقلاب بگویم که حکمی بدهند تا آقای سیاح به سوریه نروند و کارهای خودشان را در اینجا پیگیری کند، اما من همه نکات خودم را در جلسه گفتم ولی این نکته را از یاد بردم، سه روز بعد پدرم به سوریه رفت و شهید شد و خوشا به سعادتش.......
🗓شهادت ۲۳ دی ماه ۹۴
📿شادی روحشان #صلوات
#مدافعان_حرم
#سعید_سیاح_طاهری
#خاطرات
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
💠 #خاطراتی از جانبااز #دفاع_مقدس و شهید #مدافع_حرم حاج سعید سیاح طاهری:
🔹 سیاح طاهری جزو چند نفر شاخص سپاه در مسائل موشکی و ادوات ضد زره بود
🔸 سالها رفیق صمیمی شهید طاهری بودم اما خیلی دیر فهمیدم که او جانباز 70درصد است و چشمش تخلیه شده است/هیچوقت از انقلاب و کشور طلبکار نبود
▪️در کار نظامی بسیار سخت و خشن اما در رفاقت بسیار لطیف بود
▫️شهید طاهری میگفت اگر هنر داشته باشیم با جشن و شادی هم میشود مردم را جذب انقلاب کرد
🔺 چند روز بعد از زلزله ارسباران آمد و گفت که میخواهد برای بچهها کار فرهنگی کند؛ گفتم اینها خانه ندارند! او گفت بهترین کار در این غم و اندوه، شاد کردن دل بچهها است
💢 مسئولان فرهنگی فکر میکنند با برگزاری همایشها و مراسمهای رسمی و جدی کاری میکنند!
🔹سیاح طاهری زندانی را تربیت میکرد و از او انسانی در تراز انقلاب اسلامی میساخت
▫️شهید سیاح طاهری کاری میکرد که مردم را نسبت به نظام و انقلاب امیدوار نگهدارد
—(راوی: علی اکبر پورجمشیدیان معاون عملیات نیروی زمینی سپاه)
ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
➖ همسر شهید سیاح طاهری می گوید:
▫️مدام به جوانان توصیه می کرد: "نگذارید خط مقاومت شکسته شود. دشمن امروز به مرزهای اسلامی ما تجاوز کرده است. جنگ امروز ما با آمریکا و اسرائیل است هر جایی دنیا و در هر خطی که باشیم، در مقابلشان میجنگیم".
او به عنوان یک رزمنده راهی سوریه شد. او در چهارمین ماموریتش به سوریه بر اثر اصابت خمپاره دشمن شهید شد.
همسرم همواره زیر لب جمله "شهدا شرمندهایم" را زمزمه میکرد. او دینش را به دفاع مقدس و اسلام ادا کرد. امروز دشمن قصد دارد تا اسلام را نابود کند. ما نباید بگذاریم خط مقدم بشکند و باید با کفر در سراسر جهان بجنگیم. نگذاریم خون شهدا به هدر برود!
#مدافعان_حرم
#سعید_سیاح_طاهری
#خاطرات
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
محال است لبخند بزند و حال دلمان عوض نشود..!! ا🌱🌿🌱🌷🌿🌱🌿 🌴 خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر ان
💠 #خاطرات دوران انقلاب
🌷شهید ابراهیم هادی
✍️ ابراهیم از همان دوران کودکی به امام خمینی(ره) عشق و ارادت خاصی داشت، و هر چه بزرگتر میشد این علاقه نیز بیشتر میشد. تا این که در سال های قبل از انقلاب به اوج خود رسید.
🔸صبح یک روز جمعه در سال ۱۳۵۶ که هنوز خبری از درگیری ها و مسائل انقلاب نبود. از جلسهای مذهبی در میدان ژاله ( شهدا ) به سمت خونه میرفتيم. هنوز از میدان دور نشده بودیم که چند نفر از دوستان هم به ما ملحق شدند و ابراهیم هم شروع کرد برای ما از امام خمینی (ره) تعریف کردن.
🔸بعد هم با صدای بلند فریاد زد:
«درود بر خمینی»
و ما هم به دنبال او ادامه دادیم. چند نفر دیگر هم با ما همراهی کردن تا نزدیک چهار راه شمس شعار داديم و حركت كرديم. دقايقی بعد سر و کله چند ماشین پلیس از دور پیدا شد. ابراهیم سریع بچهها را متفرق کرد و در کوچهها پخش شدیم.
🔸 یکی دو هفته بعد وقتی از همان جلسهِ صبحِ جمعه بیرون آمدیم. ابراهیم درگوشه میدان جلوی سینما فریاد درود بر خمینی سَر داد و ما ادامه دادیم. جمعیت هم که از جلسه خارج میشد همراه ما تکرار میکرد. صحنه خیلی جالبی ایجاد شده بود. دقایقی بعد، قبل از اینکه مأمورها سر برسند ابراهیم جمعیت رو متفرق کرد. بعد با هم سوار یک تاکسی شدیم و به سمت میدان خراسان حرکت کردیم.
🔸 دو تا چهار راه جلوتر یک دفعه متوجه شدم جلوی ماشینها رو میگیرن و مسافرها رو تک تک بررسی میکنن.
چند تا ماشین ساواک و حدود ده تا مأمور هم اطراف خیابان ایستاده بودن چهره مأموری که توی ماشینها رو نگاه میکرد آشنا بود اون توی میدان همراه مردم بود.
🔸 به ابراهیم اشاره کردم. تا متوجه ماجرا شد قبل از اینکه به تاکسی ما برسن در رو باز کرد و خیلی سریع به سمت پیاده رو دوید. مأمور وسط خیابان وقتی سرش را بالا گرفت، ابراهیم رو دید و فریاد زد:«خودشه خودشه!»
🔸مأمورها به دنبال ابراهیم دویدن. ابراهیم رفت توی کوچه و آنها هم به دنبالش بودن. حواس مأمورها که حسابی پرت شد کرایه را دادم و از درب دیگر ماشین خارج شدم و از طرف دیگر خیابان راهم را ادامه دادم.
🔸ظهر بود که اومدم خونه. از ابراهیم خبری نداشتم. تا شب هم هیچ خبری از ابراهیم نبود. به چند تا از رفقا هم زنگ زدم ولی اونها هم خبري نداشتن.
خیلی نگران بودم ساعت حدود يازده شب بود. توی حیاط نشسته بودم كه یکدفعه صدائی از توی کوچه شنيدم .
🔸پریدم دم در، با تعجب دیدم ابراهیم با همان چهره و لبخند همیشگی پشتِ در ایستاده، من هم پریدم تو بغلش، خیلی خوشحال بودم و نمیدانستم خوشحالی خودم رو چه جوری ابراز کنم. بعد گفتم: «داش ابرام چه خبر ؟»
یک نفس عمیق کشید و گفت:
«خدا رو شکر می بینی که سالم و سر حال در خدمتیم.»
🔸گفتم: «شام خوردی؟»
گفت:«مهم نیست»
من هم سریع رفتم تو خونه و سفره نان و مقداری از غذای شام رو براش آوردم.
🔸رفتیم تو میدان غیاثی( شهید سعیدی ) و بعد از خوردن چند لقمه گفت:
«بدن قوی همین جاها به درد میخوره با این که اون ها چند نفر بودن اما تونستم از دستشون فرار کنم!»
خلاصه آن شب خیلی صحبت کردیم از انقلاب، از امام. بعد هم قرار گذاشتیم شب ها با هم برویم مسجد لرزاده پای صحبت حاج آقا چاووشی (از روحانیون انقلابی که پس از انقلاب به دست منافقین به شهادت رسید.)
14.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات رهبر انقلاب از دوره سخت و دشوار اوایل جنگ
... زمانی که ایشان در دسته شهید چمران و همپای او در عملیات شبانه شناسایی دشمن شرکت میکردند ...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
اولین بار که در جبهه رفتم، نزدیک شب قدر بود. شب قدر که رسید ، به اتفاق چندین تن از هم رزم هایم ، به محل برگزاری مراسم احیا رفتم.
از مجموع ۳۵۰ نفر افراد گردان ، فقط بیست نفر آمده بودند. تعجب کردم…!
شب دوم هم همین طور بود . برایم سؤال شده بود که چرا بچه ها برای احیا نیامدند، نکند خبر نداشته باشند…؟!
از محل برگزاری احیا بیرون رفتم . پشت مقر ما صحرایی بود که شیارها و تل زیادی داشت .
به سمت صحرا حرکت کردم ، وقتی نزدیک شیارها رسیدم، دیدم در بین هر شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته و قرآن را روی سرش گرفته و زمزمه میکند . چون صدای مراسم احیا از بلندگو پخش میشد، بچه ها صدا را می شنیدند و در تنهایی و تاریکی حفره ها ، با خدای خود راز و نیاز میکردند.
بعدها متوجه شدم آن بیست نفر هم که برای مراسم عزاداری و احیا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند.
#خاطرات شهید رضا صادقی یونسی
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
📡 کانال "دفاع مقدس" 🕊🕊
📄 برگی از #خاطرات 👇
🌿 نجات جان رزمنده ها
⚪️ عملیات حلبچه بود (والفجر ۱۰ - زمستان۶۶)نیروهای عباس دلیر (اعزامی از مخابرات سپاه در قرارگاه خاتم - جنوب) درمحور مریوان مستقر شده بودند و نیروهای مخابرات شاهد غرب (باختران) نیز در محور پاوه،نوسود، بیاره...
در بالای ارتفاع شیندروی هم که مشرف به کل منطقه بود، دستگاه رادیوماکس داشتیم.در کنار ما بچه های نیروی هوایی ارتش بودند و خط HOT LINE یا FX شان از همین سایت و توسط ماکس از سایت طرف مقابل,تأمین می شد.برادران ارتش با استفاده از این تلفن راه دور با پایگاه نوژه همدان تماس داشتند و درخواست و هماهنگی پرواز را انجام می دادند. در آن روز، دستگاه، دچارخرابی شد و ارتباط ماکس قطع شد.در پی آن بود که هواپیماهای عراقی در آسمان پیدا شدند و با غرش ناگهانی،محل تجمع نیروها و تردد خودروها را بمباران نمودند وتعدادی تلفات از ما گرفتند
در اینجور مواقع،نماینده ارتش با پایگاه هوایی عقبه تماس میگرفت و هماهنگی پرواز را انجام می داد و بمحض حضور جنگنده های ما، عراقی ها بسرعت آسمان منطقه را ترک میکردند. از بد حادثه، آنروز دستگاه ما خراب شد!
راهکار،دست ترکاشوند بود! بدنبال او گشتیم،پیدایش کردیم. از او خواستیم سریع خود را به بالای سایت شیندروی برساند.او هم بدون فوت وقت با تویوتا وانت آمد.تمام امیدمان به آقا الیاس بود!
به او گفتیم،آفتاب نزده،باید دستگاه راه بیافتد.او هم سریع کار را شروع کرد؛ یونیت های دستگاه را درآورد و تمام قسمتهای آن را جزء به جزء چک نمود. این کار تا نزدیکی های صبح بطول انجامید تا بالاخره مهندس! توانست دستگاه را راه بیاندازد.آفتاب نزده, بوق سالم را تحویل نماینده نیروی هوایی دادیم.آنها هم از همان لحظه،بطور آنلاین،با پایگاه شهید نوژه تماس برقرار کردند
آنروز دیگر آسمان منطقه در چتر حمایتی جت های خودمان بود و جنگنده های عراقی جرأت عرض اندام در آسمان را نداشتند
🌗 آن "شب بیداری" عزیزمان «الیاس ترکاشوند»(اهل ملایر همدان) جواب داد و موجب نجات جان رزمنده ها در فردای آن روز شد
(راوی: #ادمین کانال
▫️▫️▫️▫️▫️▫️
از این دست خاطرات،در جبهه زیاد داشتیم. رادیوماکس در دوران جنگ، خدمات زیادی در راستای ارتباطات و مخابرات انجام داد.برادران ارتشی در بخش های زمینی، هوایی. هوانیروز و .... از چنین سیستم های ارزشمندی بی بهره بودند و نیازهای ارتباطی آنها را سپاه تأمین می کرد. بدرستی بیاد دارم بارها زنده یاد سرهنگ حسینی (معاون مخابراتی شهید صیاد شیرازی)بمسئولین مخوال سپاه مراجعه کرده و برای قرارگاه ها و یگانهای ارتش تقاضای FX می کرد. او به برادر ظهراب، ربیعی و ....میگفت: بیایید آبروی ما بخرید!!! و ارتباطات تلفن راه دورمان را تأمین نمایید... و سپاه نیز در تأمین نیازهای برادران ارتشی دریغ نمی کرد. در آن زمان، فقر شدید ارتباطی بود .... و FX اِف ایکس، حکم کیمیا را داشت!
گاه می شد یک خط تلفن راه دور، بایست نیازهای چند قرارگاه و تیپ و لشگر را برآورده می ساخت
جای دارد از مبدع استفاده از چنین دستگاه های در دوران جنگ یاد کنیم --- مهندس سیدمهدی موسوی ---ترتیبی داده بودند که به ترفة الحیلی سیستم های مزبور از ژاپن خریداری شده و از همان مبادی گمرک, به مناطق جبهه ارسال شود.چ
▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️
✍ پ.ن
در تابستان سال قبل از عملیات والفجر ۱۰ ، خداوند توفیق داد سایت رله مخابراتی رادیوماکس بر فراز خطالرأس نظامی ارتفاعات مرزی ملهخور-- تَته جانمایی شد و اطاقی سیمانی توسط بلوک ایجاد شد. بار ماسه، مصالح، پلیت فلزی .... و دکل ۳ یا ۶ متری توسط قاطر و به سختی به بالای بلندی انتقال یافت. در کنارش هم موتوربرق قرار داده شد. این سایت ارتباطات تلفنی راه دور را از مایکروویو دریاچه مریوان یا سایت ارتفاع فیلهقوس(درست یادم نیست...) و آن هم از سایت وارث بانه میگرفت. در طول چند کیلومتری خطالرأس ارتفاع ملهخور، تنها یک مکان, دید مستقیم با مریوان داشت که به لطف پروردگار این نقطه با استفاده از نقشه های توپوگرافی ۱/۵۰۰۰۰ و نیز توسط دوربین، قطب نما و رسم پروفایل پیدا شد... بدینگونه بود که هنگام عملیات والفجر ۱۰ و در زمانی که کل ارتفاعات منطقه زیر پوشش برف سنگین بود، تلفن FX در این مکان حساس و مشرف به کل منطقه عملیاتی دایر شد. فرماندهان اصلی جنگ در کنار این سایت و یا حتی در خود اطاقک کوچک(درست یادم نیست) مستقر شدند و از آنجا هدایت عملیات را به عهده گرفتند. از آنجا نیز ارتباطات فرعی دیگری در منطقه برقرار شد و تا جایی که مقدور بود خط تلفن راه دور را به یگانهای مستقر در میدان نبرد رساندیم. در آن زمان که کشور دچار فقر شدید ارتباطی و تلفنی بود، انتقال خط تهران یا ... به مناطق عملیاتی، فوقالعاده اهمیت داشت(شاید به اندازه اهمت موسکهای نقطهزن فعلی) که این مهم را برادران فنی مخابرات سپاه انجام میدادندو حتی به سایر نیروها از قبیل ارتش خدمات میدادند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم پخش نشده از اقامه نماز جماعت به امامت شهید کاوه
🌱 فرمانده مومن و رشید لشکر ویژه شهدا —- اعجوبه جنگهای چریکی در درگیریهای کردستان در دهه ۶۰
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
💠 #خاطرات
دو رکعت نماز برای شهادت از شهید کاوه
▫️در عملیات کربلای دو،محمود کاوه، فرمانده لشکر شهدا،کار عجیبی کرد. نیروهای خط شکن را که جلو فرستاد، آمد و نمازی دو رکعتی را اقامه کرد
◇ علت نماز را او پرسیدم وگفت:« این نماز را فقط به دو دلیل خواندم،اول برای پیروزی بچه های خط شکن و بعد...»
◇ میخواست ادامه ندهد که یکی از بچه ها پرسید: «بعد چه؟»
◇ گفت:دلم میخواهد اگر خدا لایقم بداند، این نماز، آخرین نمازم باشد
◇ و خدا لایقش دانست و کاوه در همان عملیات شهید شد
(برگرفته از کتاب پیشانی و خاک)
🌱🚩🌱🚩🌱🚩🌱
🌴 اهل خودسازی
من شهید عزیزمان محمود کاوه را از بچگیاش میشناختم.پدر این شهید جزو اصحاب و ملازمین همیشگی مسجد امام حسن(ع)بود که بنده آنجا نماز میخواندم و سخنرانی میکردم.دست این بچه را هم میگرفت با خودش میآورد.این جوان جزو عناصر کمنظیری بود که من او را در صدد خودسازی یافتم.حقیقتاً اهل خودسازی بود.در یکی از عملیاتها دستش مجروح شده بود، تهران آمد سراغ من. من دیدم دستش متورّم است.پرسیدم دستت درد میکند گفت که نه. بعد من اطلاع پیدا کردم،برادرهایی که آنجا بودند گفتند دستش شدید درد میکند،اینهمه درد را کتمان میکرد و نمیگفت.این مستحب است که انسان حتیالمقدور درد را کتمان کند و بدیگران نگوید.یک چنین حالت خودسازی ایشان داشت»
رهبرانقلاب-به تاریخ ۱۳۶۶/۰۵/۲۷
#سردار_شهید_محمود_کاوه
#آخرین_نماز
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
دفاع مقدس
📷 عکس پایین: شهید سید عبدالرضا موسوی در جمع یاران 🌷 ۱۷ اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ - سالروز شهادت دکتر سید ع
#خاطرات شهید سید عبدالرضا موسوی
🎙 از زبان زندهباد سردار علی اصغر زارعی
از جمله شخصیتهایی که حقیقتاً در انقلاب اثرگذار شدند و خود من شاهدش بودم، محمد جهانآرا و سید عبدالرضا موسوی بودند.
🌿 سید عبدالرضا موسوی متولد ۱۳۳۵ در خرمشهر، دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه تهران و از مبارزان انقلاب اسلامی بود که در حکومتنظامی دستگیر و در آستانه پیروزی انقلاب با فشار مردم آزاد شد.
پس از پیروزی انقلاب به سپاه پیوست و بهطور شبانهروزی در سپاه خرمشهر فعال بود. با آغاز جنگ، از نخستین روزهای درگیری تا جنگ تنبهتن در خرمشهر حضور داشت.
پس از رفتن محمد جهانآرا به سپاه منطقه ۸ (خوزستان)، فرماندهی سپاه خرمشهر را بر عهده گرفت و سرانجام در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۱، در عملیات بیتالمقدس (آزادسازی خرمشهر) به شهادت رسید.
وی به هنگام شهادت، دختری چهار پنجساله داشت. او مرتب دنبال مجروحها میگشت و از جنازههایی که در بیابان مانده بودند هم غافل نبود.
در مرحله سوم عملیات، رضا با موتورسیکلت بهطرف جاده میآمد که هواپیمای عراقی منطقه را بمباران کرد. تعدادی از بمبها در اطراف رضا فرود آمدند و ترکشهای زیادی به او اصابت کرد. رودههایش از شکمش بیرون ریخت، مچ دستش قطع شد. صورت و پا و بقیه اعضای بدنش ترکشخورده بود. او در حالی شهید شد که عضو سالمی در بدن نداشت.
▫️مرحوم علیاصغر زارعی؛ فرمانده یگان جنگ الکترونیک سپاه در دوران دفاع مقدس:
(در قبل از انقلاب)، ارتباط شبکهای نانوشتهای بین دانشکده و شهر (آبادان) به وجود آمده بود. از جمله شخصیتهایی که حقیقتاً در انقلاب اثرگذار شدند و خود من شاهدش بودم، محمد جهانآرا و سید عبدالرضا موسوی بودند. آنها بچههای خرمشهر و هر دو متأهل بودند و با تشکل دانشجویان سال قبل ما ارتباط پیداکرده بودند.
آقای موسوی دانشجوی پزشکی شیراز بود و به آبادان رفتوآمد میکرد. من سال ۵۵ در خوابگاه بودم. از سال دوم، داخل شهر، در کوی کارگر به ما خانه میدادند. حسن این کار این بود که داخل حصار خوابگاه نبودیم و چون داخل شهر بودیم، جهانآرا و موسوی میتوانستند از طریق واسطههایی با ما ارتباط داشته باشند.
خود جهانآرا و موسوی با بچههای اهواز و با علی شمخانی و حسین علم الهدی در ارتباط بودند. از ما هم دعوت کردند و ما به دانشکده کشاورزی ملاثانی اهواز رفتیم. این دعوت برای ایجاد ارتباط بین انجمن اسلامی دانشکده نفت و دانشگاه اهواز بود
ارتباط ما با گروه منصورون و دوستان در اهواز از همینجا شروع شد. وقتیکه انقلاب به پیروزی رسید و بعد هم سپاه تشکیل شد، همان دوستان عمدتاً به سپاه آمدند.
البته در این فاصله کلی اتفاقات دیگر هم افتاد. مثلاً جهانآرا در خرمشهر برنامهریزی کرده بود تا یک راهپیمایی برپا کنیم و فضای امنیتی خرمشهر را بشکنیم. ما از آبادان به خرمشهر رفتیم و یک تظاهرات پرجمعیت، ولی کوتاهمدت چنددقیقهای را با موسوی و جهانآرا برپا کردیم و دوباره به آبادان برگشتیم.